جدول جو
جدول جو

معنی عکه

عکه
زاغ پیسه، پرنده ای شبیه کلاغ با پرهای سیاه و سفید، شک، کسک، کلاغ پیسه، کشکرت، زاغ پیسه، زاغه پیسه، عکعک، عقعق، کلاژه، غلبه، غلپه، کلاژاره، قلازاده
تصویری از عکه
تصویر عکه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با عکه

عکه

عکه
سختی گرما همراه نوزیدن باد. ج، عِکاک. (از اقرب الموارد). عُکّه (ع َ / ع ُ) . رجوع به عَکّه شود
لغت نامه دهخدا

عکه

عکه
نام مرغی است معروف و آن از جنس کلاغ است و ابلق و سیاه و سفید می باشد و به عربی عقعق خوانند، و ملا علی بیرجندی در شرح مختصر وقایه میگوید که این لغت فارسی است، آنجا که میفرمایدو اما العقعق نوع من الغراب طویل الذنب فیه سواد و بیاض یقال بالفارسیه عکه. (برهان). عقعق. (منتهی الارب) (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به عقعق شود:
بگربه ده دل و عکه سپرز و خیم همه
وگر یتیم بدزدد بزنْش و تاوان کن.
کسائی.
قوی ران اسب چون کبک و هما و طوطی و عکه
نکورفتار و فرخ فال وزیرک طبع و حیلت گر.
عبدالواسع جبلی.
ور سلیمان را نه حیلت باز بهر مهرتو
هدهدش بردی به دزدی عکه وار انگشترین.
کاتبی
لغت نامه دهخدا

عکه

عکه
لیله عکه، شب سخت گرم که تر باشد و باد نوزد در آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، أرض عکه، به نعت و اضافه، زمین گرم. (از منتهی الارب). عُکّه. (اقرب الموارد). و رجوع به عُکّه شود،
{{اِسم}} سردی تب، ریگ تودۀ گرم از تاب آفتاب، تیزی و سختی گرما بی باد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عکّه (ع ُ / ع ِ) . ج، عِکاک. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

عکه

عکه
نام شهری است، و در حدیث آمده است: ’طوبی من رأی عکه’. (از منتهی الارب). شهری است از شام بر کران دریای روم و اندروی مسلمانانند. شهری است با نعمت بسیار و کشت و بزربسیار و خواسته های بسیار. (حدود العالم). عکه از اقلیم سیم و توابع شام است، شاپور ذوالاکتاف ساخت، و درملک عکه به ولایت شام چشمه ای است آن را عین البقر خوانند. (نزههالقلوب ج 3 ص 251 و 289). و رجوع به عین البقر شود. عکه شهری است بر ساحل بحر شام از عمل اردن و آن در روزگار ما از آبادترین و نیکوترین شهرهای ساحل است. طول آن 66 درجه و عرضش 31 درجه است و در اقلیم چهارم قرار دارد. این شهر بسال پانزدهم هجری بوسیلۀ مسلمانان و به دست عمرو بن العاص و معاویه بن سفیان فتح شد، و هشام بن عبدالملک آن را تجدید بنا کرد. و بسال 497 هَ.ق. به دست فرنگی ها افتاد و در سال 583 هَ.ق. صلاح الدین ایوبی آن را از فرنگی ها بازستاند و دیگر بار در سال 587 فرنگی ها آن را فتح کردند و تاکنون در دست آنان است. (از معجم البلدان) :
نبیذ پیش من آمد به شاطی برکه
بخنده گفتم طوبی لمن یری عکه.
منوچهری.
و چون ما از آنجا (شهر صور) هفت فرسنگ برفتیم به شهرستان عکه رسیدیم و آن را مدینه عکا نویسند، شهر بر بلندی نهاده است، زمین کج و باقی هموار. و در همه ساحل که بلندی نباشد شهر نسازند از بیم غلبۀ آب دریا وخوف امواج که بر کرانه میزند... (سفرنامۀ ناصرخسروچ دبیرسیاقی ص 17).
صور و عکه در امان امرت
چون ارمن و نخجوان ببینم.
خاقانی.
و رجوع به عکا شود
لغت نامه دهخدا

دکه

دکه
دکانچه، سکو، جایی که قدری از زمین هموار را مرتفع سازند و بر آن نشینند
فرهنگ لغت هوشیار