پارسا. (منتهی الارب). خودداری کننده از انجام آنچه جایز و نیکو نباشد، خواه در کردار و خواه در گفتار. (از اقرب الموارد). عفیف. ج، عففه (منتهی الارب) ، عفّون، أعفّه، اعفّاء. (اقرب الموارد)
پارسا. (منتهی الارب). خودداری کننده از انجام آنچه جایز و نیکو نباشد، خواه در کردار و خواه در گفتار. (از اقرب الموارد). عَفیف. ج، عَفَفه (منتهی الارب) ، عَفّون، أعِفّه، اَعِفّاء. (اقرب الموارد)
بازایستادن از حرام و پارسائی نمودن. (از منتهی الارب). بازایستادن از زشتی. (تاج المصادر بیهقی). خودداری و امتناع کردن از آنچه جایز و نیکو نباشد، خواه در گفتار خواه در کردار. (از اقرب الموارد). عفاف. عفافه. عفّه. و رجوع به عفاف و عفافه شود، فراهم آمدن شیر در پستان، یا باقی ماندن در آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
بازایستادن از حرام و پارسائی نمودن. (از منتهی الارب). بازایستادن از زشتی. (تاج المصادر بیهقی). خودداری و امتناع کردن از آنچه جایز و نیکو نباشد، خواه در گفتار خواه در کردار. (از اقرب الموارد). عَفاف. عَفافه. عِفّه. و رجوع به عفاف و عفافه شود، فراهم آمدن شیر در پستان، یا باقی ماندن در آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
آواز سگ. (آنندراج). عفعف. عفف. رجوع به عفعف و عفف شود. - عف کردن، عفعف کردن. آواز سگ کردن: مژدۀ عفو برای دل خود خواهد یافت عاشقت را چو سگ کوی تو عف خواهد کرد. ابونصر نصیرای بدخشانی (از آنندراج). گر چه که سگ عربده خندان کند خنده و عف از بن دندان کند. میرخسرو (از آنندراج)
آواز سگ. (آنندراج). عفعف. عفف. رجوع به عفعف و عفف شود. - عف کردن، عفعف کردن. آواز سگ کردن: مژدۀ عفو برای دل خود خواهد یافت عاشقت را چو سگ کوی تو عف خواهد کرد. ابونصر نصیرای بدخشانی (از آنندراج). گر چه که سگ عربده خندان کند خنده و عف از بن دندان کند. میرخسرو (از آنندراج)
بد بو شدن، بد بویی گندیدگی تعفن. توضیح گندیدگی و آلودگی و چرکینی زخمها و ورمها و دیگر ضایعات اندام های داخلی یا خارجی بدن و آن بر اثر تهاجم و غلبه میکربهای مختلف در انساج مختلف حاصل می شود. یا رفع عفونت کردن، ضد عفونی کردن
بد بو شدن، بد بویی گندیدگی تعفن. توضیح گندیدگی و آلودگی و چرکینی زخمها و ورمها و دیگر ضایعات اندام های داخلی یا خارجی بدن و آن بر اثر تهاجم و غلبه میکربهای مختلف در انساج مختلف حاصل می شود. یا رفع عفونت کردن، ضد عفونی کردن