شهری است به خوزستان. (منتهی الارب) : ششتر چو رخ تو ندید دیبا عسکر چو لب تو ندید شکّر با دو رخ و با دو لب تو ما را ایوان همه چون ششتر است و عسکر. قطران. بگفتار خیر و بدیدار حق زبان عسکر و چشمها شوش کن. ناصرخسرو. زین پس خراج عیدی و نوروزی آورند از بیضۀ عراق و ز بیضای عسکرش. خاقانی. فتح آنچنان کند ید بیضای عسکرش کآسیب آن به عسکر و بیضا برافکند. خاقانی. و رجوع به عسکر مکرم و عسکری شود. - نی عسکر، نیشکر عسکری. نی که از عسکر آرند: نی نی بدولت تو امیر سخن منم عسکرکش من این نی عسکر نکوتر است. خاقانی. ، در بیت ذیل از سوزنی بمناسبت شکرخیز بودن خوزستان و شهر عسکر یا عسکر مکرم آنجا کلمه عسکر در مصراع دوم ظاهراً معنی شکر دارد: بارگه عسکریست دو لب شیرینت پارۀ عسکر مگر به لب زده داری. سوزنی