جدول جو
جدول جو

معنی عسیله - جستجوی لغت در جدول جو

عسیله
(عُش ش)
آبی است در کوه قنان در شرق سمیراء، و نام آن در شعر قحیف بن حمیر عقیلی آمده است. (از معجم البلدان). آبی است شرقی سمیراء. (منتهی الارب). نام موضعی است به نجد به یک روز راه از وادی العروس. (از ابن جبیر) :
زآب شور نقره و ریگ عسیله زاعتقاد
سالکان از نقره کان و از عسل شان دیده اند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
عسیله
(عُ سَ لَ)
تصغیر عسل. (دهار). رجوع به عسل شود، کنایه است لذت جماع را. (از دهار). نطفه وآب مرد، یا حلاوتی است در جماع که به لذت انگبین تشبیه دهند، و در تصغیر با تاء آمده است، چون کلمه ’عسل’ غالباً بصورت مؤنث بکار رود. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عسیله
آب مرد شوسر شوس (منی)، خوشی شوس دادن
تصویری از عسیله
تصویر عسیله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عقیله
تصویر عقیله
(دخترانه)
زن با اصل و نسب، گرامی و نجیب زاده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عقیله
تصویر عقیله
ویژگی زن بزرگوار و گرامی، کریمه، مخدره، هر چیز گرامی، بزرگ و مهتر قوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسیله
تصویر بسیله
بسله، خلر، گیاهی از تیرۀ پروانه واران با برگ های کوچک، گل های سفید، زرد یا آبی کم رنگ و دانه هایی که در غلافی شبیه غلاف باقلا جا دارد و مصرف خوراکی دارد، ملک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسیله
تصویر فسیله
نهال خرما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وسیله
تصویر وسیله
سبب، دستاویز، آنچه به واسطۀ آن به دیگری نزدیکی و تقرب پیدا می کنند، کنایه از واسطه، میانجی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسیله
تصویر فسیله
گله، رمه، گلۀ اسب، گروه اسبان، زرنگ، کراع، نسیله، برای مثال ز هر سوی بودش فسیله یله / به شهر اندر آورد یکسر گله (فردوسی - ۱/۳۱۸ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسیله
تصویر نسیله
رمه، گلۀ اسب، گروه اسبان، زرنگ، کراع، فسیله
فرهنگ فارسی عمید
(بَ لَ)
بسیله.
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
خرمای خشک تباه که شیرین نشود، مردم فرومایه. حسیل، گوساله. ج، حسیل
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
زن رنجور و بیمار. ج، علائل، علیلات. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به علیل شود، زن دوباره خوشبوی مالیده. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ)
مؤنث غسیل. (منتهی الارب). به معنی مغسوله. ج، غسالی ̍. (قطر المحیط). (اقرب الموارد). رجوع به غسیل شود
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ / لِ)
گله و رمه و ایلخی اسب و استر و خر باشد وگلۀ آهو و گاو را نیز گویند. (برهان) :
تازیان و دوان همی آید
همچو اندر فسیله اسب نهاز.
رودکی.
فسیله بدان جایگه داشتی
چنان کوه تا کوه بگذاشتی.
فردوسی.
فسیله به بند اندر آورد نیز
نماند ایچ بر کوه و بر دشت چیز.
فردوسی.
به چوپان بفرمود تا هرچه بود
فسیله بیارد بکردار دود.
فردوسی.
نخواهیم شاه از نژاد پشنگ
فسیله نه خرم بود با پلنگ.
اسدی.
فسیله بسی داشتی در گله
به کوه و بیابان بکرده یله.
اسدی.
خویشتن درمیان فسیله افکند و یک گله در پیش کرد. (چهارمقاله).
ترکیب ها:
- فسیله گاه. فسیله گه. رجوع به این دو مدخل ها در جای شود.
، به معنی شاخ درخت هم آمده است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ)
خرمابن ریزه. ج، فسائل، فسیل، فسلان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
وسیله و وسیلت در فارسی چار چارک چاره، افراز اوزار، دستاویز، بستگی، پروهان (برهان) در داد رسی، نزدیکی، پایگاه محمد (ص) در بهشت، انگیزه زمینه در داد رسی آنچه که بتوسط آن بدیگری تقرب جویند دستاویز: (و هر گونه تحف و هدایا ازکرایم اموال صامت وناطق و نفایس اجناس لایق وفایق را وسیله سعادت یک التفات از بندگان آستان اقبال آشیان می ساختند)، سبب علت، جمع وسائل (وسایل)، یا بدان (به آن) وسیله. بدان جهت بدان علت. یا بدن (باین) وسیله. بدین جهت بدین علت. یا بوسیلهء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسیله
تصویر فسیله
کویک خرد خرما بن خرد
فرهنگ لغت هوشیار
زن پرده نشین زن گرامی بانوی ارجمند، شتر گرامی، گرامی برگزیده، بانوی شوهر دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضیله
تصویر عضیله
ماهیچه
فرهنگ لغت هوشیار
پس مانده، مزه، تلخی لاتینی تازی شده تلک گرکی از گیاهان لوبیا گرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسیله
تصویر رسیله
مکتوب، نامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدیله
تصویر عدیله
دعائی در کتب ادعیه آنرا بر سر مریض هنگام مرگ می خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عایله
تصویر عایله
مونث عایل، زن و فرزند مرد، خانواده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسیقه
تصویر عسیقه
می پرآب می هیچکاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عساله
تصویر عساله
کندو، کبت (زنبورعسل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسیله
تصویر غسیله
مونث غسیل شسته مونث غسیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علیله
تصویر علیله
مونث علیل زن بیمار مریضه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسیله
تصویر وسیله
((وَ لِ))
سبب، دستآویز، جمع وسایل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسیله
تصویر نسیله
((نَ یا نُ لَ))
گله و رمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فسیله
تصویر فسیله
نهال خرما، جمع فسیل، فسائل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فسیله
تصویر فسیله
((فَ لِ))
رمه، گله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقیله
تصویر عقیله
((عَ لَ))
زانوبند شتر، پای بند، مانع و گره در کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عایله
تصویر عایله
((یِ لِ))
زن و فرزند، خانواده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وسیله
تصویر وسیله
ابزار، دستاویز، افزار
فرهنگ واژه فارسی سره