جدول جو
جدول جو

معنی عشیبه - جستجوی لغت در جدول جو

عشیبه
(عَ بَ)
مؤنث عشیب: أرض عشیبه، زمین که گیاهش نمایان و بسیار باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عجیبه
تصویر عجیبه
آنچه مردم را به تعجب می اندازد، شگفت آور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عیبه
تصویر عیبه
زنبیل چرمی، صندوقی که در آن لباس می گذارند، جامه دان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عشبه
تصویر عشبه
عشب، گیاهی با ساقۀ ضخیم زیرزمینی، میوه ای سرخ رنگ که مصرف دارویی دارد، حشیشهالمغربیه، سپارنه، سالساپرنیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیبه
تصویر شیبه
گیاه ریحان کرمانی
افسنتین، گیاهی خودرو با ساقه های بلند، برگ های کرک دار، شاخه های انبوه و گل های زرد کوچک که برای معالجۀ لقوه، فالج، رعشه و امراض معده و کبد به کار می رفته، خاراگوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عشیره
تصویر عشیره
قبیله، طایفه، خویشان و کسان نزدیک شخص
فرهنگ فارسی عمید
(عَ بَ)
کم خیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
اسم المره است از عیب. (از اقرب الموارد). رجوع به عیب شود، عیب و آهو، خلاف فرهنگ. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). عاب. (اقرب الموارد). رجوع به عاب شود، کیسه از چرم و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). انبان از چرم. (از اقرب الموارد) :
چو از نقش دیبای رومی طراز
سر عیبه زین سان گشایند باز.
نظامی.
، جامه دان. (منتهی الارب) (دهار) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه لباس در آن قرار دهند. (از اقرب الموارد). جامه دان، و آن صندوق مانند ظرفی باشد از چرم که در آن رخت و سلاح و جامه نگاه دارند. (غیاث اللغات) :
اگرچه عیبۀ عیب و عیار عارم لیک
به بندگی سر سادات و چاکر هنرم.
سنائی.
غایب شد از نتیجۀ جانم میان راه
یک عیبه نظم و نثر که از صد خزینه دارم.
خاقانی.
نیز هر جزو تو عیبۀ راحتی است، تا نگشایم راحت پدید ناید. (کتاب المعارف) ، رازگاه مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). محل راز شخص، که از آن جمله است حدیث: الانصار کرشی ه و عیبتی ه، یعنی راز خود را در انصار قرار میدهم همچنانکه بهائم علف را در کرش و شکنبۀ خود میگذارند. (از اقرب الموارد). ج، عیب، عیاب، عیبات. (اقرب الموارد) :
عیبۀ اسرار نبی بد علی
روی سوی عیبۀ اسرار کن.
ناصرخسرو.
خدمتکاری که انیس انس و عیبۀ اسرار زن بود تهدید و تشدیدی عرضه داشت. (سندبادنامه ص 100).
من که جان دوستم نه جانان دوست
با تو از عیبه برگشادم پوست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(عُ یَ بَ)
رجل عیبه، مرد بسیار آهوکننده مردم را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسیار عیب کننده مردم را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ عَ بَ)
قریه ای است در ساحل بحر از طریق یمن، و نیز گویند جایگاهی است در بطن الرمه. (از معجم البلدان). وادیی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ ءَ)
دهی از دهستان شبانکاره، بخش برازجان، شهرستان بوشهر. سکنۀ آن 500 تن. آب آن از چاه و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ مِ)
دهی است به یمامه. (منتهی الارب). قلعه ای است کوچک بین ینبع و ذی المروه، که خرمای آن برتر از دیگر انواع خرمای حجاز است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
آبی است بین ینبع وجار. (جار شهری است بر دریا نزدیک مدینه) و گفته شده است دهی است بین جار و ینبع. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَقَ)
مؤنث عشیق، به معنی معشوقه. (غیاث اللغات). گویند: فلان عشیق و هی عشیقته، یعنی آن دو نسبت بهم عشق میورزند. (از منتهی الارب). یار. محبوب
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
اسم است آنچه را به شگفت آورد. (اقرب الموارد). کار شگفت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
نام قومی که موکل راه هستند. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
چیزی است شیرین به شکل صمغ که از درخت عرفط برآید و خورده شود، عصاره، چراگاه شتران از شورگیاه درزمین پست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
طبیعت، طبیعت شمشیر که ساخت نخستین آن باشد. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
از منازل بنی سعد بن زیدمناه بن تمیم بن مر است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
گیاهناکی. (منتهی الارب). فراوانی عشب و گیاه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ)
گیاه تر برآوردن. (از ناظم الاطباء) : عشبت الارض، عشب زمین رویید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ بَ)
ابن هبیره اسدی. از شعرای جاهلیت عرب است و درک اسلام نیز کرد. او اشعار مشهوری خطاب به معاویه دارد که چنین آغاز میشود:
معاوی اننا بشر، فاسجح
فلسنا بالجبال و لاالحدید.
عقیبه در حدود سال 50 هجری قمری در گذشت. (از الاعلام زرکلی به نقل از خزانهالبغدادی و سمط اللآلی)
لغت نامه دهخدا
یک بومادران (مفرد شیب)، سپید مویی سپید شدن سر برنجاسپ درختی که یکی از گونه های افسنتین (خارا گوش) به شمار میرود، گونه ای از ریحان که ریحان کرمانی نیز نامیده می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصیبه
تصویر عصیبه
استواری، خویشاوندی، پشتیبانی کرانجیگری
فرهنگ لغت هوشیار
ماده شتر پیر، کوتوله کوژپشت زشت نو گیاه گیاه نو رسته گونه ای گیاه از ملک که دارای ساقه زیرزمینی ضخیم و گره دار است و میوه اش به بزرگی یک گیلاس می رسد و قرمز رنگ است و 1 تا 3 دانه دارد. ریشه اش در طب عوام به عنوان معرق و مدر و تصفیه کننده خون مصرف می شود به علاوه درفع بیماری های جلدی از قبیل سودا و تفلس پوست بدن مورد مصرف دارد عشبه مغربیه صبرینه صبرینه طبی عشبه طبی. یا عشبه بری. گیاهی است علفی و پایا از تیره عشقه ها که برخی گونه هایش خشبی نیز میباشند و مخصوص نواحی گرم معتدل آسیا و آمریکاست عشبه بیابانی. یا عشبه بیابانی. عشبه بری. یا عشبه چینی. گونه ای عشبه که ریشه اش در طب عوام بهترین داروی تصفیه کننده خون و ضد نقرس و بهترین داوری بیماری سیفیلیس شناخته شده است. این گونه عشبه در ژاپن و چین می روید و در برخی کتب رویش آن را در کناره های خزر نیز ذکر کرده اند. یا عشبه خاردار. ازملک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشیه
تصویر عشیه
شبانگاه بنروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشیب
تصویر عشیب
کوته بالا مرد، گیاهناک
فرهنگ لغت هوشیار
جامه دان، زنبیل کر زن، راز گاه، انبان، جوشن کیسه ای از چرم و مانند آن، زنبیل، صندوقچه ای که لباس در آن نهند جامه دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشابه
تصویر عشابه
پرگیاهی گیاهناکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجیبه
تصویر عجیبه
مونث عجیب کار شگفت مونث عجیب جمع عجائب (عجایب) : امور عجیبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشیره
تصویر عشیره
برادران و قبیله و تبار و نزدیکان، دودمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشیره
تصویر عشیره
((عَ رِ))
قبیله، خویشان و نزدیکان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عیبه
تصویر عیبه
((عَ یا ع بِ))
کیسه چرمی، جامه دان، صندوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عشیه
تصویر عشیه
((عَ یَ))
آخر روز، غروب
فرهنگ فارسی معین
آل، ایل، طیره، خاندان، خانواده، طایفه، قبیله
فرهنگ واژه مترادف متضاد