نام جایگاهی است در عینه، و نام آن در شعر رزاخ بن ربیعۀ عذری آمده است و شتران عسجدی بدانجا منسوبند. و آن را عسجر، به راء نیز خوانده اند. (از معجم البلدان)
نام جایگاهی است در عینه، و نام آن در شعر رِزاخ بن ربیعۀ عُذری آمده است و شتران عسجدی بدانجا منسوبند. و آن را عسجر، به راء نیز خوانده اند. (از معجم البلدان)
شهری است به خوزستان. (منتهی الارب) : ششتر چو رخ تو ندید دیبا عسکر چو لب تو ندید شکّر با دو رخ و با دو لب تو ما را ایوان همه چون ششتر است و عسکر. قطران. بگفتار خیر و بدیدار حق زبان عسکر و چشمها شوش کن. ناصرخسرو. زین پس خراج عیدی و نوروزی آورند از بیضۀ عراق و ز بیضای عسکرش. خاقانی. فتح آنچنان کند ید بیضای عسکرش کآسیب آن به عسکر و بیضا برافکند. خاقانی. و رجوع به عسکر مکرم و عسکری شود. - نی عسکر، نیشکر عسکری. نی که از عسکر آرند: نی نی بدولت تو امیر سخن منم عسکرکش من این نی عسکر نکوتر است. خاقانی. ، در بیت ذیل از سوزنی بمناسبت شکرخیز بودن خوزستان و شهر عسکر یا عسکر مکرم آنجا کلمه عسکر در مصراع دوم ظاهراً معنی شکر دارد: بارگه عسکریست دو لب شیرینت پارۀ عسکر مگر به لب زده داری. سوزنی
شهری است به خوزستان. (منتهی الارب) : ششتر چو رخ تو ندید دیبا عسکر چو لب تو ندید شکّر با دو رخ و با دو لب تو ما را ایوان همه چون ششتر است و عسکر. قطران. بگفتار خیر و بدیدار حق زبان عسکر و چشمها شوش کن. ناصرخسرو. زین پس خراج عیدی و نوروزی آورند از بیضۀ عراق و ز بیضای عسکرش. خاقانی. فتح آنچنان کند ید بیضای عسکرش کآسیب آن به عسکر و بیضا برافکند. خاقانی. و رجوع به عسکر مکرم و عسکری شود. - نی عسکر، نیشکر عسکری. نی که از عسکر آرند: نی نی بدولت تو امیر سخن منم عسکرکش من این نی عسکر نکوتر است. خاقانی. ، در بیت ذیل از سوزنی بمناسبت شکرخیز بودن خوزستان و شهر عسکر یا عسکر مکرم آنجا کلمه عسکر در مصراع دوم ظاهراً معنی شکر دارد: بارگه عسکریست دو لب شیرینْت پارۀ عسکر مگر به لب زده داری. سوزنی
ابن حصین (یا ابن محمد بن حسین) نخشبی، مکنی به ابوتراب. از مشایخ خراسان در قرن سوم هجری. رجوع به ابوتراب (عسکربن...) و مآخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی ج 5، الکواکب الدریه ج 1 ص 202، مفتاح السعاده ج 2 ص 174
ابن حصین (یا ابن محمد بن حسین) نخشبی، مکنی به ابوتراب. از مشایخ خراسان در قرن سوم هجری. رجوع به ابوتراب (عسکربن...) و مآخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی ج 5، الکواکب الدریه ج 1 ص 202، مفتاح السعاده ج 2 ص 174
لشکر، و کلمه فارسی است. (از دهار) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). معرب لشکر است. (آنندراج) (غیاث اللغات). جند. سپاه. اصل آن لشکر است. (جمهرۀ ابن درید از سیوطی). ابن قتیبه، عسکر را فارسی دانسته است و ابن درید آن را همان ’لشکر’ فارسی نوشته است بمعنی مجتمع و گروه سپاهیان. (از المعرب جوالیقی). ج، عساکر: طبع کافی که عسکر هنر است چون نی عسکری همه شکر است. خاقانی. بالای هفت خیمۀ فیروزه دان ز قدر میدانگهی که هست در آن عسکر سخاش. خاقانی. ، گروه. (منتهی الارب). جمع. (اقرب الموارد) ، بسیار از هر چیزی، تاریکی شب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، عساکر. (اقرب الموارد) (دهار)
لشکر، و کلمه فارسی است. (از دهار) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). معرب لشکر است. (آنندراج) (غیاث اللغات). جند. سپاه. اصل آن لشکر است. (جمهرۀ ابن درید از سیوطی). ابن قتیبه، عسکر را فارسی دانسته است و ابن درید آن را همان ’لشکر’ فارسی نوشته است بمعنی مجتمع و گروه سپاهیان. (از المعرب جوالیقی). ج، عساکر: طبع کافی که عسکر هنر است چون نی عسکری همه شکر است. خاقانی. بالای هفت خیمۀ فیروزه دان ز قدر میدانگهی که هست در آن عسکر سخاش. خاقانی. ، گروه. (منتهی الارب). جمع. (اقرب الموارد) ، بسیار از هر چیزی، تاریکی شب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، عَساکر. (اقرب الموارد) (دهار)
دشوار. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (دهار). صعب. (اقرب الموارد). دشخوار. سخت. عسر. مشکل. مقابل یسیر: ورمان همی بباید او را شناختن بی چون و بی چگونه طریقیست بس عسیر. ناصرخسرو. - حاجه عسیر، نیاز دشوار. (منتهی الارب). حاجت متعسر و سخت. (از اقرب الموارد). - عسیرالعلاج، بیماری که چارۀ آن دشوارباشد: مرض عسیرالعلاج. (ناظم الاطباء). - عسیرالمرور، راهی که عبورومرور از آن با زحمت و عسرت بود: راه عسیرالمرور. (ناظم الاطباء). - عسیرالمضغ، آنچه جویدن آن سخت باشد. دشوارمضغ. دشوارخای. - یوم عسیر، روز دشوار و سخت، یا روز بد. (منتهی الارب). روز دشوار. (دهار). روز شدید یا شوم. (از اقرب الموارد) : فذلک یومئذ یوم عسیر (قرآن 9/74) ، و آن روز روزی است دشوار. و کان یوماً علی الکافرین عسیراً (قرآن 26/25) ،و بوده است روزی بر کافران دشوار. چنان ماند قاضی به جورش اسیر که گفت ان هذا لیوم عسیر. سعدی. ، ناقه عسیر، شتر که در اول ریاضت سوار شده باشند او را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتر نارام کرده. (دهار) ، شتر ماده که بسال نخست بار نگیرد. (منتهی الارب). ماده شتر که سال نخستش فرارسیده باشد و حامل نگردد. (از اقرب الموارد) ، شتر مادۀ دم برداشتۀ دونده. (ناظم الاطباء). ناقه ای که در هنگام دویدن دم خود را بلند کرده باشد. (از اقرب الموارد)
دشوار. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (دهار). صعب. (اقرب الموارد). دشخوار. سخت. عَسِر. مشکل. مقابل یسیر: وَرْمان همی بباید او را شناختن بی چون و بی چگونه طریقیست بس عسیر. ناصرخسرو. - حاجه عسیر، نیاز دشوار. (منتهی الارب). حاجت متعسر و سخت. (از اقرب الموارد). - عسیرالعلاج، بیماری که چارۀ آن دشوارباشد: مرض عسیرالعلاج. (ناظم الاطباء). - عسیرالمرور، راهی که عبورومرور از آن با زحمت و عسرت بود: راه عسیرالمرور. (ناظم الاطباء). - عسیرالمضغ، آنچه جویدن آن سخت باشد. دشوارمضغ. دشوارخای. - یوم عسیر، روز دشوار و سخت، یا روز بد. (منتهی الارب). روز دشوار. (دهار). روز شدید یا شوم. (از اقرب الموارد) : فذلک یومئذ یوم عسیر (قرآن 9/74) ، و آن روز روزی است دشوار. و کان یوماً علی الکافرین عسیراً (قرآن 26/25) ،و بوده است روزی بر کافران دشوار. چنان ماند قاضی به جورش اسیر که گفت ان هذا لیوم عسیر. سعدی. ، ناقه عسیر، شتر که در اول ریاضت سوار شده باشند او را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتر نارام کرده. (دهار) ، شتر ماده که بسال نخست بار نگیرد. (منتهی الارب). ماده شتر که سال نخستش فرارسیده باشد و حامل نگردد. (از اقرب الموارد) ، شتر مادۀ دم برداشتۀ دونده. (ناظم الاطباء). ناقه ای که در هنگام دویدن دم خود را بلند کرده باشد. (از اقرب الموارد)