جدول جو
جدول جو

معنی عظره - جستجوی لغت در جدول جو

عظره
(عَ ظِ رَ)
مؤنث عظر. رجوع به عظر شود، شتر ماده ای که آبستن شود. (منتهی الارب). ناقۀ لاقح. (اقرب الموارد) ، شتر ماده ای که آبستن نشود. از اضداد است. (منتهی الارب). ناقۀ لاقح. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عظره
(عَ رَ)
نام دو آب است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عشره
تصویر عشره
ده، عدد اصلی بعد از نه، ۱۰
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبره
تصویر عبره
حساب کردن مالیات محصول، مالیات، برای مثال چو آری به من عبرۀ هفت سال / دگر عبره ها بر تو باشد حلال (نظامی۵ - ۹۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبره
تصویر عبره
اشک، اندوه بی گریه، گذر کردن از جایی، عبور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نظره
تصویر نظره
یک مرتبه نگریستن، یک نظر انداختن، لمحه، شکل، هیئت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عذره
تصویر عذره
بکارت، دوشیزگی، دستۀ موی، موی جلوی سر، کاکل، ناصیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمره
تصویر عمره
نوعی حج که اعمال آن کمتر از حج تمتع یا حج اکبر و عبارت از احرام، طواف و سعی بین صفا و مروه است، حج اصغر
فرهنگ فارسی عمید
(اَظِرْ رَ)
جمع واژۀ ظرّ و ظرر و ظرره. (اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به ظرّ و ظرر و ظرره شود. ظرّان. ظرّان. ظرار. (متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به کلمه های مذکور شود.
لغت نامه دهخدا
(بِ رَ)
رایگان، و منه: ذهب دمه بظراً. (منتهی الارب). رایگان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
فرزندان بستگان خانواده مرد، تیزی دندانها، پاره ای مشک ناب، آب دهان خوش
فرهنگ لغت هوشیار
اعمال مخصوصی که حاجیان در مکه بجا میاورند، یک نوع از اقسام حج را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاره
تصویر عاره
سپنجی دست به دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجره
تصویر عجره
گره رگه در چوب، کارپیچیده
فرهنگ لغت هوشیار
نظره در فارسی یک نگاه یک دید، یک چشم به هم زدن یک دم، یک نگرش، فزونی یک بارنگریستن یک دفعه نظر انداختن، لمحه، هیات، رحمت، جمع نظرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مظره
تصویر مظره
سنگ آتشزنه
فرهنگ لغت هوشیار
کاکل، خروهه که آن را ببرند، دوشیزگی، نشان، گلو درد پوزشخواهی بکارت دوشیزگی، دسته موی موی پیش سر کاکل بکارت دوشیزگی، دسته موی موی پیش سر کاکل پلیدی غایظ، جایی که در آن فضول انسانی و کثافتها دفع گردد، خرابه ویرانه جمع عذرات. پلیدی غایظ، جایی که در آن فضول انسانی و کثافتها دفع گردد، خرابه ویرانه جمع عذرات
فرهنگ لغت هوشیار
نازایی خوردنی خورش، زه بند مهره ای که زنان بر میان بندند تا آبستن نشوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عهره
تصویر عهره
جه (زانیه) بد کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکره
تصویر عکره
گله شتر از پنجاه تا سد، بن زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصره
تصویر عصره
پناهگاه جای رهایی بوی خوش، گرد خاک، گرد باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عثره
تصویر عثره
شکوخه به سر درافتادن پالغز
فرهنگ لغت هوشیار
پلید گربز: زن گروه مردم پر گردن در خروس، موی میانسر در آدمی، یال شیر، سپید سرخ نشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظاره
تصویر عظاره
میزدگی پر نوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظرب
تصویر عظرب
مارک مار خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشره
تصویر عشره
ده دهایی ده (10) جمع عشرات
فرهنگ لغت هوشیار
آموزه آموخته پند، درنگ و بررسی سنجیدن، گذر، گذرباژ، شگفت، گونه گون عبرت، ارزیابی محصول که به وسیله معدل گرفتن از چند سال معین صورت گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
پاره ای استخوان عظمت در فارسی افزاری شکوهی بفش هم آوای بخش مهستی، کلانی بزرگی، خودپسندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذره
تصویر عذره
((عَ ذِ رِ یا رَ))
پلیدی، غایط، جایی که در آن کثافات دفع گردد، خرابه، ویرانه، جمع عذرات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبره
تصویر عبره
((عِ رَ یا رِ))
عبرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبره
تصویر عبره
((عَ رَ یا رِ))
عبور کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبره
تصویر عبره
((عَ بَ رِ))
اشک، سرشک، جمع عبرات و عبر، اندوه بی گریه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبره
تصویر عبره
((عَ بَ رِ))
ارزیابی محصول که به وسیله معدل گرفتن از چند سال معین صورت گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عمره
تصویر عمره
((عُ مْ رِ))
از اقسام حج که اعمال آن کمتر از حج تمتع می باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نظره
تصویر نظره
((نَ رَ یا رِ))
یک بار نگریستن، یک دفعه نظر انداختن، لمحه، هیأت، رحمت، جمع نظرات
فرهنگ فارسی معین