معنی عضو عضو (خَ) اندام اندام کردن. (منتهی الارب). جزٔجزء کردن گوسفند را. (اقرب الموارد). قطعه قطعه کردن و جزٔجزء نمودن. (از ناظم الاطباء) ، جدا ساختن. (منتهی الارب). تفریق و جدا کردن. (از اقرب الموارد) لغت نامه دهخدا