آزمند گردیدن. (از منتهی الارب). حریص گشتن. (از اقرب الموارد) ، چسفیدن به کسی و لازم گردیدن. (از منتهی الارب). ملازم گشتن و چسبیدن به کسی. (از اقرب الموارد). دردوسیدن و ملازم گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (از المصادر زوزنی) ، ستیهیدن در طلب چیزی. (از منتهی الارب). اصرار و الحاح کردن در آنچه میخواهد. (از اقرب الموارد) ، نزدیک گشن آمدن. (از منتهی الارب)
آزمند گردیدن. (از منتهی الارب). حریص گشتن. (از اقرب الموارد) ، چسفیدن به کسی و لازم گردیدن. (از منتهی الارب). ملازم گشتن و چسبیدن به کسی. (از اقرب الموارد). دردوسیدن و ملازم گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (از المصادر زوزنی) ، ستیهیدن در طلب چیزی. (از منتهی الارب). اصرار و الحاح کردن در آنچه میخواهد. (از اقرب الموارد) ، نزدیک گشن آمدن. (از منتهی الارب)
عیسی بن احمد بن عیسی بن وردان عسقلانی بلخی، مکنی به ابویحیی. محدث بود و از عبدالله بن وهب و بقیه بن ولید حدیث آموخت و ابوعبدالرحمان نسائی و ابوحاتم رازی از اوروایت کرده اند. نسبت او به عسقلان بلخ است. (از اللباب فی تهذیب الانساب). و رجوع به معجم البلدان شود علی بن محمد بن محمد بن علی عسقلانی مصری کنانی، مشهور به ابن حجر. فقیه قرن هشتم هجری. رجوع به علی عسقلانی شود
عیسی بن احمد بن عیسی بن وردان عسقلانی بلخی، مکنی به ابویحیی. محدث بود و از عبدالله بن وهب و بقیه بن ولید حدیث آموخت و ابوعبدالرحمان نسائی و ابوحاتم رازی از اوروایت کرده اند. نسبت او به عسقلان بلخ است. (از اللباب فی تهذیب الانساب). و رجوع به معجم البلدان شود علی بن محمد بن محمد بن علی عسقلانی مصری کنانی، مشهور به ابن حجر. فقیه قرن هشتم هجری. رجوع به علی عسقلانی شود
بستگی و سختگی چشم، خلاف گریه، و بی آب شدن چشم، یا ارادۀ گریه کردن و نتوانستن. (منتهی الارب). خلاف بکاء، و گویند خواستن گریه را و نتوانستن. (از اقرب الموارد) ، آهنگ نمودن بر خیر و نکردن آن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
بستگی و سختگی چشم، خلاف گریه، و بی آب شدن چشم، یا ارادۀ گریه کردن و نتوانستن. (منتهی الارب). خلاف بکاء، و گویند خواستن گریه را و نتوانستن. (از اقرب الموارد) ، آهنگ نمودن بر خیر و نکردن آن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
دهی است به بلخ، یا محله ای است. (منتهی الارب). قریه ای است از قرای بلخ، یا محله ای است از محله های آنجا. (از معجم البلدان). نام محله ای است از محله های بلخ، و آنکه آن را از قرای آنجا دانسته است خطا است. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
دهی است به بلخ، یا محله ای است. (منتهی الارب). قریه ای است از قرای بلخ، یا محله ای است از محله های آنجا. (از معجم البلدان). نام محله ای است از محله های بلخ، و آنکه آن را از قرای آنجا دانسته است خطا است. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
منسوب به عسقلان، که آن شهری است در ساحل شام از فلسطین. (از اللباب فی تهذیب الانساب). و رجوع به عسقلان شود، منسوب به عسقلان بلخ که آن ناحیه و محله ای است از بلخ، و سمعانی گوید من بدانجا رفتم و نزد جماعتی حدیث آموختم. (از اللباب فی تهذیب الانساب). و رجوع به عسقلان شود
منسوب به عسقلان، که آن شهری است در ساحل شام از فلسطین. (از اللباب فی تهذیب الانساب). و رجوع به عسقلان شود، منسوب به عسقلان بلخ که آن ناحیه و محله ای است از بلخ، و سمعانی گوید من بدانجا رفتم و نزد جماعتی حدیث آموختم. (از اللباب فی تهذیب الانساب). و رجوع به عسقلان شود
جائی که در آن سختگی و سنگهای سپید باشد. (منتهی الارب). جائی که در آن سختی و صلابت و سنگهای سپید بود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سنگریزۀ سفید. (فهرست مخزن الادویه)
جائی که در آن سختگی و سنگهای سپید باشد. (منتهی الارب). جائی که در آن سختی و صلابت و سنگهای سپید بود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سنگریزۀ سفید. (فهرست مخزن الادویه)
یکی عساقیل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سماروغ سپید بزرگ که عسقل نیز گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به عساقیل شود، پارۀ جداگانه ابر. ج، عساقیل. (ناظم الاطباء). رجوع به عساقیل شود
یکی عَساقیل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سماروغ سپید بزرگ که عسقل نیز گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به عساقیل شود، پارۀ جداگانه ابر. ج، عساقیل. (ناظم الاطباء). رجوع به عساقیل شود
یکی عساقیل. (منتهی الارب). واحد عساقل. (از اقرب الموارد). نوعی از سماروغ بزرگ. (آنندراج). نوعی از کماه است. (فهرست مخزن الادویه). عسقول. رجوع به عساقل و عساقیل و عسقول شود
یکی عَساقیل. (منتهی الارب). واحد عَساقل. (از اقرب الموارد). نوعی از سماروغ بزرگ. (آنندراج). نوعی از کماه است. (فهرست مخزن الادویه). عُسقول. رجوع به عساقل و عساقیل و عسقول شود