جدول جو
جدول جو

معنی عفکل - جستجوی لغت در جدول جو

عفکل
(عَ کَ)
گول. (منتهی الارب). احمق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عفکل
گول
تصویری از عفکل
تصویر عفکل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فکل
تصویر فکل
موهای مرتب شدۀ جلوی سر، پاپیون، کراوات، یقۀ پیراهن که با دکمه به آن وصل می شده است
فرهنگ فارسی عمید
(عَ فِ)
گول. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
سخت گول گردیدن. (از منتهی الارب). بسیار احمق شدن. (از اقرب الموارد). عفک. رجوع به عفک شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ عفکاء. (اقرب الموارد). رجوع به عفکاء شود
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ)
عفله زده گردیدن زن. (از منتهی الارب). رجوع به عفله شود
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ / عَ)
فنج ماده، و آن چیزی است که از شرم زن و شترماده برآید مانند ادره و فتق که درخایۀ مردان باشد. (از منتهی الارب). در اصطلاح فقها، چیزی است شبیه به گوشت که در عضو تناسلی زن پیدا می شود و مانع جماع می گردد. و گاهی هم استخوانی در آن محل مانع جماع می شود که این را اصطلاحاً قرن نامند. (فرهنگ حقوقی). عفله. و رجوع به عفله شود، بسیاری پیه در مابین پای تکه و گاو نر، و اکثر استعمال او در خصی می کنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خط میان دبر و شرم مرد. (از منتهی الارب) ، پیه هر دو خایۀ قچقار و گرداگرد آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جای دست زدن در قچقار و گوسپند جهت دانستن فربهی وگرانی و سبکی وی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ کُ)
یقۀ پیراهن که بوسیلۀ دکمه های پیراهن دوخته میشود. (فرهنگ فارسی معین) :
اولاً عرض فکلها اینقدر وسعت نداشت
ثانیاً فکر جوانان این قدر لاغر نبود.
بهار.
، کراوات. (فرهنگ فارسی معین) ، در تداول عوام، نیز به پاپیون اطلاق میشود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
از زنان جاهلی است و گویند از کنیزکان بوده است. و حارث و جشم وسعد و عدی، فرزندان عوف بن وائل بن قیس بن اد بدو نسبت دارند و آنان را بنی عکل گویند. (از الاعلام زرکلی به نق از جمهرهالانساب و اللباب). و رجوع به عکلی شود
لغت نامه دهخدا
(خِ)
استوار نکردن سخن را و ناسره گفتن آنرا. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بازداشتن از حاجت، مماطلت کردن حق کسی را، سخت گول گردیدن. (از منتهی الارب). بسیار احمق شدن. (از اقرب الموارد). عفک. رجوع به عفک شود
لغت نامه دهخدا
(عَ لِ)
دشنام است مر زنان را. (منتهی الارب). شتم است زن را و آن خاص نداست. گویند: یا عفال. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ کُ)
جمع واژۀ عاکل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عاکل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ شَ)
مرد گران جان ثقیل. (منتهی الارب). مرد سنگین و انبوه. (از اقرب الموارد). عفنشل. رجوع به عفنشل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
مرد کلان روی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
کوتاه بالا. زفت بدفال. ج، عکل. (منتهی الارب). کوتاه بالای بخیل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
پدر بطنی است که آنها را افاکل خوانند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
لرزه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، افاکل. (مهذب الاسماء) : یقال: اخذه افکل، اذا ارتعد من برد او خوف. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
لغتی است در عکر به معنی گروهی از شتران، اما ’عکر’ ارجح است. (از اقرب الموارد). رجوع به عکر شود
لغت نامه دهخدا
(خِ)
دردی ناک شدن چراغدان. (از منتهی الارب). گردآمدن دردی در چراغدان. (المصادر زوزنی) (از اقرب الموارد). پردردی شدن چراغدان. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
به اندازه گرفتن. (از منتهی الارب) ، مشتبه ودشوار گردیدن بر کسی کار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به رای خود دریافتن. (از منتهی الارب). به رای خویش گفتن. (تاج المصادر بیهقی) (ازاقرب الموارد) ، به گمان گفتن. (از منتهی الارب). حدس زدن. (از اقرب الموارد) ، فراهم آوردن. (از منتهی الارب). جمع کردن چیزی را پس از متفرق بودن آن. (از اقرب الموارد) ، راندن، یا سخت راندن شتر را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بستن زانوی شتر، و یا بازو بستن هر دو دست شتر را. (از منتهی الارب). یک پای شتر بستن. (تاج المصادر بیهقی). ’رسغ’، دست شتر را با ریسمان به بازوی او بستن، و چنین ریسمانی را ’عکال’ گویند. (از اقرب الموارد) ، بازداشتن و بند نمودن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بازگردانیدن. (از منتهی الارب) ، برزمین زدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رخت بر هم نهادن. (از منتهی الارب). چیدن کالا بر همدیگر. (از اقرب الموارد). کالا بر هم نهادن. (تاج المصادر بیهقی) ، مردن، کوشش کردن در کار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ / عُ)
ناکس و لئیم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و برخی آن را مخصوص مردان دانند. (از اقرب الموارد). ج، أعکال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
یقه پیراهن که به وسیله دگمه ها دوخته شود: اولا عروض فکل ها این قدر وسعت نداشت ثانیا فکر جوانان این قدر لاغر نبود، کراوات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوکل
تصویر عوکل
ریگتوده، گول: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاکل
تصویر عاکل
کوتاه، زفت (بخیل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افکل
تصویر افکل
لرزه گروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفک
تصویر عفک
نادان گول نادانی گولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فکل
تصویر فکل
((فُ کُ))
یقه عاریه که با دکمه به پیراهن وصل می شود، کراوات، موی آراسته و مرتب شده جلو سر، پاپیون
فرهنگ فارسی معین
نام پرنده ای که زیستگاه آن حاشیه رودها و مزارع می باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
فکل موی جلوی سر
فرهنگ گویش مازندرانی