جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با عمه

عمه

عمه
سر گشتگی دو دلی، گمراهی سر گشته کاکی خواهر پدر، گروه گروهی از مردم خواهر پدر
فرهنگ لغت هوشیار

عمه

عمه
بستن عمامه. طرز بستن عمامه. (از اقرب الموارد) : هو حسن العمه، در بستن عمامه خوب است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

عمه

عمه
مؤنث عم. خواهر پدر. (از منتهی الارب). عمّت. عَمّه:
در آنجا یکی عمه بد شاه را
که درخوربدی فرّ او گاه را
چو آگه شد از عمه شهریار
کجا نوشه بد نام آن نوبهار.
فردوسی.
نالش او راکشید مادر و فرزند
شربت او را چشید عمه و خاله.
ناصرخسرو.
- امثال:
اگر تو عمه ای، من مادرستم، مانند آن است که گویند دایه از مادر مهربانتر نتواند بود. رجوع به امثال و حکم دهخدا ذیل مثل ’آه صاحب درد را باشد اثر’ شود.
اگر تو مادری، من عمه هستم، کنایه از این است که مهر عمه به برادرزادگان کم از مهر مادر نباشد. (از امثال و حکم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

عمه

عمه
مؤنث عَم ّ. خواهر پدر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، عَمّات. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به عَمّت و عَمّه شود
لغت نامه دهخدا

عمه

عمه
قصبه ای است از بخش هویزۀ شهرستان دشت میشان. 2000 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه کرخه و محصول آن غلات، برنج و روغن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

عمه

عمه
سرگشته و متحیر. ج، عمهون. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

عمه

عمه
سرگشته گردیدن. دودِله شدن. (از منتهی الارب). مردد شدن در گمراهی و سرگردان شدن در منازعه یا در انتخاب طریق. (از اقرب الموارد). عَمه. عُموه. عموهیه. عَمَهان. رجوع به عموه شود، بی نشان گردیدن زمین. (از منتهی الارب). عمهت الارض، زمین بدون نشان گردید و آن را علائمی موجود نبود تا راه نجات را بنمایاند. (از اقرب الموارد)
سرگشته گردیدن. دودله شدن. (از منتهی الارب). عَمَه. عُموه. رجوع به عموه شود
لغت نامه دهخدا