ابن شیه، مکنی به ابوشیطم. محدث است. (از منتهی الارب). نقش محدثان در انتقال دقیق سنت پیامبر اسلام، چنان حیاتی بوده که بسیاری از علوم اسلامی مانند فقه و تفسیر، بر پایه تحقیقات آنان شکل گرفته اند. محدث کسی بود که عمر خود را صرف شنیدن، حفظ کردن، مقایسه و روایت احادیث کرد و در این مسیر، سفرهای طولانی به شهرهای مختلف را به جان می خرید. کتاب هایی چون صحیح بخاری و مسلم، نتیجه تلاش نسل های متعدد از محدثان هستند.
ابن شیه، مکنی به ابوشیطم. محدث است. (از منتهی الارب). نقش محدثان در انتقال دقیق سنت پیامبر اسلام، چنان حیاتی بوده که بسیاری از علوم اسلامی مانند فقه و تفسیر، بر پایه تحقیقات آنان شکل گرفته اند. محدث کسی بود که عمر خود را صرف شنیدن، حفظ کردن، مقایسه و روایت احادیث کرد و در این مسیر، سفرهای طولانی به شهرهای مختلف را به جان می خرید. کتاب هایی چون صحیح بخاری و مسلم، نتیجه تلاش نسل های متعدد از محدثان هستند.
علتی است در پای ستور هرگاه برفتار آید ساعتی لنگ کند بعد از آن گشاده گردد، یا خاص است به اسب. (منتهی الارب). بیماریی است در پای دابه، هرگاه راه رود، ساعتی آشکار میشود سپس گسترده میگردد، و آن خاص اسب است. (از اقرب الموارد). ازعیوب فرس است و آن تقلص و درهم کشیده شدن عصب در یک پا یا دو پای اوست و در سرما بیش از گرما آزار دهد، و آن از عیوب فاحش اسب است و به کار او صدمه میزند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 28). تشنج ریحی. (بحر الجواهر)
علتی است در پای ستور هرگاه برفتار آید ساعتی لنگ کند بعد از آن گشاده گردد، یا خاص است به اسب. (منتهی الارب). بیماریی است در پای دابه، هرگاه راه رود، ساعتی آشکار میشود سپس گسترده میگردد، و آن خاص اسب است. (از اقرب الموارد). ازعیوب فرس است و آن تقلص و درهم کشیده شدن عصب در یک پا یا دو پای اوست و در سرما بیش از گرما آزار دهد، و آن از عیوب فاحش اسب است و به کار او صدمه میزند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 28). تشنج ریحی. (بحر الجواهر)
شتر مادۀ نوجوان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زکات یک سال از شتران و گوسپندان. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : أدیت عقال السنه، صدقۀ سال را پرداختم و ’مصدق’ هرگاه عین شتر را بگیرد گویند ’أخذ عقالا’ و اگر بهای آنها را بستاند، گویند ’أخذ نقداً’. (از اقرب الموارد). و رجوع به عقالان شود، رسن که بدان ساق و وظیف شتر را بهم بندند. (منتهی الارب). ریسمانی که شتر را از میان ’ذراع’ وی بدان بندند. (از اقرب الموارد). زانوبند شتر. (دهار). رسنی که بدان ساق شتر بندند و یا پای دیگر ستوران بندند. (غیاث اللغات) (از آنندراج). ج، عقل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : ایا گردنت بسته بر در شاه ضیاعی یا عقاری یا عقالی. ناصرخسرو. تاجم سر پرمغز را ولیکن مر پای تهی مغز را عقالم. ناصرخسرو. ای کرده ترا بستۀ مطواع فلان میر آن پنج کسش ساز و دو سه اسب عقالش. ناصرخسرو. عقل تا با خود منی دارد عقالش دان نه عقل چون منی زو دور گشت آنگه دوا خوانش نه دا. خاقانی. دریا ز شرم جودش بگریختی چو زیبق اما چهار میخ است اینک زمین عقالش. خاقانی. سلطان شیطان غیرت را به عقال شریعت ببست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 376). بر حسب خبث فعال هر یک عقال نکال آن کشیدند. (جهانگشای جوینی). اکنون که عقل که عقال جنون جوانان است روی نمود. (جهانگشای جوینی). تا رهی از فکر و وسواس و حیل بی عقال عقل در رقص الجمل. مولوی. پس بکوشی و به آخر از کلال خودبخود گوئی که العقل عقال. مولوی. امر تو مرکبان زمین را کند روان نهی تو بختیان فلک را نهد عقال. خواجه جمال الدین سلمان (از آنندراج). تعقیل، عقال بسیار بر پای شتر بستن. (از منتهی الارب) ، رشته ای که تازیان دور سر بندند. (فرهنگ فارسی معین). ریسمان مانندی که مرد بدور سر خود بندد، و آن مأخوذ از معنی زانوبند شتر است. (از اقرب الموارد) ، عقال المئین، مرد شریف که هرگاه اسیر و بندی شود فدیۀ او چند شتر باشد. (منتهی الارب). نزد عرب بر شریفی اطلاق میشد که هنگام اسارت به صدها شتر فدیه داده شود. ج، عقل. عقل. (از اقرب الموارد)
شتر مادۀ نوجوان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زکات یک سال از شتران و گوسپندان. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : أدیت ُ عقال السنه، صدقۀ سال را پرداختم و ’مصدق’ هرگاه عین شتر را بگیرد گویند ’أخذ عقالا’ و اگر بهای آنها را بستاند، گویند ’أخذ نقداً’. (از اقرب الموارد). و رجوع به عقالان شود، رسن که بدان ساق و وظیف شتر را بهم بندند. (منتهی الارب). ریسمانی که شتر را از میان ’ذراع’ وی بدان بندند. (از اقرب الموارد). زانوبند شتر. (دهار). رسنی که بدان ساق شتر بندند و یا پای دیگر ستوران بندند. (غیاث اللغات) (از آنندراج). ج، عُقُل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : ایا گردنت بسته بر در شاه ضیاعی یا عقاری یا عقالی. ناصرخسرو. تاجم سر پرمغز را ولیکن مر پای تهی مغز را عقالم. ناصرخسرو. ای کرده ترا بستۀ مطواع فلان میر آن پنج کسش ساز و دو سه اسب عقالش. ناصرخسرو. عقل تا با خود منی دارد عقالش دان نه عقل چون منی زو دور گشت آنگه دوا خوانش نه دا. خاقانی. دریا ز شرم جودش بگریختی چو زیبق اما چهار میخ است اینک زمین عقالش. خاقانی. سلطان شیطان غیرت را به عقال شریعت ببست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 376). بر حسب خبث فعال هر یک عقال نکال آن کشیدند. (جهانگشای جوینی). اکنون که عقل که عقال جنون جوانان است روی نمود. (جهانگشای جوینی). تا رهی از فکر و وسواس و حیل بی عقال عقل در رقص الجمل. مولوی. پس بکوشی و به آخر از کلال خودبخود گوئی که العقل عقال. مولوی. امر تو مرکبان زمین را کند روان نهی تو بختیان فلک را نهد عقال. خواجه جمال الدین سلمان (از آنندراج). تعقیل، عقال بسیار بر پای شتر بستن. (از منتهی الارب) ، رشته ای که تازیان دور سر بندند. (فرهنگ فارسی معین). ریسمان مانندی که مرد بدور سر خود بندد، و آن مأخوذ از معنی زانوبند شتر است. (از اقرب الموارد) ، عقال المئین، مرد شریف که هرگاه اسیر و بندی شود فدیۀ او چند شتر باشد. (منتهی الارب). نزد عرب بر شریفی اطلاق میشد که هنگام اسارت به صدها شتر فدیه داده شود. ج، عُقل. عُقُل. (از اقرب الموارد)
ساگبند رسنی که با آن پا یا زانوی شتر یا پای ستور دیگر بندند، سر بند رشته ای که تازیان دور سر بندند، جمع عاقل، دانا یان بخردان پا گرفتگی در ستور جمع عقل ریسمانی که بدان زانوی شتر را بندند، رشته ای که تازیان دور سر بندند. توضیح این کلمه به معنی مفرد استعمال شود و مفرد آن در فارسی مورد استعمال ندارد
ساگبند رسنی که با آن پا یا زانوی شتر یا پای ستور دیگر بندند، سر بند رشته ای که تازیان دور سر بندند، جمع عاقل، دانا یان بخردان پا گرفتگی در ستور جمع عقل ریسمانی که بدان زانوی شتر را بندند، رشته ای که تازیان دور سر بندند. توضیح این کلمه به معنی مفرد استعمال شود و مفرد آن در فارسی مورد استعمال ندارد
پرندۀ شکاری بزرگ با چنگال های قوی و چشم های تیزبین که جانوران کوچک از قبیل خرگوش یا روباه را شکار می کند، دال، دالمن، در علم نجوم از صورت های فلکی نیمکرۀ شمالی است
پرندۀ شکاری بزرگ با چنگال های قوی و چشم های تیزبین که جانوران کوچک از قبیل خرگوش یا روباه را شکار می کند، دال، دالمن، در علم نجوم از صورت های فلکی نیمکرۀ شمالی است