جدول جو
جدول جو

معنی عصامیر - جستجوی لغت در جدول جو

عصامیر
(عَ)
جمع واژۀ عصمور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عصمور شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آقامیر
تصویر آقامیر
(پسرانه)
سلطان بزرگ، امیر والامقام، آقا (مغولی) + میر (ازعربی)، نام روستایی در نزدیکی بیرجند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تصاویر
تصویر تصاویر
تصویرها، صورت کشیدن ها، درست کردن صورت چیزی ها، جمع واژۀ تصویر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طوامیر
تصویر طوامیر
طومارها، مکتوبها یا نامه های بلند، دفترها، صحیفه ها، نامه ها، جمع واژۀ طومار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقاقیر
تصویر عقاقیر
عقارها، خانه ها، ملک ها، آبها و زمینهای زراعتی، جمع واژۀ عقار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصافیر
تصویر عصافیر
عصفورها، پرندگان کوچک تر از کبوتر، گنجشک ها، جمع واژۀ عصفور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسامیر
تصویر مسامیر
مسمارها، میخ ها، جمع واژۀ مسمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزامیر
تصویر مزامیر
مزمار، نغمه هایی که با نی نواخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
جمع واژۀ تدمیر. (ناظم الاطباء). ج تدمیر. هلاکی ها. (آنندراج). رجوع به تدمیر شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حذافیر. اخذ بحذامیر، گرفتن تمام چیزی را و نگذاشتن از آن چیزی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حذمور: اخذه بحزامیره، گرفت تمام آن را. (منتهی الارب). رجوع به حذافیر شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی از دهستان مغان بخش گرمی. سکنۀ آن 5 تن. آب از چشمه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تصویر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). صورتهای برانگیخته از چوب و گل و جز آن. (منتهی الارب). تماثیل. (اقرب الموارد). نگارها و صورت ها و نقشها و تصویرها. (ناظم الاطباء) :
وگر آذر بدانستی تصاویرش نگاریدن
نه ابراهیم از آن بدعت بری گشتی نه اسحاقش.
منوچهری.
و مبارات بر عمارات بازارها خرج کردند. و چنان معمور شدکه چشم از تصاویر و تعاریج آن سیر نگشتی. (ترجمه تاریخ یمینی چاپ اول تهران ص 439).
ز یک عکس شمشیرش این هفت رقعه
تصاویر این هفت ایوان نماید.
خاقانی.
روی گندم گون او بوده تصاویر بهشت
آدم از سودای گندم زان پریشان آمده.
خاقانی.
در همه گیتی نگاه کردم و بازآمدم
صورت کس خوب نیست پیش تصاویر او.
سعدی.
نقاش که صورتش ببیند
از دست بیفکند تصاویر.
سعدی.
بسان بتکده شد باغ و راغ کانون گشت
در آن ز نور تصاویر و اندرین از نار.
حکیم غمناک.
و رجوع به تصویر شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عصموم. (دهار). رجوع به عصموم شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عصفور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (دهار). گنجشکان. سبکبالان. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به عصفور شود، نقّت (طارت) عصافیر بطنه، گرسنه شد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، طارت عصافیر رأسه، کنایه از بزرگسالی و سالمندی است. (از اقرب الموارد) ، عصافیرالقتب، میخهای پالان شتر. (منتهی الارب) ، عصب ها و پی ها که بر استخوانهای سنسن است. (از اقرب الموارد). رجوع به سنسن شود، عصافیرالمنذر، شتران نیکو و نجیب که پادشاه نعمان بن منذر را بود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : وهب النعمان للنابغه مائه من عصافیره. (اقرب الموارد) ، درختی است مسمی به ’من رأی مثلی’ و مر او را صورتی است مانند عصافیر، و در پارس بسیار میشود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- لسان العصافیر، درخت زبان گنجشک. (ناظم الاطباء). رجوع به لسان العصافیر شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
منسوب به عصام بن شهبر صاحب نعمان. آنکه به نفس خود بالد نه به پدران. مقابل عظامی. (یادداشت مرحوم دهخدا). در مثل گویند: کن عصامیاً و لاتکن عظامیاً. رجوع به عصام (ابن شهبربن...) شود: در این عصامی و عظامی از جریر و متنبی چند شعر یاد داشتم نبشتم. (تاریخ بیهقی ص 415).
مثل زنند که در مهتری عصامی باش
که فضل داد بر اهل عصام نفس عصام.
ادیب صابر.
و رجوع به عظامی شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
لقب عبدالملک بن جمال الدین عصامی اسفرایینی، مشهور به ملا عصام است. از علمای قرن دهم و یازدهم هجری. رجوع به عبدالملک (ابن جمال العصامی...) شود
لقب علی بن اسماعیل بن ابراهیم بن محمد اسفرایینی عصامی، از رجال بلاغت در قرن دهم هجری است. رجوع به علی عصامی شود
لقب عبدالملک بن حسین بن عبدالملک مکی عصامی، از مورخان قرن دوازدهم هجری. رجوع به عبدالملک (ابن حسین بن...) شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از طوامیر
تصویر طوامیر
جمع طومار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یعامیر
تصویر یعامیر
جمع یعمر، بزغالگان میشزادگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصامی
تصویر عصامی
خود ساخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جذامیر
تصویر جذامیر
جمع جذمور، بن ها آغازه ها ریشه وارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجاجیر
تصویر عجاجیر
گروهه خازه (گلوله خمیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقاقیر
تصویر عقاقیر
جمع عقار، بیخ های گیاهی جمع عقار داروهای نباتی گیاهان دارویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصاریر
تصویر مصاریر
جمع مصیر، روده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضامیر
تصویر مضامیر
جمع مضمار، اسپریس ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مسمار، میخ ها میخ های آهنین جمع مسمار میخهای آهنین: سیل از اطراف عیون بر طبقات ز جاجی افتاده و مسام جلد زمین بمسامیر جلیدی درهم دوخته
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مزمار، نای ها، نایسرودها جمع مزمار: نیهای نوازندگی، سرودها و اشعاری که بانی نواخته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علامید
تصویر علامید
جمع علماد، گروهه های ریسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصاویر
تصویر تصاویر
نگارها و صورتها و نقشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصا فیر
تصویر عصا فیر
جمع عصفور، گنجشکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصاقیل
تصویر عصاقیل
گرد باد ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقاقیر
تصویر عقاقیر
((عَ))
جمع عقار، داروها، گیاهان دارویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزامیر
تصویر مزامیر
((مَ))
جمع مزمار و مزمور، نای ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسامیر
تصویر مسامیر
((مَ))
جمع مسمار، میخ های آهنین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تصاویر
تصویر تصاویر
((تَ))
جمع تصویر، صورت ها، پرده های نقاشی
فرهنگ فارسی معین