جدول جو
جدول جو

معنی عشرا - جستجوی لغت در جدول جو

عشرا
پردۀ عشرا، نوائی است از موسیقی. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
گاه کوه بیستون و گنج بادآور زنند
گاه دست سلمکی و پردۀ عشرا برند.
ضمیری
لغت نامه دهخدا
عشرا
این واژه پارسی است و درست آن: اژیران اژیر هوشمند و زیرک شعبه پنجم از شعب بیست و چهار گانه موسیقی که قدما آن را جزو حسینی می دانستند ولی حسین امروزه از قطعات نوا است شعبه ای از بوسلیک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عزرا
تصویر عزرا
(پسرانه)
نام کاهن و رهبر عبرانیان در زمان اردشیر پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عشرت
تصویر عشرت
(دخترانه)
خوشگذرانی، کامجویی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عذرا
تصویر عذرا
(دخترانه)
دوشیزه، باکره، بکر، لقب مریم (ع) و لقب فاطمه (س)، نام معشوق وامق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عشره
تصویر عشره
ده، عدد اصلی بعد از نه، ۱۰
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عشرت
تصویر عشرت
کامرانی، خوش گذرانی، دوستی و آمیزش، مخالطه، صحبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عشرات
تصویر عشرات
عشره، مرتبۀ بعد از آحاد، از ده تا نود، دهگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عشار
تصویر عشار
ده یک گیرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عذرا
تصویر عذرا
بکر، دوشیزه، کنایه از ویژگی سخنی که پیش از آن گفته نشده، سخن تازه آورده، مقابل نهان، پیدا، آشکار، به تنهایی، تنها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شعرا
تصویر شعرا
دو ستاره در صورت فلکی کلب اکبر و کلب اصغر، دو خواهران، دو خواهر، شعریان
شباهنگ، در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اکبر که روشن ترین ستاره ها است و در شب های تابستان نمایان می شود، تشتر، تیشتر، ستارۀ صبح، ستارۀ سحر، ستارۀ سحری، کاروان کش، قدر اوّل، شعریٰ، شعرای یمانی، عبور
شعرای شامی: در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اصغر، غمیصا
شعرای یمانی: شباهنگ، در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اکبر که روشن ترین ستاره ها است و در شب های تابستان نمایان می شود، تشتر، تیشتر، ستارۀ صبح، ستارۀ سحر، ستارۀ سحری، کاروان کش، قدر اوّل، شعرا، شعریٰ، عبور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عشیرا
تصویر عشیرا
عشیران، از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عشوا
تصویر عشوا
شبکور، ویژگی آنکه در شب جایی را نبیند، در علم زیست شناسی جانور پستانداری با پوزۀ باریک، گوش های برجسته، دندان های بسیار تیز و قوۀ بینایی ضعیف که دست و پایش با پردۀ نازکی به هم متصل شده و به شکل بال درآمده است که با آن می تواند مثل پرندگان پرواز کند، بیواز، خربیواز، شب پره، شب یازه، شبکور، مرغ عیسی، شیرمرغ، وطواط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عورا
تصویر عورا
مؤنث واژۀ اعور، کسی که یک چشمش نابینا شده باشد، یک چشم، رودۀ کور
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
نام شعبه ای است از طایفۀ ناحیۀ سراوان، از طوایف کرمان و بلوچستان، و مرکب ازشصت خانوار است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 98)
لغت نامه دهخدا
(عَشْ شا)
ده یک گیرنده. (منتهی الارب). عشرگیرنده و جمعکننده آن. ج، عشارون. (از اقرب الموارد). ده یک ستان. راهبان. (ملخص اللغات حسن خطیب). باژبان. مکاس. (زمخشری). باژران. (دهار). راه دار. باجگیر. ده یک گیر. خراج ستان. باژستان. محصل مالیات. عامل زکات. گمرکچی
لغت نامه دهخدا
(عِ)
لر کوچک، شعبه لر کوچک اگر چند نفر امیر معتبر ازمیان ایشان برخاسته و مدت امارتشان نیز طویل تر بوده ولی هیچوقت اسم و رسم لر بزرگ را پیدا نکرده اند. طوایف لر کوچک قبایلی بودند مخلوط از کردان آسیای صغیرو لران ایرانی که در حدود بین عراق عجم و عراق عرب ییلاق و قشلاق میکردند و خراج خود را بدیوان بغداد میدادند و کمتر موقعی میشد که حاکمی بر خود داشته باشند. در سال 580 هجری قمری یکی از رؤسای ایشان که شجاع الدین خورشید نام داشت طوایف لر کوچک را تحت امر خود آورد و بر قلعۀ معتبر مانرود از قلاع مستحکم لرستان استیلا یافت. اقتدار پیدا کردن شجاع الدین خورشید و اتباع او بر الناصر لدین الله خلیفۀ خودخواه عباسی ناگوارآمد و خلیفه شجاع الدین خورشید و برادرش نورالدین محمد را به بغداد خواست و تسلیم قلعه مانرود را از ایشان مطالبه کرد. چون این دو برادر از تسلیم قلعه ابا کردند ناصر آن برادر را محبوس ساخت نورالدین در حبس بمرد و شجاع الدین به واگذاری قلعۀ مانرود ناچار شد و در عوض حکومت ولایت طرازک از ولایت خوزستان به او محول شد و شجاع الدین قریب سی سال دیگر در آن حدود حکومت میکرد تا آنکه در سال 621 هجری قمری وفات یافت در حالیکه سنش از صد متجاوز بود. شجاع الدین خورشید پسر خود پدر و برادرزاده اش سیف الدین رستم را در آخر عمر که از کار افتاده بود به ادارۀ امور قبایل تابعۀ حکمرانی منصوب کرده بود و ولایت عهد خویش را بترتیب به بدر و بعد از او به سیف الدین رستم واگذاشته بود اما سیف الدین در حیات شجاع الدین از پیری و خرفی او استفاده کرده بدر را بخیانت نسبت به پدر متهم کرد و پدر رابکشتن بدر واداشت و خود بعد از عم به امارت رسید. سیف الدین رستم مدتی در لرستان بعدل و انصاف حکومت میکرد ولی عاقبت برادرش شرف الدین ابوبکر و پسر بدر شجاع الدین محمد یعنی امیر علی بر او شوریدند و او را کشتند. و شرف الدین ابوبکر جای او را گرفت و برادر او عزالدین گرشاسف امیرعلی بن بدر را به انتقام خون برادر دیگر یعنی سیف الدین رستم بقتل رسانید و خلیفه پسر دیگر بدربن خورشید یعنی حسام الدین خلیل را که از زمان قتل پدر در بغداد بود به لرستان روانه کرد ولی حسام الدین خلیل چون شرف الدین را در قصد خود دید بدارالخلافه بازگشت و شرف الدین نیز مقارن همین ایام هلاک شد و برادرش عزالدین گرشاسف بمقام امارت رسید. حسام الدین خلیل بار دیگر به لرستان آمد و با عزالدین گرشاسف که خواهر شهاب الدین سلیمان شاه ایوائی از رؤسای معتبر کرد را داشت بجنگ پرداخت وعزالدین را مغلوب ساخت ولی گرفتار جنگ با سلیمان شاه ایوائی گردید و بین این دوامیر کرد محاربات بسیار اتفاق افتاد ابتدا حسام الدین خلیل سلیمان شاه را منهزم کرده قسمتی از کردستان را از تصرف او بیرون آورد ولی چون سلیمان شاه در تحت حمایت المستعصم بالله خلیفۀ عباسی و از امرای لشکری دارالخلافه بود و بکمک سپاهیانی که خلیفه به او داد حسام الدین خلیل را مغلوب ساخت و حسام الدین علی رغم خلیفه و سلیمان شاه به مغول توسل جست و مغول حسام الدین خلیل را تحت حمایت خود گرفته او را به شحنگی لر کوچک منسوب کردند سلیمان شاه بار دیگر بکمک 69 هزار نفر از لشکریان خلیفه بر سر حسام الدین خلیل تاخته او را در سال 640 هجری قمری در صحرای شاپورخواست (از بلاد بین اصفهان و خوزستان در 22 فرسخی نهاوند) بقتل رسانید و جسد او را بسوخت چون خبر این واقعه بمغولانی که در آذربایجان بودند رسید بر اقدام سلیمان شاه در قتل شحنۀ ایشان متغیر شده قریب ده هزار تن از سواران آن جماعت از تبریز بطرف همدان و بغداد حرکت کردند و در اطراف خانقین بر دسته ای از سواران سلیمان شاه زدند و در ربیعالاّخر سال 643 هجری قمری بسمت حصارهای بغداد پیش آمدند خلیفه شرف الدین اقبال شرابی را بمقابلۀ ایشان فرستاد و او مغول را منهزم ساخته بغداد را در آن موقع از استیلای ایشان نجات بخشید. بعد از قتل حسام الدین خلیل بن بدر پسرش بدرالدین مسعود جای او گرفت و بجهت کشیدن انتقام قتل پدر خویش به اردوی منگوقاآن رفت و از خان مغول استعانت جست.
منگوقاآن بدرالدین مسعود را در خدمت برادر خود هولاگو به ایران فرستاد بدرالدین در رکاب هولاگو در فتح بغداد با اردوی سلیمان شاه می جنگید و چون سلیمان شاه در واقعۀ فتح دارالخلافه به قتل رسید اعضای خاندان سلیمان شاه را مغول ببدرالدین بخشیدند و بدرالدین ایشان را با خود به لرستان آورد و پس از آباد شدن بغداد جماعتی از آن اسرا را به آن شهر برگرداند. بدرالدین مسعود پادشاهی سخت متقی و دیندار بود و چهار هزار مسئله از مسائل فقهی مطابق احکام مذهب امام شافعی در حفظ داشت و تا دوسال بعد از فتح بغداد یعنی تا 658 هجری قمری حیات داشت و چون بمرد بین دو پسرش جنگ درگرفت و اباقاخان آن دو را به یاسا رسانیده امارت لر را در عهدۀ تاج الدین شاه پسر حسام الدین خلیل قرار داد و او نیز که به عدالت و خوش خطی معروف به ود در 677 هجری قمری بحکم اباقا کشته شد. اباقاخان بلاد لر کوچک را بین فلک الدین حسن و عزالدین حسین پسران بدرالدین مسعود تقسیم نمود. این دو برادر که مدت 15 سال (677- 692) حکومت می کرده اند غالباً با همسایگان عاصی خود به جنگ اشتغال داشتند و حدود متصرفات لر کوچک در عهد ایشان از همدان تا شوشتر و از اصفهان تا عراق عرب بسط یافت و آن دو برادر با سپاهی که بر هفده هزار تن بالغ بود از غالب معرکه ها مظفر بیرون آمدند از این دو برادر حسن مردی عاقل و پرهیزکار و سلیم النفس و حسین برخلاف کینه جو وسخت کش بود و هر دو به سال 692 هجری قمری وفات یافتند.
کیخاتوخان پس از مرگ فلک الدین حسن و عزالدین حسین با وجود آنکه از هرکدام از ایشان پسری مانده بود حکومت بلاد لر کوچک را به پسر تاج الدین شاه که جمال الدین خضر نام داشت سپرد ولی او مخالفین بسیار داشت و همان جماعت هم بالاخره در سال 693 هجری قمری او را بکشتند و نسل حسام الدین خلیل بن بدر با قتل او برافتاد. ریاست مخالفین جمال الدین خضر با یکی از احفاد شجاع الدین خورشید بنام حسام الدین عمر بود، این شخص همین که خواست بجای جمال الدین بر کرسی امارت نشیند سایر امرا او را لایق این مقام ندانسته در عوض او صمصام الدین محمود بن نورالدین محمد بن عزالدین گرشاسف را بر خود امیر کردند و حسام الدین عمر را نیز در ادارۀ امور مملکت مداخله دادند ولی بمناسبت آنکه بقصد بنی اعمام خود برخاسته بودند غازان خان آن هر دو را در سال 695 هجری قمری بکشت و حکومت لر را در عهدۀ عزالدین محمد پسر عزالدین حسین قرار داد.
سلسلۀ امرای لرکوچک تا اواسط قرن دهم هجری یعنی تا ایام سلطنت شاه طهماسب اول صفوی باقی بودند و آخرین ایشان که ذکری از او باقی است شاه رستم بن جهانگیر ملقب به رستم خان است که سمت لالائی یکی از دختران شاه طهماسب را با حکومت لرستان داشته است.
امرای لر کوچک:
1- شجاع الدین خورشید بن ابی بکر (580- 621). 2- سیف الدین رستم برادرزادۀ او. 3- ابوبکر بن محمد برادرسیف الدین رستم. 4- عزالدین گرشاسف بن محمد برادر ابوبکر. 5- حسام الدین خلیل بن بدربن شجاع الدین خورشید تا640. 6- بدرالدین مسعود بن حسام الدین خلیل (640- 658). 7- تاج الدین شاه بن حسام الدین خلیل (658- 677). 8- فلک الدین حسن و عزالدین حسین دو پسر بدرالدین مسعود (677- 692). 9- جمال الدین خضر بن تاج الدین شاه (692- 693). 10- حسام الدین عمر و صمصام الدین محمود (693- 695). 11- عزالدین محمد بن عزالدین حسین (695- 706). 12- دولت خاتون زن عزالدین محمد و برادرش عزالدین حسین (706- 720). 13- شجاع الدین محمود بن عزالدین حسین 720- 750). 14- ملک عزالدین بن شجاع الدین محمود 750- 804). 15- سیدی احمد بن عزالدین (804- 851). 16- شاه حسین عباسی (815- 873). 17- شاه رستم عباسی از 873. 18- اغوربن شاه رستم. 19- جهانگیربن اغور تا 949. 20- رستم خان بن جهانگیر از 949 تا 978 حیات داشته است. رجوع به تاریخ مغول تألیف عباس اقبال صص 448- 452 شود
لغت نامه دهخدا
(عُ شَ)
شتر مادۀ باردار که ده یا هشت ماه بر حمل آن گذشته باشد و نام ’مخاض’ از او زایل شده. یا ناقه ای که مانند زنان نفساء باشد بعد بچه آوردن. ج، عشراوات، عشار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و تثنیۀ آن عشراوان شود. (منتهی الارب) ، قله، که از بازیچه های کودکان است. (از اقرب الموارد). عویشراء. و رجوع به عویشراء شود، جمع واژۀ عشر. (منتهی الارب). رجوع به عشر شود
لغت نامه دهخدا
(عَ شَ)
جمع واژۀ عشره. رجوع به عشره شود.
- دعای عشرات، یکی از ادعیۀ مشهور است که آغاز میشود به ’سبحان اﷲ و الحمد ﷲ و لااله الااﷲ و اﷲاکبر...’. رجوع به کتب ادعیه شود.
، (اصطلاح حساب) آن را دهائی گویند و دهائی همه نه اند چنانکه ده و بیست و سی و چهل و پنجاه و شصت و هفتاد و هشتاد و نود. (غیاث اللغات) (آنندراج). مرتبۀ بعد از آحاد از اعداد را گویند که از ده تا نود باشد، و دهاک نیز گویند. (ناظم الاطباء). دهگان. (التفهیم). مرتبۀبعد از آحاد که از ده تا نودونه را شامل است. دهگان در اصطلاح فرهنگستان. (از فرهنگ فارسی معین) :
آن نبینی که یکی ده گردد
چون ز آحاد رسد در عشرات.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(عُ شَ)
جمع واژۀ عشره. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به عشره شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
دهگان، و آن معدول است از عشره: جاؤوا عشارعشار، دهگان دهگان. (منتهی الارب). دهگان دهگان. (دهار). معدول است از عشرهعشره، بصورت نکره، و آن غیرمنصرف است بجهت وصف و عدل. گویند: جاء القوم عشار، یعنی آن گروه ده ده آمدند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عشار
تصویر عشار
ده یک گیر ساوستان دهگان
فرهنگ لغت هوشیار
شعبه پنجم از شعب بیست و چهار گانه موسیقی که قدما آن را جزو حسینی می دانستند ولی حسین امروزه از قطعات نوا است شعبه ای از بوسلیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشرت
تصویر عشرت
مصاحبت کردن و معاشرت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشرق
تصویر عشرق
مرو هم آوای سرو از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشره
تصویر عشره
ده دهایی ده (10) جمع عشرات
فرهنگ لغت هوشیار
ساوی زمین ساوی ده یکی زمین ده یکی ده دهی منسوب به عشر. یا زمین عشری. زمینی بود که عشر می پرداخت مقابل زمین خراجی که خراج می پرداخت
فرهنگ لغت هوشیار
مونث اعشی شب کور، ضعیف چشم، ماده شتری که جلو خود را نبیند و دست بر هر چیزی گذارد، نوعی خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعرا
تصویر شعرا
جمع شاعر گویندگان چامه سرایان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عشره، دهگان دهایی ها جمع عشره مرتبه بعد از آحاد (در اعداد) که از 10 تا 99 را شامل است دهگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجرا
تصویر عجرا
تخله گرهدار (تخله عصای سرکج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعرا
تصویر شعرا
((شُ عَ))
جمع شاعر، گویندگان، چامه سرایان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عشرت
تصویر عشرت
((عِ رَ))
معاشرت کردن، خوشگذرانی، کامرانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عذرا
تصویر عذرا
((عَ))
بکر، دوشیزه، گوهر سوراخ نشده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عشوا
تصویر عشوا
((عَ))
شب کور، ماده شتری که جلوی خود را نبیند
فرهنگ فارسی معین