یک مشت از طعام. مشتی از گندم و جو و جز آن. یا دو مشت وقتی که هر دو کف بهم آورده باشند. (منتهی الارب). پری یک مشت. مقداری که در کف دستی فراهم کرده گنجد. چیز اندک، گو کف. ج، حفنات: مارمیت اذ رمیت فتنه ای صدهزاران خرمن اندر حفنه ای. مولوی
یک مشت از طعام. مشتی از گندم و جو و جز آن. یا دو مشت وقتی که هر دو کف بهم آورده باشند. (منتهی الارب). پری یک مشت. مقداری که در کف دستی فراهم کرده گنجد. چیز اندک، گو کف. ج، حفنات: مارمیت اذ رمیت فتنه ای صدهزاران خرمن اندر حفنه ای. مولوی
دوتا شدن شاخ درخت یا شکسته شدن آن بی آنکه جدا گردد. (منتهی الارب) (ازناظم الاطباء). خم شدگی شاخۀ درخت، و گویند شکستگی آن، و گویند بدون آنکه جدا شود. (از اقرب الموارد)
دوتا شدن شاخ درخت یا شکسته شدن آن بی آنکه جدا گردد. (منتهی الارب) (ازناظم الاطباء). خم شدگی شاخۀ درخت، و گویند شکستگی آن، و گویند بدون آنکه جدا شود. (از اقرب الموارد)
پاره ای از پشم. (منتهی الارب). قطعه ای از عهن. (از اقرب الموارد). واحد عهن، یعنی پاره ای از پشم. (ناظم الاطباء) ، درختی است که گلش سرخ باشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کینه و خشم، و آن لغتی است در ’احنه’. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
پاره ای از پشم. (منتهی الارب). قطعه ای از عهن. (از اقرب الموارد). واحد عهن، یعنی پاره ای از پشم. (ناظم الاطباء) ، درختی است که گلش سرخ باشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کینه و خشم، و آن لغتی است در ’احنه’. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
آنکه او را آب زند، پس بگرداند آسیا را. (منتهی الارب) (آنندراج). هر آنچه آب بر آن خورد و بگرداند آسیا را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنچه مابین دو خطکشت است. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه مابین دو خطکشت واقع باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
آنکه او را آب زند، پس بگرداند آسیا را. (منتهی الارب) (آنندراج). هر آنچه آب بر آن خورد و بگرداند آسیا را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنچه مابین دو خطکشت است. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه مابین دو خطکشت واقع باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
عین آن. خود آن. ظاهراً مخفف بعینه است که در تشبیهات مستعمل میشود. (آنندراج) : گل به چشمم عینه پیراهن یوسف نمود گلستان بیت الحزن گردید یعقوب مرا. آقا شاپور طهرانی (از آنندراج). و رجوع به عین شود. - بعینه، بدرستی و کاملاً و بسیارمانند. (از ناظم الاطباء). و رجوع به بعینه شود: آن معتمد را بزودی بازگردانیده آید بعینه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 335). بعینه ز هر سو که برداشتند نمایش یکی بود بگذاشتند. نظامی. بعینه در او صورت خویش دید ولایت به دست بداندیش دید. نظامی. مراد شه که مقصود جهانست بعینه با برادر همچنانست. نظامی. چرا که این چنین بهشتی است بعینه. (ترجمه محاسن اصفهان ص 80)
عین آن. خود آن. ظاهراً مخفف بعینه است که در تشبیهات مستعمل میشود. (آنندراج) : گل به چشمم عینه پیراهن یوسف نمود گلستان بیت الحزن گردید یعقوب مرا. آقا شاپور طهرانی (از آنندراج). و رجوع به عین شود. - بعینه، بدرستی و کاملاً و بسیارمانند. (از ناظم الاطباء). و رجوع به بعینه شود: آن معتمد را بزودی بازگردانیده آید بعینه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 335). بعینه ز هر سو که برداشتند نمایش یکی بود بگذاشتند. نظامی. بعینه در او صورت خویش دید ولایت به دست بداندیش دید. نظامی. مراد شه که مقصود جهانست بعینه با برادر همچنانست. نظامی. چرا که این چنین بهشتی است بعینه. (ترجمه محاسن اصفهان ص 80)
وام که در آن وام دهنده را نفعی نباشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عبارتست از اینکه شخصی نزد شخص دیگر رود و وامی طلب کند. وام دهنده به طمع سودی که از راه وام دادن به دست نمی آید به دادن وام راغب نگردد و گوید این جامه را که بیش از ده درهم ارزش ندارد به دوازده درهم به تو بفروشم، مشروط بر اینکه قیمت آن را در فلان موعد بپردازی. و بدینوسیله دو درهم برای خود سود در نظر گیرد در برابر مدتی که برای ادای دین مدیون معین کرده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از تعریفات جرجانی) (از اقرب الموارد) ، بهای پیشین. (منتهی الارب) (آنندراج). سلف و بهای پیشین. (ناظم الاطباء). سلف. (اقرب الموارد). نسیه. (دهار) ، بهترین و برگزیدۀ شتران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نیکو و برگزیده از مال، بمعنی عیمه: خرج فی عینه ثیابه، با لباسهای نیکوی خود خارج شد. و ’عینهالخیل’، نیکو از اسبان. (از اقرب الموارد) ، مادۀ جنگ. (منتهی الارب) (آنندراج). مادۀ جنگ وکارزار. (ناظم الاطباء). مادهالحرب. (اقرب الموارد) ، گرداگرد چشم گوسپند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، عین. (اقرب الموارد) ، ثوب عینه (بصورت اضافه) ،جامۀ نیک روگاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جامۀ نیکو در نگاه چشم. (از اقرب الموارد)
وام که در آن وام دهنده را نفعی نباشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عبارتست از اینکه شخصی نزد شخص دیگر رود و وامی طلب کند. وام دهنده به طمع سودی که از راه وام دادن به دست نمی آید به دادن وام راغب نگردد و گوید این جامه را که بیش از ده درهم ارزش ندارد به دوازده درهم به تو بفروشم، مشروط بر اینکه قیمت آن را در فلان موعد بپردازی. و بدینوسیله دو درهم برای خود سود در نظر گیرد در برابر مدتی که برای ادای دین مدیون معین کرده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از تعریفات جرجانی) (از اقرب الموارد) ، بهای پیشین. (منتهی الارب) (آنندراج). سلف و بهای پیشین. (ناظم الاطباء). سلف. (اقرب الموارد). نسیه. (دهار) ، بهترین و برگزیدۀ شتران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نیکو و برگزیده از مال، بمعنی عیمه: خرج فی عینه ثیابه، با لباسهای نیکوی خود خارج شد. و ’عینهالخیل’، نیکو از اسبان. (از اقرب الموارد) ، مادۀ جنگ. (منتهی الارب) (آنندراج). مادۀ جنگ وکارزار. (ناظم الاطباء). مادهالحرب. (اقرب الموارد) ، گرداگرد چشم گوسپند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، عین. (اقرب الموارد) ، ثوب عینه (بصورت اضافه) ،جامۀ نیک روگاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جامۀ نیکو در نگاه چشم. (از اقرب الموارد)
پینۀ زانو، آنچه بر زمین رسد از تن شتر وقت نشستن، چون زانو و سینه و دست، زانو و مجتمع ران و ساق از مردم، باطن زانوی اسب یعنی چفتۀ آن، عدد و جماعت از مردم، ناقه که به ثفنه کسی را زند. ج، ثفنات، نعت است از ثفن: ناقه ثفنه، کنارۀ سفره و توشه دان، ج، ثفن
پینۀ زانو، آنچه بر زمین رسد از تن شتر وقت نشستن، چون زانو و سینه و دست، زانو و مجتمع ران و ساق از مردم، باطن زانوی اسب یعنی چفتۀ آن، عدد و جماعت از مردم، ناقه که به ثفنه کسی را زند. ج، ثَفنات، نعت است از ثفن: ناقه ثفنه، کنارۀ سفره و توشه دان، ج، ثُفُن