جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بدساز

بدساز

بدساز
چیزی که ساخت خوب نداشته باشد. (آنندراج). بدساخت. بد ساخته شده، هیاهو کردن علیه کسی. فریاد کردن. بانگ زدن. صدا کردن. (از دزی ج 1 ص 57)
لغت نامه دهخدا

باساز

باساز
دارندۀ ساز و برگ، آماده، مهیا، مرتب:
ازاو کار مقدس چو باساز گشت
سوی ملک مغرب عنان تاز گشت،
نظامی
لغت نامه دهخدا

بدسازی

بدسازی
بدرفتاری. ناسازگاری. بدسلوکی. سؤسلوک:
زآن می ترسم که از ره بدسازی
وز غایت نامردمی و طنازی
این سگ صفتان کنندای آهوچشم
ناگاه ترا صید به روبه بازی.
سرخسی (از لباب الالباب ج 1 ص 219).
دل رامین همیشه زود سیر است
ز بدسازی و بدخویی چو شیر است.
(ویس و رامین).
سر بدسازی را گذاشتن، سربدسری را برداشتن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بدساز شود
لغت نامه دهخدا

بدباز

بدباز
مسخره. بذله باز. نقل باز. (آنندراج). مقلد. مسخره. لطیفه گو. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا

مدساز

مدساز
مدیست. (فرهنگ فارسی معین). کسی که شیوۀ تازه ای در دوخت لباس ابداع کند
لغت نامه دهخدا