جدول جو
جدول جو

معنی عفرنون - جستجوی لغت در جدول جو

عفرنون
(عَ فَ نَ)
جمع واژۀ عفرنی ̍. (اقرب الموارد). رجوع به عفرنی ̍ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرنون
تصویر پرنون
(دخترانه)
پرنیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرنوش
تصویر فرنوش
(دخترانه و پسرانه)
شکوه، نام پادشاه باستانی ماد، نوشنده شکوه و جلال، عقل فلک قمر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرنود
تصویر فرنود
(پسرانه)
برهان، دلیل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرعون
تصویر فرعون
زورگو، ستمگر، متکبر، دراصل لقب عمومی پادشاهان قدیم مصر بوده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرنین
تصویر عرنین
بینی، استخوان درشت بینی، مهتر و شریف قوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عشرون
تصویر عشرون
بیست، عدد بیست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برنون
تصویر برنون
پرنیان، نوعی پارچۀ ابریشمی منقش، دیبای منقش، حریر نازک، پرنون، برنو، پرنو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرنون
تصویر پرنون
پرنیان، نوعی پارچۀ ابریشمی منقش، دیبای منقش، حریر نازک، برنو، پرنو، برنون، برای مثال نپرد بلبل اندر باغ جز بر بسّد و مینا / نپوید آهو اندر دشت جز بر قالی پرنون (قطران - ۳۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
(اُ)
مار، جغد. بوم. (ناظم الاطباء). مرغ کوف. (شعوری). و رجوع به تاریخ ایران باستان و فهرست آن و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
غرّنده، (سفر تثنیه 2: 24) رودی است در طرف شرقی بحرالموت و در قدیم حدودموآبیان و عمونیان و پس از آن حدود موآبیان و اموریان و اخیراً حدود موآبیان و سبط راوبین را جدا میکرد. (سفر اعداد 21: 13 و یوشع 13: 16). و اکنون آن را الموجب گویند. طول وی تخمیناً پنجاه میل است و در بحرالموت جاری است. آب آن در فصل زمستان بسیار، ولی درقلب الاسد نزدیک به خشکی میرسد. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دیبای تنک و حریر نازک. (از برهان) (از آنندراج). برنو. پرنو. پرنون. و رجوع به برنو و پرنون شود:
از پی طفلان آب وگل صبا فراش وار
بالش از بغدادی و بستر ز برنون ساخته.
فلکی
لغت نامه دهخدا
(پَ)
دیبای منقش. پرنو. پرنیان:
نپرّد بلبل اندر باغ جز بر بسّد و مینا
نپوید آهو اندر دشت جز بر غالی و پرنون.
رودکی (از شعوری) (جهانگیری).
شمشاد ببوی زلفک خاتون شد
گلنار برنگ توزی و پرنون شد.
منوچهری.
ز دیبا و پرنون شتروار شصت
ز پوشیدنی جامه پنجاه دست.
اسدی.
گرچه ز پشمند هر دو هرگز نبود
سوی تو ای دوربین پلاس چو پرنون.
ناصرخسرو.
و بیت اخیر مینماید که این جامه از پشم میکرده اند
لغت نامه دهخدا
(اَ / اُ)
گونه. (منتهی الارب) (آنندراج) ، سبکی و چالاکی نمودن در خدمت. (منتهی الارب). چستی نمودن در خدمت. (آنندراج) ، دفع کردن. راندن، سخت شدن گرما. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ کَ دَ)
زینت دادن و آراستن. (ناظم الاطباء) ، مشتعل کردن. شعله ور ساختن. (فرهنگ فارسی معین). مشتعل کردن. سوزانیدن. (ناظم الاطباء). افروزاندن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به افروختن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ جَ)
دست...، همان دست ابرنجن و دست ابرنجین و دست اورنجن. ابوریحان آرد: ماه دلالت دارد بر مروارید... دست افرنجنها و انگشترها. (از التفهیم). دست آورنجن. دست ابرنجن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عِ فِ)
مأسده و جای شیرناک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ فَرْ رَ)
نام مخنثی است در بصره. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ علانیه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مار، گنده پیر زن پیرزال، سخن پوشیده پرخیده، سختی، آغاز جوانی نونهالی
فرهنگ لغت هوشیار
زبانه گل زرد (شوکه الصفراء درتازی) از گیاهان نی سیاه، نی بزرگ نوازندگی است که از چوب و فلز ساخته می شود و رنگش سیاه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برنون
تصویر برنون
دیبای تنک حریر نازک
فرهنگ لغت هوشیار
شاخه کج از کویک و رز سماروغ سپید، داسی خمیده کج چوب خوشه خرما که به شکل داس خمیده میان باشد و خشک و کج گردد، درخت کج شده، شاخه بریده از درخت کج شده جمع عراجین. چوب خوشه خرما که به شکل داس خمیده میان باشد و خشک و کج گردد، درخت کج شده، شاخه بریده از درخت کج شده جمع عراجین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرعون
تصویر فرعون
ستمگر، سرکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عینون
تصویر عینون
غوک نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرهون
تصویر عرهون
ژوبلک غارچ از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
میان ابرو، استخوان بینی، مهتران، آغاز هر چیز، آغاز باران بلندی و اول هر چیز. یا عرنین بینی. اول بینی که محل اجتماع دو ابروست، استخوان درشت بینی، بهترین هر چیز جمع عرانین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عربون
تصویر عربون
پارسی تازی گشته آرمون ربون پیشمزد پیش پرداخت
فرهنگ لغت هوشیار
بیست بیست (20) (در عربی در حالت رفعی آید ولی در فارسی این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرنین
تصویر عرنین
((عِ))
بینی، استخوان پشت بینی، اول هر چیزی، سردار، بزرگ قوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرجون
تصویر عرجون
((عُ))
چوب خوشه خرما، بیخ خوشه خرما که خمیده و کج است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرعون
تصویر فرعون
((فِ عُ))
عنوان هر یک از پادشاهان قدیم مصر، مجازاً ستمکار، ظالم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرنون
تصویر پرنون
((پَ))
دیبای منقش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرنود
تصویر فرنود
دلیل، برهان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرنودن
تصویر فرنودن
اثبات کردن
فرهنگ واژه فارسی سره