جدول جو
جدول جو

معنی عطرسازی - جستجوی لغت در جدول جو

عطرسازی
(عِ)
عطاره. (از منتهی الارب). ساختن عطر. عطر و خوشبوی ساختن و با آن دمسازی کردن:
تا شب آنجا نشاط و بازی کرد
عودسوزی و عطرسازی کرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عطرسای
تصویر عطرسای
(دخترانه)
عطر (عربی) + سا (فارسی)، معطر و خوشبوکننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سپرسازی
تصویر سپرسازی
شغل و عمل سپرساز، جایی که سپرهای اتومبیل را تعمیر کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهرسازی
تصویر شهرسازی
ساختن شهر، تعمیر و ایجاد خیابان ها، کوچه ها و ساختمان های عمومی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطرسا
تصویر عطرسا
پراکنده کنندۀ بوی خوش، خوش بو کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیرسازی
تصویر زیرسازی
شفته ریزی، سنگ چینی و هموار ساختن قسمت های زیر جاده که بعد روی آن آسفالت یا شن ریزی شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارسازی
تصویر کارسازی
کارگشایی، تهیه و تدارک اسباب کار
فرهنگ فارسی عمید
(خوی / خی پَ رَ)
هر چیز که خوشبو کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عطرفزا. عطرفزاینده. افزایندۀ خوشبوی:
بید بسوز و باده کن راوق و لعل و باده را
چون دم مشک و بید عطرفزای تازه بین.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 458)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
عمل عطرپاش. عطربیزی. عطر افشاندن. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
عطرپاشی. (فرهنگ فارسی معین). عطر افشاندن
لغت نامه دهخدا
(خَ)
عمل خطساز. سندسازی. تقلب در نوشته. (یادداشت بخط مؤلف). تقلید خط دیگران. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
زدن عود، نواختن عود، بصدا درآوردن عود، و عود از وسایل طرب بود، رجوع به عود شود:
ز دلها کرده در مجمرفروزی
به وقت عودسازی عودسوزی،
نظامی
لغت نامه دهخدا
آنکه عذر آورد. آنکه پوزش و اعتذار آغازد:
چو شه دید کان خسرو عذر ساز
پیاده بنزدیک او شد فراز.
نظامی.
و گر پیش اقبال بازآمدی
کجا عذر اگر عذرساز آمدی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(طِ / طَ)
منسوب به شهر طراز. (سمعانی) (اقرب الموارد). اهل طراز یا متعلق به آنجا:
همه آزمایش همه پرنمایش
همه پردرایش چو گرگ طرازی.
ابوالطیب المصعبی (از تاریخ بیهقی چ غنی و فیاض).
کمان بابلیان دیدم و طرازی تیر
که برکشیده شود به ابروان تو ماند.
دقیقی (دیوان ص 99).
بجای باد رفتار اسب تازی
گرفته کم بها اسب طرازی.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
پرستار پنجاه و خادم چهل
طرازی دوصد ریدک دل گسل.
اسدی.
ز خلق خوش توست شرمنده دائم
چه مشک طرازی چه باز حجازی.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(طِ)
هذه النسبه لمن یستعمل الثیاب المطرزه او یستعملها. (انساب سمعانی). رقام. مطرز. آنکه علم جامه کند، جامۀ طرازی، جامه ای که سلطان را بافند
لغت نامه دهخدا
(طِ)
الویکنت، فیلیب (فیلیپ) ابن نصرالله بن آنطون بن نصرالله بن الیاس بن بطرس دی طرازی. بسال 1865 میلادی در بیروت تولد یافت. وی از عائلۀ کونت دو طرازی از خانواده های معروف و از نجبای اهالی سوریه بشمار است. (رجوع به کتاب سلاسل التاریخیه شود. شرح حال این خانواده در آن کتاب مبسوطاًذکر شده است). یازده نشان از پادشاهان عصر خود و ازفرمانروایان و مجامع علمیه دریافت داشت و وی را در تأسیس کتاب خانه عمومی در بیروت بر دیگران فضل تقدم است. کتب ذیل از تألیفات وی است: 1- تاریخ الصحافه العربیه، این کتاب شامل اطلاعات راجع به تمامی مجلات و جرائد عربیی است که در جهان متمدن (شرق و غرب) طبع و نشر گردیده، محتوی دو جلد و دارای عکس مدیران هریک از مجلات و جراید و بسال 1913 میلادی در بیروت بطبع رسیده است. 2- السلاسل التاریخیه فی اساقفهالابرشیات -السریانیه، این کتاب دارای تصاویر بسیار است و در بیروت بسال 1910 میلادی در مطبعۀ ادبیه چاپ شده است. 3 -القلادّه النفیسه فی فقیدالعلم و الکنیسه، و آن کتابی است در ترجمه احوال و تاریخ زندگانی مطران اقلیمیس یوسف داود سریانی و آنچه در مرثیۀ فقید مزبور به بیست زبان سروده شده بود، در این مجموعه گرد آورده است. 4- مجموع البراآت الباباویه فی تثبیت البطارکه السریانیه، از سال 1783 میلادی تا زمان حاضر را گرد آورده است. این مجموعه بزبان عربی و لاتینی در بیروت بطبع رسیده است. 5- نبذه مختصره فی الصحف العربیه المصوره، این مختصر بسال 1913 میلادی در مطبعۀ یسوعیان بیروت چاپ شده است. صاحب ترجمه را جز کتابهای مذکور در تاریخ و ادب و شعر نیز تألیفاتی است که هنوز به طبع نرسیده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1237- 1238)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ساختن شهر. بنا کردن شهر
لغت نامه دهخدا
(سِ)
جادوگری. فسون سازی:
تا کند صید سحرسازی تو
جادوان را خیال بازی تو.
نظامی
لغت نامه دهخدا
عمل کارساز، تیاری و تدارک، (ناظم الاطباء)، تهیۀ اسباب:
مغنی کجائی به گلبانگ رود
بیاد آور آن خسروانی سرود
که تا وجد را کارسازی کنم
برقص آیم و خرقه بازی کنم،
حافظ،
، آمادگی، مهم سازی، ظرافت، صنعت و دستکاری، چابکی، و چالاکی، مکر و مکاری و حیله بازی در کار، ادا و تسلیم، پرداخت، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
عمل عذرساز. حالت و چگونگی عذر ساز. عذرآوری:
پیر چون دید عذرسازی او
کرد رغبت بدلنوازی او.
نظامی
لغت نامه دهخدا
عمل تارساز، شغل تارساز،
مغازه و دکان تارساز
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ)
چپربندی. عمل کشیدن چپر برای منع ورود آدمی یا حیوان به خانه یا مزرعه. دیوارسازی از چوب یا نی یا خار و جز اینها
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
عطرسا. عطرساینده، معطرکننده. خوشبوسازنده. (فرهنگ فارسی معین) :
چون گل از کام خود برآر نفس
کام تو عطرسای کام تو بس.
نظامی.
ز بس صاف پالوده عطرسای
بسا مغز پالوده کآمد بجای.
نظامی.
نقل دهن غزلسرایان
ریحانی مغز عطرسایان.
نظامی.
کی عطرسای مجلس روحانیان شدی
گل را اگر نه بوی تو کردی رعایتی.
حافظ.
چو عطرسای شود زلف سنبل از دم باد
تو قیمتش به سر زلف عنبری بشکن.
حافظ.
رجوع به عطرسا شود.
- عطرسایان شب، کنایه از ستارگان است:
عطرسایان شب به کار تواند
سبزپوشان در انتظار تواند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(عِ)
عمل و کیفیت عطرسای. (فرهنگ فارسی معین) :
شب از ناف خود عطرسایی گشاد
جهان زیور روشنایی نهاد.
نظامی.
چو آمد زلف شب در عطرسایی
به تاریکی فروشد روشنایی.
نظامی.
رجوع به عطرسای شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
سوزاندن عطر تا بوی آن برآید و پراکنده شود. پراکندن عطر:
و آن تنگ دهان تنگ روزی
چون عود و شکر به عطرسوزی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از عطر سای
تصویر عطر سای
بویه سای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطر سایی
تصویر عطر سایی
عمل و کیفیت عطر سای
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته ترازی از مردم تراز از ساخته های تراز پارسی تازی گشته ترازی ترز نگار منسوب بشهر طراز، آنچه در شهر طراز یافت شود اسب طرازی گرگ طرازی. منسوب به طراز آن که جامه را نگار کند مطرز رقام. یا جامه طراز. جامه ای که برای سلطان بافند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارسازی
تصویر کارسازی
چاره جویی، مشکل گشایی، آمادگی، حیله گری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارسازی
تصویر کارسازی
آکتیویشن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خارسازی
تصویر خارسازی
اهانت
فرهنگ واژه فارسی سره
پرداخت، تادیه، چاره جویی، چاره گری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
موزون، کشیده، بلند
فرهنگ واژه مترادف متضاد