جدول جو
جدول جو

معنی عفریس - جستجوی لغت در جدول جو

عفریس
(عِ)
شیر بیشۀ قوی و توانا. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فریس
تصویر فریس
حلقه ای کوچک و چوبی که برای بستن بار در سر ریسمان می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عفریت
تصویر عفریت
موجود زشت، بد و سهمناک، خبیث، منکر، زن پیر و زشت، موجود زشت و نیرومند، غول، جن بزرگ و نیرومند، زشت و قوی هیکل
فرهنگ فارسی عمید
(عُ)
شیر بیشۀ قوی و توانا. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ را)
موی گردن خروس، موی قفای مردم. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پشم پیشانی ستور. (منتهی الارب). موی پیشانی و ناصیۀ دابه. (از اقرب الموارد) ، مویهای میانۀ سر. (منتهی الارب). تک مویهایی که در وسط سر انسان روئیده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
نام آبی است در سرزمین فلسطین. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِ ری ی)
مرد نیک خبیث کربز. (منتهی الارب). خبیث منکر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
عروس. (ناظم الاطباء). رجوع به عروس شود، واحد عرس، به معنی ریسمانها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِرْ ری)
خوابگاه شیر. (منتهی الارب). مأوای شیر و اسد. (از اقرب الموارد). کنام شیر. عریسه. و رجوع به عریسه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
فریز که گیاه خوشبو باشد. (برهان). فریز، فریژ. رجوع به این مرادف ها شود، گوشت قدید. (برهان). فریز. فریش. رجوع به فریز و فریش شود
لغت نامه دهخدا
(فُ رَ)
مصغر فرس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ نَ)
شیر سخت و توانا. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد) ، شتردرشت و سطبرگردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
شیر بیشۀ قوی و توانا. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مرد سخت خبیث کربز. (منتهی الارب). عفریت. رجوع به عفریت شود
لغت نامه دهخدا
(عِ فِرْ ری)
به غایت رساننده هر چیزی، مرد درگذرنده در امور و رسا و مبالغه کننده در آن و زیرک. (منتهی الارب). عفریت. رجوع به عفریت شود
لغت نامه دهخدا
(رَ گَ تَ)
بعضی این صورت را بمعنی فارسی کردن استعمال کرده اند مانند تعریب بمعنی عربی کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). فارسی کردن مانند تعریب که عربی کردن است و عبارت است از اینکه لفظ غیر فارسی را خواه تازی باشد یا جز آن فارسی کردن و موافق زبان فارسی تصرفات چند در آن نمودن مثل اینکه مصدر باب تفعیل را که بر وزن فعال باشد فارسیان در آن تصرف کرده به کسر می خوانند و وقار و دمار و وداع و رواج و... را به کسر فا میگویند و همچنین است حذف تای مفاعله در کلماتی مانند مدارات و مواسات و محاکات و محابات که مدارا و مواسا و محاکا و محابا میخوانند. وبعضی الفاظ مضموم الفا، مانند صندوق و زنبور را مفتوح میخوانند. و نیز از همین قبیل است که تای آخر بعضی کلمات مانند خدعه و خدشه و کلمه و خزانه و خطبه را به های غیر ملفوظ بدل کرده و خدعه و خدشه و کلمه و خطبه میگویند... و نیز از این قبیل است که الف ماقبل آخر کلمه را به یای مجهول بدل میکنند و اعتماد را اعتمید و تنقاد را تنقید میگویند. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
مرد مبالغه کننده در امور با زیرکی و فطانت و درگذرنده در امور و رسا. (ناظم الاطباء). عفریت. (اقرب الموارد). و رجوع به عفریت شود. ج، عفارین. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ رِ)
شیر بیشۀ قوی و توانا. (منتهی الارب). اسد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ)
نام نهری است در نواحی مصیصه، که بسوی اعمال نواحی حلب جاری است. و در اخبار نام آن آمده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عریس
تصویر عریس
از ریشه پارسی اروس ویوک دغد خوابگاه شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریس
تصویر فریس
کشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی کردن واژگان بیگانه را به روش فارسی دگرکردن و آرشی جز آرش آن ها نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفراس
تصویر عفراس
شیر نیرومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفریت
تصویر عفریت
ظالم و ستمکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفریه
تصویر عفریه
نیرو مند و زیرک، پلید و بد مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتریس
تصویر عتریس
ستمکار، پتیار (بلا) سختی رنج، فشار آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عریس
تصویر عریس
((عَ))
عروس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریس
تصویر فریس
((فَ))
کشته و از هم دریده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عفریت
تصویر عفریت
((عِ))
موجود زشت و ترسناک، دیو، غول، جمع عفاریت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریس
تصویر فریس
حلقه ای است از چوب که برای بستن بار در سر ریسمان بندند، چنبر
فرهنگ فارسی معین
اهریمن، دیو، شیطان، عفریته، غول، عجوزه
متضاد: فرشته
فرهنگ واژه مترادف متضاد