جدول جو
جدول جو

معنی عیبه

عیبه
(عَ بَ)
اسم المره است از عیب. (از اقرب الموارد). رجوع به عیب شود، عیب و آهو، خلاف فرهنگ. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). عاب. (اقرب الموارد). رجوع به عاب شود، کیسه از چرم و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). انبان از چرم. (از اقرب الموارد) :
چو از نقش دیبای رومی طراز
سر عیبه زین سان گشایند باز.
نظامی.
، جامه دان. (منتهی الارب) (دهار) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه لباس در آن قرار دهند. (از اقرب الموارد). جامه دان، و آن صندوق مانند ظرفی باشد از چرم که در آن رخت و سلاح و جامه نگاه دارند. (غیاث اللغات) :
اگرچه عیبۀ عیب و عیار عارم لیک
به بندگی سر سادات و چاکر هنرم.
سنائی.
غایب شد از نتیجۀ جانم میان راه
یک عیبه نظم و نثر که از صد خزینه دارم.
خاقانی.
نیز هر جزو تو عیبۀ راحتی است، تا نگشایم راحت پدید ناید. (کتاب المعارف) ، رازگاه مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). محل راز شخص، که از آن جمله است حدیث: الانصار کرشی ه و عیبتی ه، یعنی راز خود را در انصار قرار میدهم همچنانکه بهائم علف را در کرش و شکنبۀ خود میگذارند. (از اقرب الموارد). ج، عیب، عیاب، عیبات. (اقرب الموارد) :
عیبۀ اسرار نبی بد علی
روی سوی عیبۀ اسرار کن.
ناصرخسرو.
خدمتکاری که انیس انس و عیبۀ اسرار زن بود تهدید و تشدیدی عرضه داشت. (سندبادنامه ص 100).
من که جان دوستم نه جانان دوست
با تو از عیبه برگشادم پوست.
نظامی
لغت نامه دهخدا