جدول جو
جدول جو

معنی عظلام - جستجوی لغت در جدول جو

عظلام(عِ)
گرد و غبار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ظلام
تصویر ظلام
تاریکی، تاریکی اول شب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علام
تصویر علام
بسیار دانا، دانشمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظلام
تصویر ظلام
بسیار ظلم کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عظام
تصویر عظام
عظیم، بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظلام
تصویر ظلام
ظالم ها، ستمگران، بیدادگران، جباران، ظالمین، ظلمه، جمع واژۀ ظالم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عظام
تصویر عظام
عظیم ها، بزرگ ها، جمع واژۀ عظیم
عظم ها، استخوانها، جمع واژۀ عظم
فرهنگ فارسی عمید
(عُ / عُظْ ظا)
بزرگ و کلان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عظیم. رجوع به عظیم شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
جمع واژۀ عظم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). استخوانها. رجوع به عظم شود. و در مورد ’فواید عظام’ در عقیدۀ پزشکی قدیم، رجوع به اختیارات بدیعی شود: انظر الی العظام کیف ننشزها ثم نکسوها لحماً. (قرآن 259/2) ، و استخوانها را بنگرکه چگونه آنها را از جای برداریم سپس با گوشت می پوشانیم. و قالوا أاًذاکنا عظاما و رفاتا أاًنا لمبعوثون خلقا جدیدا. (قرآن 49/17 و 98). و گفتند آیا اگر استخوان و ریزه ریزه باشیم به صورت آفرینشی تازه برانگیخته خواهیم بود. فخلقنا المضغه عظاما فکسونا العظام لحما. (قرآن 14/23). پس ’مضغه’ را استخوانهایی گرداندیم و استخوانها را با گوشت پوشانیدیم. أاًذاکنا عظاما نخره. (قرآن 11/79) ، آیا اگر استخوانهای پوسیده ای بودیم. أاًذامتنا و کنا تراباً و عظاما أاًنا لمبعوثون. (قرآن 47/56). آیا اگر بمیریم و استخوانهایی شویم، آیا باز هم برانگیخته خواهیم بود.
بیندازی عظام و لحم و شحمم
رگ و پی همچنان و جلد منشور.
منوچهری.
محال باشد اگر با عطای عقل عظیم
چون این سگانت قصد عظام باید کرد.
ناصرخسرو.
شنیدم که روزی زمینی بکافت
عظام زنخدان پوسیده یافت.
سعدی.
اگر زبان مرا روزگار دربندد
به عشق در سخن آیند ریزه های عظام.
سعدی.
- عظام رمیم، استخوانهای پوسیده و ریزیده. (دهار) : اشاره است به آیۀ کریمۀ: و ضرب لنا مثلاً و نسی خلقه، قال من یحیی العظام و هی رمیم. (قرآن 78/36) ، و برای ما مثلی زد و آفرینش خود را فراموش کرد، گفت چه کسی استخوانها را زنده می گرداند و حال آنکه آنها پوسیده است.
مرده از خاک لحد رقص کنان برخیزد
گر توبالای عظامش گذری و هی رمیم.
سعدی.
- عظام ناخره و عظام نخره، استخوانهای پوسیده و ریزیده. (دهار).
- علم عظام، در اصطلاح پزشکی، استخوان شناسی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به استخوان شناسی شود.
،
{{صفت}} جمع واژۀ عظیم. (اقرب الموارد). بزرگان و کلانان. (آنندراج). رجوع به عظیم شود.
- آقایان عظام، مردمان بزرگ. (ناظم الاطباء).
- امرای عظام، فرماندهان بزرگ: مشارالیه (مستوفی الممالک) از جمله امراء عظام، و شغل و عمل مشارالیه عظیم است. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 16)
لغت نامه دهخدا
(عِ لِ)
شیرۀ درخت، یا گیاهی است که بدان رنگ کنند، یا آن وسمه است و نیل. (منتهی الارب). نیل. (مهذب الاسماء). درخت نیل. (الفاظ الادویه). عصارۀ درختی است که لون او سبز تیره رنگ بود، و گویند وسمۀ تر است و در زمین عرب بسیار باشد و از او نیل سازند. (تذکرۀ ضریر انطاکی). درخت نیل است و نیل عصارۀ وی است و آن را وسمه خوانند و کتم نیز گویند. (اختیارات بدیعی). درخت نیل را گویند و نیل عصارۀ آن است و وسمه که زنان بر ابرو می نهند برگ آن است. (برهان). گیاه وسمه است که به فارسی نیل نامند و گفته اند قطلب است. (مخزن الادویه) (از تحفۀ حکیم مؤمن). گیاهی است که بدان رنگ کنند. (از اقرب الموارد). وگویند آن خطمی است و برخی آن را رنگی سرخ دانند. (از اقرب الموارد به نقل از تاج) ، شب تاریک. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). وآن تشبیه به ’عظلم’ گیاه است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ظُ)
جمع واژۀ ظلم
لغت نامه دهخدا
(ظِ)
جمع واژۀ ظلمت:
تا نگردی او ندانی اش تمام
خواه آن انوار باشد یا ظلام.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(عُ)
موضعی است به شام. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
کاری که راه درآمدن در آن معلوم نبوده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
به عبری درخت خرما، ، اسم زنی است که به دو نفر از اولاد یهودا یعنی ’عیرو’ بعد از فوت او به ’اونان’ تزویج شد و چون اونان سرای فانی را بدرود گفت، پدرش وعده داد که هرگاه پسرم ’شیله’ بحد بلوغ رسد، ترا بدو تزویج نمایم اما چون شیله بالغ گردید و یهودا بوعده خود وفا ننمود، تامار حیله ای انگیخته حالتی صورت داد که خسوره اش به وی درآمد و بهیچ وجه وی را نشناخت، چنانکه این مطلب در کتاب پیدایش 38 مفصلاً مذکور است، (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
تاریک شدن. (ترجمان تهذیب عادل ص 14) (آنندراج). تاریک گردیدن شب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). اظلام شب، گسترده شدن تاریکی آن. (از متن اللغه). تاریک گشتن شب. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ستم کشیدن و احتمال کردن. و در آن سه لغت (لهجه) است: اضطلام، اطلام و اظلام. (منتهی الارب). و رجوع به مصادر مذکور شود. انظلام. (متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به مصدر مذکور شود. مطاوعۀ ظلّم و ظلم است. (از متن اللغه) ، بیان کننده. گوینده. و رجوع به اظهار و اظهار کردن شود
لغت نامه دهخدا
کشوری بود در قدیم شامل خوزستان، لرستان (پشتکوه) و کوههای بختیاری کنونی، حدود این کشور از مغرب رود دجله از مشرق قسمتی از پارس، از شمال راه بابل به همدان و از جنوب خلیج فارس تا بوشهر بود، شهرهای مهم آن شوش، ماداکتو، خایدالو (درجای خرم آباد کنونی) بود، مردم عیلام زبان و خطی مخصوص داشتند و دین آنان مبتنی بر شرک و بت پرستی بود، عیلامیان دولتی بزرگ تشکیل دادند و تاریخ آنان را به سه قسمت تقسیم میکنند: 1- عهدی که تاریخ عیلام با تاریخ سومریان و اکدیان ارتباط کامل دارد (از ازمنۀ قدیم تا 2225 قبل از میلاد)، 2- عهدی که تاریخ عیلام با تاریخ دولت بابل مربوط میشود (2265 تا 745 قبل از میلاد)، 3- عهدی که آشور جدید رقیب عیلام است 745 تا 645 قبل از میلاد)، عیلام در سال 645 قبل از میلاد به دست آشوربانیپال منقرض گردید،
عهد اول - دراین عهد تاریخ عیلام تاریک است، با وجود این دیده میشود که پاتسی های سومر و اکد با عیلامیان جنگهای دفاعی میکنند، اگر هم گاهی غالب میشوند تسلط آنان بر عیلام دوامی ندارد و عاقبت عیلام بر سومر و اکد دست یافته دولت ایشان را منقرض میسازد،
عهد دوم - در این عهد عیلامیان با پادشاهان بابل در زدوخوردند، در دورۀ کاسوها ’خورباتیلا’ پادشاه عیلام با ’کوری گالزو’ پادشاه بابل جنگید و سپس ’شوتروک ناخونتا’ بابل را تصرف کرد و اشیاء نفیس آن را به غارت به شوش برد، عاقبت تاخت وتاز عیلامیان دولت کاسوها را از پای درآورد، از پادشاهان نامی عیلام در این دوره ’شیل خاکین شوشناک’ است، این پادشاه که سایسی مدبر و بزرگ بود، بناهای بسیار ساخت و یکی از کارهای اواین است: هر بنایی را که تعمیر میکرد، مینوشت که این بنا را که ساخته بود و چه کتیبه ای داشت، عین آن کتیبه را - که بزبان سامی بود - مینویساند و ترجمه انزانی (عیلامی) را بدان می افزود، این علاقه مندی پادشاه مزبور مورد قدردانی دانشمندان باستانشناسی است، در زمان او ادبیات و صنایع عیلامی به اوج ترقی خود رسیده بود، در این عهد جنگهای دیگری بین عیلام و بابل صورت گرفت (تا انقراض بابل به دست آسوریان)،
عهد سوم - وقایع عمده این عهد عبارتست از جنگهای آسور با عیلام (پس از همجوار شدن دو کشور)، نتیجۀ این جنگها آن شد که در سال 645 قبل از میلاد سپاهیان آسوربانی پال، شوش را تصرف کردند و خزانۀ پادشاهان عیلام به دست آنان افتاد، طلا و نقره ای که بابل در موقع اتحاد به عیلام داده بود با مجسمه ها و اشیاء نفیس معابد عیلام و آنچه در خانه ها از ثروت و اشیاء گرانبها بود به نینوا منتقل شد، آسوریان به کشتار و غارت اکتفا نکرده، استخوانهای پادشاهان عیلام و اشخاص نامی را بیرون آورده به نینوا فرستادند، رفتار آسوریان را در عیلام، حزقیال چنین تعبیر کرده: ’این است عیلام و تمام جمعیت آن در اطراف قبر آن، همه کشته شدند و همه از دم شمشیر گذشتند’، مجسمۀ ’نه نه’ ربهالنوع ’ارخ’ را که مدت 1635 سال در تصرف عیلامیان بود، پادشاه آسور به دست آورده برای شهرارخ پس فرستاد، آسوریان اسرای بسیار از شوش و شهرهای دیگر به آسور بردند، ’خون بام کالداش’ آخرین پادشاه عیلام که فرار کرده بود پس از چندی گرفتار شد و آسوربانی پال او و ’تام ماری تو’ پادشاه سابق عیلام را به عرابۀ خود بست و مجبورشان کرد عرابۀ سلطنتی را تا معبد ’آسور’ و ’ایشتار’ (خدایان آسور) بکشند، عیلامیان نوعی تمدن و صنایع بوجود آوردند و خطی برای خود ترتیب داده بودند، ولیکن از حیث تشکیلات سیاسی هیچگاه نتوانستند از حال ملوک الطوایفی بیرون آیند، بخصوص مردم کوهستانی آن، که همیشه نیم مستقل یا مستقل بودند، با وجود این عیلامیان در مدت چندهزار سال قومیت خود را در مقابل مردمی نیرومند مانند سومریان، اکدیان و دولی قادر مثل بابل و آسور حفظ کردند و گاهی هم آنها را شکستی فاحش دادند، عاقبت، اگر هم عیلام به زانو درآمد، بجهت جنگهای داخلی بود، بهر حال از سال 645 قبل از میلاد دولت عیلام از صفحۀ روزگار محو شد و گذشته های آن به مرور فراموش گردید، در مالمیر بختیاری در ’شکفت سلمان’ و غیره آثار بسیار از دورۀ عیلامیان دیده میشود، متأسفانه این آثار را به استثنای آنچه در دسترس نبوده خراب کرده اند، در اینجا حجاریهای برجسته با خطوط میخی شوشی و انزانی (عیلامی) بسیار یافته اند و محققان، آثار را به قرنهای 13 و 12 قبل از میلاد مسیح مربوط میدانند، (از فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به تاریخ ایران باستان شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
کفتار نر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، عیالیم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تارشدن تاریک شدن، ستم دیدن، درخشیدن دندان تاریک شدن (شب)، در تاریکی در آمدن، تاریک کردن، تاریک شدن، تاریک گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیلام
تصویر عیلام
کتفار نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مظلام
تصویر مظلام
تاریک، روز سخت، کار بیسر و ته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظام
تصویر عظام
بزرگ و کلان، عظیم
فرهنگ لغت هوشیار
چرغ چرخ باز از مرغان شکاری چرغ، برناک (حنا)، داننده بسیار دان بسیار دانا، تبار شناس (نسابه) بسیار دانا بسیار دانشمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظلم
تصویر عظلم
شب تاریک، درخت نیل، بشکول از گیاهان، شیره درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تاریک شدن شب، تاریکی، تاریکی اول شب. پر ستم بسیار ستم، جمع ظلمت تاریکی ها، جمع ظلم ستمها، جمع ظالم ستمکاران، جمع ظلمت، تاریکی ها تاریگرایی آغاز شب پسین ستم پیشه، شتر کش (قصاب شتر) ستم، چپ چپ نگاه کردن، جمع ظلم، ستم ها، جمع ظالم، ستمکاران بسیار ستم، ظلوم، ستمکار سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظام
تصویر عظام
((عُ))
کلان، بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علام
تصویر علام
((عَ لّ))
دانشمند، بسیار دانا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عظام
تصویر عظام
((عِ))
جمع عظم، استخوان ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظلام
تصویر ظلام
((ظِ))
جمع ظلمت، سیاهی ها، تاریکی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظلام
تصویر ظلام
((ظَ لّ))
تاریکی، تاریکی اول شب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظلام
تصویر ظلام
((ظَ))
پرستم، بسیار ستم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اظلام
تصویر اظلام
((اِ))
تاریک شدن، در تاریکی درآمدن، تاریک کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عظام
تصویر عظام
((عِ))
جمع عظیم، بزرگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عیلام
تصویر عیلام
ایلام
فرهنگ واژه فارسی سره