عشره. مصاحبت کردن. معاشرت کردن. (فرهنگ فارسی معین). الفت و مصاحبت. (ناظم الاطباء). خوش زندگانی کردن با هم. (غیاث). سازگاری. (تاریخ بیهقی). رجوع به عشره شود: چرا از یار بدعشرت سگالی ز مدح شاه نیک اختر سگالا. عنصری. با که کردستی این صحبت و این عشرت بر تن خویش نبوده ست تو را حمیت. منوچهری. اما بنده امیدوار میباشد که به عشرت صالحان تربیت پذیرد. (گلستان). مدتها در حلقۀ عشرت مابود. (گلستان) ، خوشدلی. (غیاث اللغات). عیش و نشاط. (آنندراج). خوش دلی و عیش و شادی و زندگانی خوش و خوشگذرانی و کامرانی و خرسندی و خرمی. (ناظم الاطباء) : مردی بود به هراه که او را قاضی منصور گفتندی در فضل و هر علم دستی تمام داشت و شراب و عشرت دوست داشت. (تاریخ بیهقی ص 65). وقت طرب است و روز عشرت ایام گل است و فصل نیسان. خاقانی. پارسا را چه لذت از عشرت خنفسا را چه نسبت از عطار. خاقانی. چو روزی چند از عشرت برآسود چو سیر آمد ز عشرت کوچ فرمود. نظامی. مجلس افروخته چون نوبهار عشرتی آسوده تر از روزگار. نظامی. یکی از ملوک را شنیدم که شبی در عشرت به روز آورده بود. (گلستان). عشرت خوش است و بر طرف جوی خوشتر است می برسماع بلبل خوشگوی خوشتر است. سعدی. شبی در خرقه رندآسا گذر کردم به میخانه ز عشرت می پرستان را منور گشت کاشانه. سعدی. چنگ خمیده قامت میخواندت به عشرت بشنو که پند پیران هیچت زیان ندارد. حافظ. شکر آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن به اسیران قفس مژدۀ گلزار بیار. حافظ. فکر شنبه تلخ داردجمعۀ اطفال را عشرت امروز بی اندیشۀ فردا خوش است. صائب. - به عشرت، به خوشی و شادی. شادمانه: فردا که رود جان تو از تن بیرون اعدا همه آن مال به عشرت بخورند. خاقانی. - عشرت امروز به فردا افکندن، عبارت است از عیش نقد به نسیه فروختن. (آنندراج) : ساقیا عشرت امروز به فردا مفکن یا ز دیوان قضا خط امانی به من آر. حافظ. ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی مایۀ نقد بقا را که ضمان خواهد شد. حافظ. حافظا تکیه برایام چو سهو است و خطا من چرا عشرت امروز به فردا فکنم. حافظ (از آنندراج). میفکن نوبت عشرت به فردا چو اسباب مهیا داری امروز. فقیهی مروزی
عِشْره. مصاحبت کردن. معاشرت کردن. (فرهنگ فارسی معین). الفت و مصاحبت. (ناظم الاطباء). خوش زندگانی کردن با هم. (غیاث). سازگاری. (تاریخ بیهقی). رجوع به عشره شود: چرا از یار بدعشرت سگالی ز مدح شاه نیک اختر سگالا. عنصری. با که کردستی این صحبت و این عشرت بر تن خویش نبوده ست تو را حَمْیت. منوچهری. اما بنده امیدوار میباشد که به عشرت صالحان تربیت پذیرد. (گلستان). مدتها در حلقۀ عشرت مابود. (گلستان) ، خوشدلی. (غیاث اللغات). عیش و نشاط. (آنندراج). خوش دلی و عیش و شادی و زندگانی خوش و خوشگذرانی و کامرانی و خرسندی و خرمی. (ناظم الاطباء) : مردی بود به هراه که او را قاضی منصور گفتندی در فضل و هر علم دستی تمام داشت و شراب و عشرت دوست داشت. (تاریخ بیهقی ص 65). وقت طرب است و روز عشرت ایام گل است و فصل نیسان. خاقانی. پارسا را چه لذت از عشرت خنفسا را چه نسبت از عطار. خاقانی. چو روزی چند از عشرت برآسود چو سیر آمد ز عشرت کوچ فرمود. نظامی. مجلس افروخته چون نوبهار عشرتی آسوده تر از روزگار. نظامی. یکی از ملوک را شنیدم که شبی در عشرت به روز آورده بود. (گلستان). عشرت خوش است و بر طرف جوی خوشتر است می برسماع بلبل خوشگوی خوشتر است. سعدی. شبی در خرقه رندآسا گذر کردم به میخانه ز عشرت می پرستان را منور گشت کاشانه. سعدی. چنگ خمیده قامت میخواندت به عشرت بشنو که پند پیران هیچت زیان ندارد. حافظ. شکر آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن به اسیران قفس مژدۀ گلزار بیار. حافظ. فکر شنبه تلخ داردجمعۀ اطفال را عشرت امروز بی اندیشۀ فردا خوش است. صائب. - به عشرت، به خوشی و شادی. شادمانه: فردا که رود جان تو از تن بیرون اعدا همه آن مال به عشرت بخورند. خاقانی. - عشرت امروز به فردا افکندن، عبارت است از عیش نقد به نسیه فروختن. (آنندراج) : ساقیا عشرت امروز به فردا مفکن یا ز دیوان قضا خط امانی به من آر. حافظ. ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی مایۀ نقد بقا را که ضمان خواهد شد. حافظ. حافظا تکیه برایام چو سهو است و خطا من چرا عشرت امروز به فردا فکنم. حافظ (از آنندراج). میَفکن نوبت عشرت به فردا چو اسباب مهیا داری امروز. فقیهی مروزی
ده، و آن اولین از عقود است. (از منتهی الارب). اسم است عدد ده را، در صورتی که مضاف الیه مذکر بود. (ناظم الاطباء). اولین از عقود است، و آن عددی است برای مذکر چنانکه عشره رجال و عشرهأیام، و هرگاه با عدد ماقبل خود ترکیب شود آنگاه برای مؤنث باشد چنانکه اًحدی عشره امراءه و تسععشره جاریه. ج، عشرات. (از اقرب الموارد) : فکفارته اًطعام عشره مساکین من أوسط ما تطعمون أهلیکم (قرآن 5 / 89) ، پس کفارۀ آن اطعام به ده تن بینواست از متوسط طعامی که به خانوادۀ خود میخورانید. - عشرهآلاف، ده هزار. (دهار)
ده، و آن اولین از عقود است. (از منتهی الارب). اسم است عدد ده را، در صورتی که مضاف الیه مذکر بود. (ناظم الاطباء). اولین از عقود است، و آن عددی است برای مذکر چنانکه عشره رجال و عشرهأیام، و هرگاه با عدد ماقبل خود ترکیب شود آنگاه برای مؤنث باشد چنانکه اًحدی عشره امراءه و تسععشره جاریه. ج، عَشَرات. (از اقرب الموارد) : فکفارته اًطعام عشره مساکین من أوسط ما تطعمون أهلیکم (قرآن 5 / 89) ، پس کفارۀ آن اطعام به ده تن بینواست از متوسط طعامی که به خانوادۀ خود میخورانید. - عشرهآلاف، ده هزار. (دهار)
آمیختگی و آمیزش. (منتهی الارب). اسم است از ’معاشره’ بمعنی مخالطت و آمیزش. (از اقرب الموارد) ، خوشدلی. (منتهی الارب). زندگانی نیک کردن. (کشاف اصطلاحات الفنون). عشرت. رجوع به عشرت شود، (اصطلاح تصوف) لذت انس است با حق تعالی با شعور. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
آمیختگی و آمیزش. (منتهی الارب). اسم است از ’معاشره’ بمعنی مخالطت و آمیزش. (از اقرب الموارد) ، خوشدلی. (منتهی الارب). زندگانی نیک کردن. (کشاف اصطلاحات الفنون). عشرت. رجوع به عشرت شود، (اصطلاح تصوف) لذت انس است با حق تعالی با شعور. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
مخفف عرضگاه. جای عرضه داشتن و نمایش دادن چیزی. رجوع به عرضگاه و عرضه گاه شود، میدان شمار کردن سپاه و سان. عرضه گاه. عرضگاه. رجوع به عرضگاه و عرضه گاه شود: گفتا که پیش عرضگه استاده است او گفتم به پیش گاه بود جای پیشگاه. فرخی. در عرضگه عشقش فتنه سپه انگیزد در رزمگه حسنش گردون سپر اندازد. خاقانی. و عرضگه و شمار لشکر را وضعی ساخته اند که دفترعرض را بدان منسوخ کرده اند، و اصحاب و نواب آنرا معزول. (جهانگشای جوینی)
مخفف عرضگاه. جای عرضه داشتن و نمایش دادن چیزی. رجوع به عرضگاه و عرضه گاه شود، میدان شمار کردن سپاه و سان. عرضه گاه. عرضگاه. رجوع به عرضگاه و عرضه گاه شود: گفتا که پیش عرضگه استاده است او گفتم به پیش گاه بود جای پیشگاه. فرخی. در عرضگه عشقش فتنه سپه انگیزد در رزمگه حسنش گردون سپر اندازد. خاقانی. و عرضگه و شمار لشکر را وضعی ساخته اند که دفترعرض را بدان منسوخ کرده اند، و اصحاب و نواب آنرا معزول. (جهانگشای جوینی)
جای بودن و خانه. (آنندراج) : لیک اگر یورتگه ز عز سازند هم از او خرگهیت پردازند. سنایی. از پناه حق حصاری به ندید یورتگه نزدیک آن دز برگزید. مولوی. ، بعضی به معنی جای و چوکی نوشته. (از آنندراج). و رجوع به یورت و یورد شود
جای بودن و خانه. (آنندراج) : لیک اگر یورتگه ز عز سازند هم از او خرگهیت پردازند. سنایی. از پناه حق حصاری به ندید یورتگه نزدیک آن دز برگزید. مولوی. ، بعضی به معنی جای و چوکی نوشته. (از آنندراج). و رجوع به یورت و یورد شود