جدول جو
جدول جو

معنی عفل - جستجوی لغت در جدول جو

عفل(خَ طَ)
عفله زده گردیدن زن. (از منتهی الارب). رجوع به عفله شود
لغت نامه دهخدا
عفل(عَ فَ / عَ)
فنج ماده، و آن چیزی است که از شرم زن و شترماده برآید مانند ادره و فتق که درخایۀ مردان باشد. (از منتهی الارب). در اصطلاح فقها، چیزی است شبیه به گوشت که در عضو تناسلی زن پیدا می شود و مانع جماع می گردد. و گاهی هم استخوانی در آن محل مانع جماع می شود که این را اصطلاحاً قرن نامند. (فرهنگ حقوقی). عفله. و رجوع به عفله شود، بسیاری پیه در مابین پای تکه و گاو نر، و اکثر استعمال او در خصی می کنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خط میان دبر و شرم مرد. (از منتهی الارب) ، پیه هر دو خایۀ قچقار و گرداگرد آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جای دست زدن در قچقار و گوسپند جهت دانستن فربهی وگرانی و سبکی وی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عفت
تصویر عفت
(دخترانه)
پاکدامنی، پرهیزکاری، پارسایی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عدل
تصویر عدل
(پسرانه)
دادگری، داد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عسل
تصویر عسل
(دخترانه)
بسیار شیرین و دوست داشتنی، مایعی خوراکی که زنبور عسل می سازد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عتل
تصویر عتل
سرکش، تندخو، آزاردهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عدل
تصویر عدل
داد دادن، دادگری کردن، دقیقاً، درست مثلاً حرف هایم را عدل گذاشت کف دستش، کسی که شهادت او مقبول باشد، عادل، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آفل
تصویر آفل
فرورونده، ناپدید شونده، غروب کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفل
تصویر رفل
خرامان رفتن، خرامیدن، دامن کشان رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبل
تصویر عبل
هر برگ پیچیده و باریک مانند برگ درخت گز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عزل
تصویر عزل
از کار بازداشتن، بیکار کردن، برکنار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عجل
تصویر عجل
عجله ها، گوساله های ماده، جمع واژۀ عجله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفل
تصویر سفل
مقابل علو، در پایین قرار گرفتن، پستی، جای پست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطل
تصویر عطل
بی پیرایه و بی زیور بودن زن، بی مال و بی ادب گردیدن مرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عدل
تصویر عدل
مثل و نظیر، مثل و مانند چیزی در وزن
یک لنگه از دو لنگۀ بار، جوال
فرهنگ فارسی عمید
(اَ فَ)
خویله. (مهذب الاسماء) ، عکس چیزی در آب و آیینه و غیره انداختن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ فَلْ لَ / عِ لِ)
گول. (منتهی الارب). احمق. (اقرب الموارد). عفلیط. رجوع به عفلیط شود
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ / عَ فَلْ لَ)
شرم زن فراخ و سست و پرگوشت. (از منتهی الارب) ، زن گول بدزبان بدکردار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و لام آن را زائد دانسته اند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ لَ)
فنج ماده و آن چیزی است که از شرم زن و شترماده برآید، مانند ادره که در خایۀ مردان باشد. (از منتهی الارب). عفل. رجوع به عفل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
چیزی شبیه به گوشت زائد که از فرج زن و شتر ماده برآید، وفتق رحم. (ناظم الاطباء). رجوع به عفل و عفله شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سفل
تصویر سفل
پستی فرود گرایی پستی فرودی مقابل علو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفل
تصویر طفل
کودک، مولود، نوزاد آدمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفل
تصویر تفل
بزاق، آب دهان تف انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفل
تصویر حفل
جمع شدن مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جفل
تصویر جفل
مورچه، پوست گردن، ژولیدن موی، تیز وزیدن سرگین پیل
فرهنگ لغت هوشیار
کنجاره لرد درد کنجال خره هم آوای فره کنجاره تفاله، آنچه ازمایعی ته نشین شود چون درد شراب دردی، تیرگی شیر و روغن، آنچه دفع شود از معده سرگین
فرهنگ لغت هوشیار
ناتوانی در انجام درست کاری، خرامیدن دامن کشان رفتن دامن دامن دراز، جامه گشاد، دم اسپ، پرگوشت، زندگی فراخ خرامیدن بناز رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذفل
تصویر ذفل
کتران شل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفل
تصویر دفل
خر زهره از گیاهان کتران سفت (کتران قطران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفل
تصویر آفل
فرو رونده فرو شونده ناپدید گردنده غروب کننده غارب، جمع آفلین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفلا
تصویر عفلا
فنجی: زن و شتر ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزل
تصویر عزل
برکناری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طفل
تصویر طفل
کودک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آفل
تصویر آفل
فرورونده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عدل
تصویر عدل
داد، دادگری
فرهنگ واژه فارسی سره