جدول جو
جدول جو

معنی عفدان - جستجوی لغت در جدول جو

عفدان
(خَ)
به معنی مصدر عفد است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عفد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عیدان
تصویر عیدان
عودها، بازگشتن علائم بیماری ها، بازگشتن ها، جمع واژۀ عود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فدان
تصویر فدان
مزرعه، جای کشت و زرع، کشتزار
فرهنگ فارسی عمید
(عُ)
رسیل لشکر. پیغام برلشکر. (از منتهی الارب). رسیل لشکر، و در برخی نسخه ها بمعنی ’رئیس لشکر’ آمده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
دهی است از بخش حومه شهرستان اصفهان که 391 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چاه و محصول عمده اش غله، پنبه و میوه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(عَ ضُ)
تثنیۀ عضد (در حالت رفع). دو بازو. (ناظم الاطباء). رجوع به عضد شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
جمع واژۀ عضید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عضید شود، جمع واژۀ عضد. (منتهی الارب). رجوع به عضد شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
به معنی عفتّان است. (از اقرب الموارد). رجوع به عفتان شود
لغت نامه دهخدا
(عِ فِتْ تا)
مرد توانا فربه و پرگوشت و گرداندام. درشت خلقت زورمند. (از منتهی الارب). بر وزن و معنی صفتان است، و آن را با یاء نسبت نیز بکار برند مبالغه را وعفتّانی گویند. و برخی آن را بصورت عفتان خوانده اند به معنی سخت و قوی و چابک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
تیز دادن بز. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عفط. رجوع به عفط شود
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
نام کوهی است از آن ابوبکر بن کلاب، در نجد. (از معجم البلدان) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
خرمائی است. (منتهی الارب). نوعی خرما و تمر است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ عود، رجوع به عود شود: سلیخۀ منقا و عیدان السلیخه از هر یک نیم درمسنگ، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
تثنیۀ عید در حال رفع، رجوع به عید و عیدین شود
لغت نامه دهخدا
به صیغۀ تثنیه، دو کرانۀ شرم زنان. دو کرانۀ زهدان یا هر دو جانب آن که متصل دو کرانه است یا دو کرانۀ فرج. هر دو کرانۀ فرج. (منتهی الارب). دو لب یا دو سوی رحم یا شرم زن. دو کنارۀ فرج. (مهذب الاسماء). واحد آن، اسکت است
لغت نامه دهخدا
(عِ)
ضمان وپذرفتاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ضمانت و کفالت. (از اقرب الموارد). عهّیدی ̍. رجوع به عهیدی شود، عهدان الشی ٔ، وقت آن. (از اقرب الموارد از اساس). عدّان. رجوع به عدان شود
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ)
نام کوه یا جایگاهی است. و برخی گویندکه آن قلعه ای است در رأس جبل در یمن که ازآن آل ذی یزن بوده است. و نیز گویند که اصل کلمه ’غمدان’ با غین میباشد. (از معجم البلدان). رجوع به غمدان شود
لغت نامه دهخدا
(عُمْ مَ)
بلندبالا. (منتهی الارب). طویل و مؤنث آن عمدانه باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَدْ دا)
گاو نر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، دو گاو قلبه ران مقرون همدیگر، ویکی را فدان نگویند. (اقرب الموارد) ، ساخت آماج کشاورز. ج، فدادین. (منتهی الارب). آلت شخم دو گاو. جمع آن بدون تشدید افدنه و فدن است. (اقرب الموارد) ، در مساحت چهارصد و به قولی سیصدوسی قصبۀ مربع. (اقرب الموارد). بیست وچهار قیراط. (یادداشت بخط مؤلف). فدان را منتهی الارب به تخفیف دال ضبط کرده است
لغت نامه دهخدا
(عَ)
یکی از دهات مرو است که بوالقاسم عبدالحمید بن عبدالرحمان بن احمد العبدانی منسوب است بدان. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ اعبد. (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(عَ بُ)
نهر عبدان، نهری است به بصره در جانب فرات منسوب به مردی است از اهل بحرین. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِ بِدْ دا)
جمع واژۀ اعبد. (السان العرب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ فدن
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ عُ)
تیز رفتن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خفد. خفد. رجوع به خفد در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
حفده. حفود. شتابیدن. شتافتن در خدمت. (زوزنی) (اقرب الموارد) ، شتافتن مردم در خدمت، شتافتن شتر مرغ. شتافتن شتر. (تاج المصادر بیهقی) ، رفتاریست کم از پویه، یعنی کم از خبب. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ)
خریطۀعطار. (مهذب الاسماء). غلاف سرمه دان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، کیسۀ چرمین که در آن خوشبوی و جز آن نهند. فارسی معرب است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عضدان
تصویر عضدان
جمع عضد، رسته های خرما بن رده های کویک
فرهنگ لغت هوشیار
جفت گاو اندازه ای است، خیش چوبی که بر گردن گاو نهند مزرعه، مقیاس سطح و آن معادل 400 قصبه مربع است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدان
تصویر عدان
دریا کنار، رود کنار، هفت سال از زمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفدان
تصویر خفدان
قسمی جامه کژ آگند که بهنگام جنگ میپوشیدند کژ آگند قز آکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمدان
تصویر عمدان
سالار سپاه بلند بالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیدان
تصویر عیدان
خرما بنان دراز، جمع عود، چوب ها داربویها
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته غله دان غلک کیسه چرمین، نیام سرمه دان غلاف سرمه دان، کیسه چرمین که در آن عطریات و جز آن نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفدان
تصویر خفدان
((خَ))
زره یا لباس جنگی، خفتان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قفدان
تصویر قفدان
((قَ))
غلاف سرمه دان، کیسه چرمین که در آن عطریات و جز آن نهند
فرهنگ فارسی معین