- عضو
- هم وند، اندام
معنی عضو - جستجوی لغت در جدول جو
- عضو
- پاره تن، جارحه، جزوی از بدن مانند دست و پا و سر و غیره
- عضو ((عُ ضْ))
- اندام، هر یک از اجزای بدن، یک فرد از جماعت، جمع اعضاء
- عضو
- بخشی از بدن با کارکرد مشخص مانند دست، پا، سر، قلب، ریه و معده، اندام، یک فرد از جماعت، کنایه از کارمند یک اداره
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
هندامیک اندامی، نهادی (آلی) منسوب به عضو
گزنده، سختی، ستم، زیرک، چاه دور تک
جا به جا، گردیده، ورت
کاکا
بالندگی
بخشش، آمرزش، بخشایش
پادیاب، دست نماز
بازو، کنایه از یار، یاور، مددکار
تکبر کردن، از حد درگذشتن، ستم کردن
بخشودن، از گناه کسی درگذشتن، بخشایش
کثیرالعفو، بسیار آمرزنده و درگذرنده از گناه
چیزی که به جای چیز دیگر داده شود، بدل، خلف، جانشین
بلند شدن، بالا رفتن، بلندی، بزرگی قدر و مرتبه، بلندقدر شدن، بزرگوار شدن
علو همت: بلندی همت
علو همت: بلندی همت
دشمن، بدخواه، جمع اعداء
سپندار (شمع)، کلانسال گردیدن
پاره پاره، گروه
سر آماج چوبی است که گاو آهن را بدان بندند، کرباد بیل شانه مانندی که با آن گندم کوفته را باد دهند در مازندران به خرمن کر گفته می شود، دمغازه اسب، دمغازه اشتر، دستگیر کمان
کلاکموش مسری از جانوران ماهیچه دار ستبر ساگ مرد زشت، زیرک
آشکار گفتن بر زبان آوردن
بازو، کرانه و ناحیه، ساعد
شمشیر بران، تیز سخن چربزبان: مرد، کودک خرد سر، گوساله شاخ بر آورده، بریدن، دشنام دادن، کوفتن زدن، کهنه گردیدن، گواژه زدن، باز گشتن
شکیبایی درسوک
آمرزیدن و در گذشتن از گناه و عقوبت نا کردن مستحق عذاب را، مغفرت و پوشاندن ظلم
زشت کردن، بدی کردن به کسی
بزرگ و بزرگوار شدن
کرانه آسمان، گروه مردمان بندی گردیدن، فروتنی، خواری نمودن، آشکار کردن، دشوار گشتن
برادر پدر
آنچه بجای دیگری آید، بدل، جانشین
شستن صورت و دستها بطرز مقرر شرع پیش از نماز) -2 عمل مذکور: (تاآنگه که به آب در رسد و به وضو نماز کند) یا وضو تجدید کردن، دوباره وضو گرفتن