مؤنث عم. خواهر پدر. (از منتهی الارب). عمّت. عَمّه: در آنجا یکی عمه بد شاه را که درخوربدی فرّ او گاه را چو آگه شد از عمه شهریار کجا نوشه بد نام آن نوبهار. فردوسی. نالش او راکشید مادر و فرزند شربت او را چشید عمه و خاله. ناصرخسرو. - امثال: اگر تو عمه ای، من مادرستم، مانند آن است که گویند دایه از مادر مهربانتر نتواند بود. رجوع به امثال و حکم دهخدا ذیل مثل ’آه صاحب درد را باشد اثر’ شود. اگر تو مادری، من عمه هستم، کنایه از این است که مهر عمه به برادرزادگان کم از مهر مادر نباشد. (از امثال و حکم دهخدا)
سرگشته گردیدن. دودِله شدن. (از منتهی الارب). مردد شدن در گمراهی و سرگردان شدن در منازعه یا در انتخاب طریق. (از اقرب الموارد). عَمه. عُموه. عموهیه. عَمَهان. رجوع به عموه شود، بی نشان گردیدن زمین. (از منتهی الارب). عمهت الارض، زمین بدون نشان گردید و آن را علائمی موجود نبود تا راه نجات را بنمایاند. (از اقرب الموارد) سرگشته گردیدن. دودله شدن. (از منتهی الارب). عَمَه. عُموه. رجوع به عموه شود