معنی عسله در لغت نامه دهخدا

أبوعسله، گرگ و ذئب. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)

معنی عسله در لغت نامه دهخدا

از قرای یمن است از اعمال بَعدانیه. (از معجم البلدان)

معنی عسله در لغت نامه دهخدا

پاره ای از شهد، و آن اخص از عسل است. (منتهی الارب). قطعه ای از عسل، چون ذهبه که قطعه ای است از زر. (از اقرب الموارد)، بیخ و بن: ما أعرف له مضرب عسله، و ما لفلان مضرب عسله، یعنی اصل و نسب او را، و آن فقط در نفی بکار رود. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)

معنی عسله - جستجوی لغت در جدول جو

عسله

لغت نامه دهخدا

عسله

لغت نامه دهخدا

عسله

لغت نامه دهخدا

عسلی

ویژگی آنچه به رنگ عسل یا شبیه عسل است، پارچۀ زرد رنگی که در قدیم یهودیان برای امتیاز از مسلمانان بر شانۀ لباس خود می دوختند، زردپاره، پاره زرد، جهودانه، میز کوچک چهارپایه که معمولاً کنار یا جلو مبل می گذارند

فرهنگ فارسی عمید

عمله

عامل، کارگر ساختمان. در فارسی به صورت مفرد استعمال می شود، کارکنان، کارگران
عملۀ طرب: مطربان، خوانندگان و نوازندگان

فرهنگ فارسی عمید

بسله

خلر، گیاهی از تیرۀ پروانه واران با برگ های کوچک، گل های سفید، زرد یا آبی کم رنگ و دانه هایی که در غلافی شبیه غلاف باقلا جا دارد و مصرف خوراکی دارد، ملک

فرهنگ فارسی عمید

عقله

بند، بندی که بر دست یا پا ببندند، از اشکال رمل

فرهنگ فارسی عمید

عضله

گوشت بدن که پیچیده و مجتمع باشد، ماهیچه، مایچه

فرهنگ فارسی عمید

عجله

شتاب کردن، سرعت، شتاب

فرهنگ فارسی عمید

معسله

(مَ سَ لَ)

شورۀ کبت و خلیۀ آن. (منتهی الارب) (آنندراج). کندوی کبت و شان انگبین. (ناظم الاطباء). کندو. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از محیط المحیط) (از تاج العروس ج 8 ص 18)

لغت نامه دهخدا

عسمه

خشکنانه، خوردنی

معنی عسله - جستجوی لغت در جدول جو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما