جدول جو
جدول جو

معنی عطا - جستجوی لغت در جدول جو

عطا
(دخترانه)
بخشش، انعام
تصویری از عطا
تصویر عطا
فرهنگ نامهای ایرانی
عطا
بخشش، کرم، دهش، بخشیدن چیزی به کسی، بذل، اعطا، احسان، عطیّه، جدوا، داشاد، داشات، داشن، دهشت، منحت، داد و دهش، جود، سماحت، فغیاز، برمغاز، بغیاز، صفد، عتق
تصویری از عطا
تصویر عطا
فرهنگ فارسی عمید
عطا
(عَ)
تخلص ادیب السلطنه حسین سمیعی از ادبا و رجال دورۀ معاصر است. وی به سال 1293 ه. ق. در رشت تولد یافت و دوران طفولیت را در کرمانشاه و تهران بسر برد و بعد از پدرش به مشاغل دولتی پرداخت و به وزارت کشور و وزارت خارجه منصوب شد و به وکالت مجلس شوری و سناتوری نیز رسید. و به سال 1373 هجری قمری / 1322 ه. ش. درگذشت. وی شاعر بود و دیوانی دارد و مدتی انجمن ادبی تهران تحت سرپرستی او اداره می شد. از تألیفات او رسالۀ ’جان کلام’ و دیگر رساله ای است در دستور زبان فارسی. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
عطا
(عَ)
عطاء. دهش. (منتهی الارب). دادن بخشش را. (از اقرب الموارد). ضد منع. انعام. بذل. حباء. حبوه. داشن. دهش. دهشت. دهشته سیب صفد. طلف. عطیت. عطیه. من ّ. ندی. نوال. هن. و رجوع به عطاء شود:
بشتر راد خوانمت پرگست
او چو تو کی بود به گاه عطا.
دقیقی.
ای شده مدهوش و بیهش پند حجت را بدار
کز عطای پند برتر نیست در عالم عطا.
ناصرخسرو.
محال باشد اگر با عطای عقل عظیم
چو این سگانت قصد عظام باید کرد.
ناصرخسرو.
خرم از جود او بهار عطا
روشن از عدل او جهان هنر.
مسعودسعد.
گر جهانی به یک عطا بدهد
از کف خویش نشمرد به سخا.
مسعودسعد.
عنان عطا مگیر. (کلیله و دمنه).
کریمانه بخشی و منت نخواهی
عطای کریمان بود غیرممنون.
سوزنی.
گر همه کس ز منع بگریزد
منم آن کز عطا گریخته ام.
خاقانی.
این همه گفتم به رایگان نه بر آن طمع
کافسر زر یابم از عطای صفاهان.
خاقانی.
از عطایش بحر و کان در زلزله
سوی جودش قافله بر قافله.
مولوی.
هم عجم هم روم و هم ترک و عرب
مانده از جود و عطایش در عجب.
مولوی.
جوانمرد را دست عطا بسته بود. (گلستان) ، بخشودگی. عفو. بخشایش:
گر ما مقصریم تو دریای رحمتی
جرمی که می رود به امید عطای تست.
سعدی.
جادی، خواهندۀ عطا. لهیه، عطای سترگ و بهتر. وهاص، بسیارعطا. (از منتهی الارب).
- امثال:
عطایش را به لقایش بخشیدم، نظیر: فوت الحاجه خیر من طلبها الی غیر أهلها. (امثال و حکم دهخدا) : درویشی را ضرورتی پیش آمد، کسی گفت فلان نعمتی دارد... دستش گرفت تا به منزل آن شخص درآورد. یکی را دید لب فروهشته... برگشت... گفت عطای او را به لقای او بخشیدم. (گلستان).
، آنچه بخشیده شود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جائزه. جدا. جدآء. داد. داشاد. صله. عارض. عارفه. عائده. لهوه. معروف. نائل. نائله. نوله. و رجوع به عطاء شود:
عطات باد چو باران دل موافق خوید
نهیبت آتش و جان مخالفان پده باد.
شهید بلخی.
بچاه سیصد باز اندرم من از غم او
عطای میر رسن ساختم ز سیصد باز.
شاکر بخاری.
خوی نیکو بزرگتر عطاههای خدایست. (تاریخ بیهقی ص 339).
عقل عطایست ترا از خدای
بر تن تو واجب دین زین عطاست.
ناصرخسرو.
چون بروی تو عطاش با تو نیاید
پس تو چه بردی ازین عطای خدائی.
ناصرخسرو.
و آنها که زین عطا نه همی یابند
بینی که مانده اند بدین خواری.
ناصرخسرو.
هر چه از تو عطا به بنده آید
از بنده بتو ثناست پاداش.
سوزنی.
من که خاقانیم به منت شاه
پشت خم کرده ام ز بار عطا.
خاقانی.
نیاز عطا داشتم تا به اکنون
نیازم نماند از عطا می گریزم.
خاقانی.
آن عطا کز ملوک یافته ام
عشر آن وقت اهتزاز فرست.
خاقانی.
- امثال:
عطای بزرگان ایران زمین
دو تا بارک اﷲ است یک آفرین
نظیر: از بارک اﷲ قبای کسی رنگین نشود. (امثال و حکم).
عطای بزرگان چو ابر بهار
به جائی ببارد که ناید بکار.
؟ (امثال و حکم دهخدا).
- عطای روحانی، بخشش واقدار معجزه و خوارق عادت است که به توسط روح القدس اول بر مؤمنین مسیح افاضه شد. (قاموس کتاب مقدس).
- عطای کبری، کنایه از عمر طبیعی که یکصدوبیست سال باشد. (از برهان قاطع) (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
عطا
دهش، بخشش، دادن، دهشت، عطیت، عطا در فارسی بخشش دهش فغیاز داشاذ دنبال روزی، بخشش کردن، بخشیدن، بخشش دهش انعام، آن چه که بخشیده شود جمع اعطیه، آن چه که بخشیده شود جمع اعطیه
فرهنگ لغت هوشیار
عطا
((عَ))
بخشیدن، بخشش، دهش، آن چه که بخشیده شود، جمع عطیه
تصویری از عطا
تصویر عطا
فرهنگ فارسی معین
عطا
دهش
تصویری از عطا
تصویر عطا
فرهنگ واژه فارسی سره
عطا
احسان، انعام، بخشش، تعارف، دهش، مرحمت، نفقه، هبت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عطاس
تصویر عطاس
عطسه کردن، خارج کردن هوا از بینی و دهان با شدت و صدا، اشنوسه کردن، عطسه زدن، خفیدن،
دمیدن صبح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطاش
تصویر عطاش
بیماری تشنگی، حالتی که انسان هر چه آب می خورد باز احساس تشنگی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطاف
تصویر عطاف
ردا، ازار، چادر، شمشیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطار
تصویر عطار
فروشندۀ داروهای گیاهی، عطرفروش، کسی که داروها و چیزهای خوش بو می فروشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطاش
تصویر عطاش
عطشان ها، تشنگان، جمع واژۀ عطشان
فرهنگ فارسی عمید
(عَطْ طا)
لقب فریدالدین ابوحامد محمد بن ابی بکر ابراهیم بن اسحاق عطار نیشابوری، شاعر و عارف مشهور ایرانی در قرن ششم و آغاز قرن هفتم هجری است. وی به سال 540 هجری قمری متولد شد. و گویند پدر او عطار (بوی فروش) و داروفروش بود و فریدالدین کار او را دنبال کرد و در دارو خانه خود سرگرم طبابت بود. وی را در همان اوان انقلابی باطنی دست داد و چون سرمایه ای بزرگ از ادب و شعر اندوخته بود اندیشه های عرفانی خود را به نظم درآورد. عطار را مرید مجدالدین بغدادی و رکن الدین اسحاق و قطب حیدر دانسته اند. به هرحال عطار قسمتی از عمر خود را بر رسم سالکان طریقت در سفر گذراند و از مکه تا ماوراءالنهر بسیاری از مشایخ را زیارت کرد و در همین سفرها و ملاقاتها بود که به خدمت مجدالدین بغدادی نیز رسید و سرانجام به سال 618 هجری قمری درگذشت. وی آثار زیاد بوجود آورده که از آن جمله است: تذکرهاولالیا، به نثر. دیوان اشعار. منطق الطیر. اسرارنامه. الهی نامه. مصیبت نامه. خسرونامه. گفته اند وی به دست مغولی کافر کشته شد. مقبرۀ عطار در نزدیکی شهر نیشابور باقی است. سخن عطار باسوز و شوق و عشق همراه است و برای بیان معانی عالی عرفانی سخنان بی پیرایه و روان را برگزیده که در عین حال به فصاحت و بلاغت و انسجام متصف است. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مآخذ ذیل شود: تاریخ ادبیات در ایران دکتر صفا ج 2 ص 858. نفحات الانس جامی. تذکره الشعراء دولتشاه سمرقندی. لباب الالباب. ریاض العارفین. مجمعالفصحاء. کشف الظنون. تاریخ گزیدۀ حمدالله مستوفی. مجالس المؤمنین قاضی نورالله. جستجو در احوال و آثار فریدالدین عطار به قلم سعید نفیسی. غالب شاعران بزرگ پس از عطار، او را به بزرگی یاد کرده و مقام عرفانی او را ستوده اند. ابیات ذیل نمونه ای از آنهاست:
من آن مولای رومی ام که از نطقم شکر ریزد
ولیکن در سخن گفتن غلام شیخ عطارم.
مولوی.
آنچه گفتم از حقیقت ای عزیز
آن شنیدستم هم از عطار نیز.
مولوی.
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم.
مولوی.
عطار شیخ ما و سنائیست پیشرو
ما از پس سنائی و عطار آمدیم.
مولوی.
مرا از شاعری خود عار ناید
که در صد قرن یک عطار ناید.
شیخ شبستری.
روز خاور گو سیه شو کآفتاب خاوری
رفت تا صبح قیامت خاوران عطار شد؟
سلمان ساوجی.
یار چون بشنید گفتارت کمال
گفت حق گوئی تو چون عطار ما.
کمال خجندی.
بوی مشک گفتۀ عطار عالم را گرفت
خواجه مزکوم است از آن منکر شود عطار را.
عبدالرحمان جامی.
گمان کج مبر بشنو ز عطار
هر آن کو در خدا گم شد خدا نیست.
نعمه الله ولی.
از صورت و نقش بگذر اسرار بجو
میراث رسول و نقد اخیار بجو
در قصه و معرکه چه معجون گیری
رو داروی درد را ز عطار بجو.
خواجه ابوالوفای خوارزمی.
گر چو عطار از گلستان نشابورم ولیک
خار صحرای نشابورم من و عطارگل.
کاتبی نشابوری.
خاموشی به ز درس و تکرار مرا
تجرید به از خلوت و ادوار مرا.
کشاف و هدایه هر که خواهد او را
یک بیت ز گفته های عطار مرا.
کمال الدین حسین خوارزمی.
از دم عطار گشتم زنده دل
پاک کردم همچو گل قالب ز گل.
امیرحسینی.
آن را که به درگاه خدا یار بود
ایمن ز عذاب دوزخ و نار بود
تاج سر سروران عالم گردد
گر خاک ره حضرت عطار بود.
سیدمحمدنوربخش.
از این شربت که قاسم کرد ترکیب
مگر در کلبۀ عطار باشد.
قاسم انوار.
آن کتابی که پر ز اسرار است
منطق الطیر شیخ عطار است.
نسیمی
لغت نامه دهخدا
(عُطْ طا)
جمع واژۀ عاطن. (اقرب الموارد). رجوع به عاطن شود، قوم عطان، قوم که شتران را بر ’عطن’ فرود آورند. (منتهی الارب). قومی که در اعطان و مأواهای شتران فرود آیند. (از اقرب الموارد). عطون. عطنه. و رجوع به عطون و عطنه شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
سرگین یا نمک که بر پوست پاشند تا بدبوی و تباه نگردد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
جمع واژۀ عطشان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عطشان شود، جمع واژۀ عطشی. (از اقرب الموارد). رجوع به عطشی شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
علت تشنگی که صاحبش سیرآب نشود، و شدت تشنگی. (منتهی الارب). علتی که تشنگی آرد. (دهار). بیماری تشنگی که هر چند آب خورده شود تشنگی نرود. (غیاث اللغات) (آنندراج). بیماریی است که به انسان دست می دهد و در نتیجۀ آن هرچند آب خورد سیر نشود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
عطسه دادن. (از منتهی الارب) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). عطسه آمدن کسی را. (از اقرب الموارد) ، دمیدن صبح. (منتهی الارب). دمیدن و روشن شدن صبح. (از اقرب الموارد) ، مردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عطس. رجوع به عطس شود
لغت نامه دهخدا
(عَطْ طا)
احمد بن عبدالملک عطاش. از مشاهیر دعات اسماعیلیه در ناحیۀ عراق. به سال 500 هجری قمری عطاش به امر سلطان محمد سلجوقی دستگیر شد و نخست او را بر اشتری نشاندند و به اصفهان بردند هزاران تن از مردم به دنبال او راه افتادند و سرودگویان این حراره و تصنیف را می خواندند:
عطاش عالی، جان من، عطاش عالی، میان سرهلالی، ترا باد زچکارو!
آنگاه مدت هفت روز او را آویختند و تیرباران کردند سپس جسدش را سوزاندند. رجوع به احمد بن عبدالملک عطاش، و ابن عطاش و تاریخ ادبیات در ایران صفا ج 2 ص 167 شود
لغت نامه دهخدا
(عَطْطا)
احمد بن حسن عطاس. از بزرگان علویان در حضرموت. به سال 1257 هجری قمری در شهر حریضه متولد شد واز کودکی نابینا بود. و به سال 1334 هجری قمری درگذشت. او راست: وصایا، و اجازات و رساله ای در قبایل حضرموت. (از الاعلام زرکلی از تاریخ الشعراء الحضرمیین)
لغت نامه دهخدا
(عَطْ طا)
ابن محمد بن علی الوسی یا آلسی مکنی به ابوسعید و ملقب به مؤید. شاعر و غزل سرای قرن ششم هجری. وی به سال 494 هجری قمریدر قریۀ آلس یا الوس در حدیثه عانه واقع بر شط فرات متولد شد و در دجیل پرورش یافت سپس به بغداد رفت ودر عهد المسترشد بالله عباسی سمت ’چاوشی’ یافت و ثروتی بهم زد. و به سبب هجو المقتفی عباسی مدت ده سال زندانی گشت و در زندان بینایی خویش را از دست بداد و سرانجام در روزگار المستنجد از زندان رهایی یافت و روانۀ موصل شد و به سال 557 هجری قمری در آنجا درگذشت. (از الاعلام زرکلی از وفیات الاعیان و فوات الوفیات)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
عطا. دهش. (منتهی الارب). دادن بخشش را. (از اقرب الموارد). رجوع به عطا شود، آنچه بخشیده شود. (منتهی الارب). آنچه داده شود. (از اقرب الموارد). ج، أعطیه و جج، أعطیات. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). اصل آن واوی است یعنی ’عطاو’ و عرب واو و یاء پس از الف را به همزه تبدیل کنند، و هر گاه با تاء وحدت بیاید برخی آن را به صورت عطاءه خوانند و برخی بنا بر اصل، عطاوه گویند و تثنیۀ آن را نیز عطأان و عطاوان خوانده اند و مصغر آن عطی ّ شود به حذف لام الفعل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عطا شود: وهؤلاء من عطاء ربک و ماکان عطاء ربک محظورا. (قرآن 20/17) ، و اینها از بخشش پروردگار تو است و بخشش پروردگارت بازداشته نیست. و أما الذین سعدوا ففی الجنهخالدین فیها... عطاء غیر مجذوذ. (قرآن 108/11) ، و کسانی که نیک بخت شدند پس در بهشت هستند جاودانه... بخششی است غیر منقطع، جزاء من ربک عطاء حسابا. (قرآن 36/78) ، پاداشی است از پروردگارت و بخششی است کافی. هذا عطاؤنا فامنن أو أمسک بغیر حساب. (قرآن 38/38) ، این است بخشش ما پس عطا کن یا بدون شمار منع کن.
- ام العطاء، دادنی. (دهار).
، در اصطلاح فقهی، با معنی رزق نزدیکی دارد جز آنکه فقها بین این دو کلمه فرقی نهاده می گویند آنچه از بیت المال برای لشکریان بیرون آید در هر ماه مثلاً، آن رزق باشد و آنچه به نام لشکریان یک نوبت یا دو نوبت در سال صادر شود آن را عطاء نامند. و برخی گویند عطاء چیزی است که در هر سال یا در هرماه صادر شود، و رزق مزد روزانه است. و نیز گویند عطاء فریضۀ جنگجویان باشد و رزق مقرری فقراء مسلمانان است در صورتی که در زمرۀ جنگجویان داخل نباشند. ونیز گفته اند رزق بخشش جاری دنیوی یا دینی است و یا نصیب و بهره ای است که برای کسی تعیین شده باشد و مخصوص است بدانچه اندرون بدن انسان از آن استفاده می کندو بدان تغذیه می شود و گویند عطاء فریضه ای است که برای مردم از بیت المال می رسد نه به عنوان آنکه نیازمندی مردم از آن تأمین گردد، اما رزق آن چیزی است که برای مردم به عنوان تأمین احتیاجات و معیشت آنان تعیین شود به قدری که بدان احتیاج دارند، و کفایه عبارت است از شهریه یا مزد روزانه به میزانی که هر فردی را بسنده و کافی باشد. و عطیه را با عطاء مرادف دانسته اند و گفته اند عطیه فریضه ای است که برای جنگجویان تعیین می شود و رزق برای فقراء مسلمانان است. پس اگر رزق و عطیه با هم برای کسی معین گردید، دیه را از عطیه خواهند گرفت نه از رزق. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، در اصطلاح عرفان، آنچه از ناحیۀ حق برعبد فائض شود. و آن یا ارزاق عباد است یا امور دیگرمادی و معنوی و قریب المعنی با رزق. (از فرهنگ مصطلحات عرفاء)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
عطا نمودن. (از منتهی الارب). چیزی را به کسی دادن. (از اقرب الموارد) ، ورزیدن جهت اهل و دادن آنچه خواستۀ آنها باشد و همدیگر گرفتن. (از منتهی الارب) (آنندراج). عاطی الصبی أهله، آن جوان برای خانوادۀ خود کار کرد و آنچه خواسته بودند برای آنها بیاورد. (از اقرب الموارد). معاطاه. رجوع به معاطاه شود
لغت نامه دهخدا
(عَطْ طا)
عطسه دهنده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
شمشیر. (منتهی الارب). سیف. (اقرب الموارد) ، چادر. (منتهی الارب). ازار، رداء. (اقرب الموارد) ، نام سگی. (منتهی الارب). ج، عطف. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و اعطفه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دادن، و عطا نمودن، بخشیدن، بخشش دهش، گردن نهادن، پذیرش آزبا (دعا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطار
تصویر عطار
خوشبوی فروش و صاحب عطر، بوی فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطاس
تصویر عطاس
شنوسه (عطسه)، بامداد، شنوسه زدن، دمیدن بامداد شنوسه انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطاط
تصویر عطاط
تهمتن، شیر از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطاف
تصویر عطاف
شمشیر، چادر، دستار، بالا پوش دو تهی (رداء)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطاش
تصویر عطاش
بیماری تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطار
تصویر عطار
((عَ طّ))
عطرفروش، داروفروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعطا
تصویر اعطا
پیشکش، داده، بخشش
فرهنگ واژه فارسی سره
دوافروش، عطرفروش
فرهنگ واژه مترادف متضاد