جدول جو
جدول جو

معنی عظه - جستجوی لغت در جدول جو

عظه
(عِ ظَ / عَ ظَ)
نصیحت و تذکر به عواقب کارها. پند. اندرز، سخن واعظ. (از اقرب الموارد). ج، عظات. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عظه
(خُ)
پند دادن کسی را به سخنان دل نرم کننده. (از منتهی الارب). پند دادن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). نصیحت کردن و یادآوری کردن برای کسی از پاداش و مجازات، آن چنانکه دل او را نرم کند. و گویند پند دادن کسی را بدانچه او را به توبه خداوند و اصلاح سیرت وادارد، و امر کردن سفارش نمودن به اطاعت. (از اقرب الموارد). وعظ. رجوع به وعظ شود
لغت نامه دهخدا
عظه
(عَظْ ظَ)
اسم المره است مصدر عظّ را. (از اقرب الموارد). رجوع به عظ شود، سختی جنگ و شدت آن. (منتهی الارب). شدت و سختی در جنگ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عظه
عظت در فارسی پند، پند دادن
تصویری از عظه
تصویر عظه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عمه
تصویر عمه
خواهر پدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عته
تصویر عته
ناقص عقل شدن، کم عقل شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عکه
تصویر عکه
زاغ پیسه، پرنده ای شبیه کلاغ با پرهای سیاه و سفید، شک، کسک، کلاغ پیسه، کشکرت، زاغ پیسه، زاغه پیسه، عکعک، عقعق، کلاژه، غلبه، غلپه، کلاژاره، قلازاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عظم
تصویر عظم
استخوٰان، هر یک از قسمت های سختی که اسکلت مهره داران را تشکیل می دهد، سخوٰان، ستخوٰان
عظم رمیم: در علم زیست شناسی استخوان پوسیده
عظم قحف: در علم زیست شناسی آهیانه
عظم قص: در علم زیست شناسی استخوان سینه، جناغ سینه
عظم غربالی: در علم زیست شناسی استخوان پرویزنی که بالای جمجمه قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عده
تصویر عده
جماعت، شمار، شماره، روزهای حیض، در فقه و حقوق مدتی که زن پس از فوت شوهر یا گرفتن طلاق نمی تواند مجدداً ازدواج کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عظت
تصویر عظت
آنچه با آن پند می دهند، کلام واعظ، پند
فرهنگ فارسی عمید
(وَظَ)
سخن واعظ. ج، وعظات. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عوه
تصویر عوه
فریاد و فغان، نشانه سنگی
فرهنگ لغت هوشیار
سر گشتگی دو دلی، گمراهی سر گشته کاکی خواهر پدر، گروه گروهی از مردم خواهر پدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنه
تصویر عنه
باز داشتن مرد ازگای اگایی، ریسمان، دیگپایه
فرهنگ لغت هوشیار
وهان بن انگیزه، بیماری، کار نو و ای این سه وات در تازی حروف العله نامیده می شوند دستاویز بهانه، هوو سر گشتگی، سرزنش شنیدن، گرسنگی، ستیهیدن، هاژیدن، دشروانی سر گشته، دشروان (پلید نفس) علت. یا حروف عله. الف واو یاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکه
تصویر عکه
کشکرک غلبه کجله شک از پرندگان عقعق کشکرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظم
تصویر عظم
استخوان
فرهنگ لغت هوشیار
پاره ای استخوان عظمت در فارسی افزاری شکوهی بفش هم آوای بخش مهستی، کلانی بزرگی، خودپسندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفه
تصویر عفه
مانده شیر در پستان، کنده کنده تیر، پوستین بره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عده
تصویر عده
گروه، جماعت وعده کردن، نوید دادن، موعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظت
تصویر عظت
پند و اندرز و نصیحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حظه
تصویر حظه
مرتبه، بهره رزق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظو
تصویر عظو
زشت کردن، بدی کردن به کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عته
تصویر عته
کم عقل شدن، سرگشته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضه
تصویر عضه
پاره پاره، گروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزه
تصویر عزه
آهو بره: ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عده
تصویر عده
((عِ دِّ))
شمار، شماره، روزهای حیض زن، مدت زمانی پس از طلاق یا فوت شوهر که زن نباید شوهر کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عته
تصویر عته
((عَ تَ))
بی خردی، سبک سری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عکه
تصویر عکه
((عَ کِّ))
عقعق، زاغ پیسه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عظم
تصویر عظم
((عَ ظْ))
استخوان، جمع عظام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عظم
تصویر عظم
((عِ ظَ))
عظمت، بزرگی قد و مقام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عظت
تصویر عظت
((عِ ظَ))
نصیحت کردن، نصیحت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عمه
تصویر عمه
((عَ مِّ))
خواهر پدر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عله
تصویر عله
((ع لُِ))
علت
حروف عله: الف، واو، یاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عده
تصویر عده
((عُ دِّ))
لوازم زندگانی، ساز و برگ جنگ، عدت
فرهنگ فارسی معین