جدول جو
جدول جو

معنی عسوس - جستجوی لغت در جدول جو

عسوس
(عَ)
شتر مادۀ تنهاچرنده. (منتهی الارب). ناقه ای که به تنهائی بچرد. (از اقرب الموارد) ، ناقۀ کم شیر، یا شتر ماده که تا از مردمان دور نشود شیر ندهد، ناقه ای که هرگاه برانگیخته شود بگردد، سپس آن شیر دهد، ناقۀ بدخوی در دوشیدن، ناقه ای که استخوان طلب کند و آن را بخورد، ناقه ای که بیازمایند او را که آیا شیر دارد یا نه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زن بی باک از مردان. (منتهی الارب). زنی که اهمیت نمیدهد از اینکه به مردان نزدیک شود. (از اقرب الموارد) ، مرد کم خیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مرد به شب جوینده شکار و گشت کننده. (منتهی الارب). طالب صید. (اقرب الموارد) ، گرگ. (منتهی الارب). گرگ طلب کننده صید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عسوس
گزیر شبگرد، گرگ، شکار جوی، زن بی باک از مردان، گشت کننده، شب شکار، تهی مرد (مرد بی خیر)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فسوس
تصویر فسوس
افسوس، برای مثال دیو بگرفته مر تو را به فسوس / تو خوری بر زیان مال افسوس (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عروس
تصویر عروس
زنی که تازه ازدواج کرده، نوعروس، تازه عروس، عروسه، بیوک، پیوگ، ویوگ، گلین، بیو، بیوگ
زن نسبت به خانوادۀ شوهرش، زن پسر یا زن برادر، کنایه از هر چیز بسیار زیبا، آراسته، خوب
عروس پس پرده: کاکنه، گیاهی علفی و خودرو، با برگ های بیضی، گل های سفید و میوه ای سرخ رنگ که برگ، پوست و دانۀ آن مصرف دارویی دارد
عروس چرخ: کنایه از خورشید
عروس خاوری: کنایه از خورشید، عروس چرخ
عروس روز: کنایه از خورشید، عروس چرخ
عروس فلک: کنایه از خورشید، عروس چرخ
عروس دریایی: در علم زیست شناسی جانوری سخت پوست با بدنی شفاف و چتری که در اطراف بدنش شاخک های بسیار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبوس
تصویر عبوس
اخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، گره پیشانی، تندرو، ترش روی، دژبرو، بداغر، روترش، بداخم، تیموک، عابس، زوش، ترش رو، عبّاس، متربّد، اخم رو، سخت رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبوس
تصویر عبوس
اخم کردن، رو ترش کردن، چین به پیشانی انداختن، اخم، چین و شکنی که هنگام نارضایتی، عصبانیت یا فکر کردن بر پیشانی و ابرو می افتد، سخت رویی، تندرویی، ترش رویی، تجهّم، عبس
فرهنگ فارسی عمید
(قُ)
لقب است زن حقیر فرومایۀ زشت را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فسوس
تصویر فسوس
بازی و ظرافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسوس
تصویر غسوس
خوردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عموس
تصویر عموس
کار بی سامان، شیر درشت اندام، نارواکار نادانکار ندانمکار
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به قیسوس، جمع قس، سالاران سرکشیشان یونانی تازی گشته پاپیتال پیچک از گیاهان یکی از گونه های عشقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنوس
تصویر عنوس
جمع عانس، دختران ترشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عروس
تصویر عروس
مرد و زنی که تازه عروسی کرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عساس
تصویر عساس
گزیر (عسس) شبگرد، گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسطوس
تصویر عسطوس
خیزران هم آوای میزبان نای هندی
فرهنگ لغت هوشیار
گرگ، خارپشت ازآن روس که شبگرد می باشند بازرگانان آزمند، آوند های کلان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسوب
تصویر عسوب
سالار بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسوف
تصویر عسوف
ستمگر زورستان بیراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسوم
تصویر عسوم
پر خانواده، خانواده دوست کمی، پاره نان خشک خشکنانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طسوس
تصویر طسوس
جمع طس، از ریشه پارسی تشت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسوس
تصویر دسوس
دورنگ دغا باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسون
تصویر عسون
فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسوس
تصویر حسوس
خشکسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسول
تصویر عسول
جنبنده، نیک راستکار مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدوس
تصویر عدوس
زن دلیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبوس
تصویر عبوس
روی ترش کردن، ترشروی، اخم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجوس
تصویر عجوس
ابر گران، باران دمریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسوه
تصویر عسوه
پیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسعس
تصویر عسعس
((عَ سْ عَ))
تیره و تاریک شدن، گرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عروس
تصویر عروس
((عَ))
زن تازه شوهر کرده، جمع عرائس، در فارسی، زن پسر، بهترین، زیباترین
عروس هزار داماد: کنایه از دنیا و بی وفایی آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبوس
تصویر عبوس
((عَ))
بسیار ترشروی، اخمو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبوس
تصویر عبوس
((عُ))
روی ترش کردن، ترشرویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فسوس
تصویر فسوس
((فُ))
افسوس، دریغ، ریشخند، استهزاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عروس
تصویر عروس
اروس، بیوگان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عبوس
تصویر عبوس
ترشرو
فرهنگ واژه فارسی سره