جدول جو
جدول جو

معنی عس - جستجوی لغت در جدول جو

عس
(عُس س)
کاسۀ بزرگ. (منتهی الارب). قدح بزرگ. (آنندراج) (غیاث اللغات). قدح بزرگ، و رفد از آن بزرگتر است. ج، عساس، عسسه، أعساس. (از اقرب الموارد) ، ذکر و نره. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عس
زرنیخ است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
عس
(خَدد)
به شب گردیدن به پاسبانی. (از منتهی الارب). بشب گشتن ازبرای احتراز از دزدان. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (از المصادر زوزنی). طواف کردن درشب برای حفظ و حراست مردمان و یافتن اشخاص مشکوک. (از اقرب الموارد) ، برآمدن خبر کسی. (از منتهی الارب) : عس خبره، خبر او دیر آمد. (از اقرب الموارد) ، چیزاندک خورانیدن قوم را. (از منتهی الارب). طعامی سبک دادن کسی را. (از تاج المصادر بیهقی) (از دهار) : عس القوم، قوم را طعامی اندک خورانید. (از اقرب الموارد) ، تنها چریدن ناقه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تنها چرا کردن شتر. (تاج المصادر بیهقی) (از دهار) ، شیر نادادن ناقه پیش کسی. (از منتهی الارب). عسس. و رجوع به عسس شود
لغت نامه دهخدا
عس
(عَ سِنْ)
سزاوار و خلیق. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عسی. عسی ّ. رجوع به عسی شود
لغت نامه دهخدا
عس
(عَس س)
گویند: جی ٔ بالمال من عسک و بسک، یعنی با جد و جهدخود، و آن لغتی است در ’حسک’. (از منتهی الارب) : جاءبه من عسه و بسه، یعنی آن را از جائی که بود و نبودآورد، و این دو از اتباع هستند و از هم جدا نمی گردند. (از اقرب الموارد). و رجوع به حس ّ و عش ّ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عسل
تصویر عسل
(دخترانه)
بسیار شیرین و دوست داشتنی، مایعی خوراکی که زنبور عسل می سازد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عسر
تصویر عسر
دشوار ساختن، دشواری، تنگی و سختی، تنگدستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عساکر
تصویر عساکر
عسکرها، لشکرها، سپاه ها، جمع واژۀ عسکر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عسس
تصویر عسس
پاسبان
کسی که در شب گردش می کند، شوکار، شبگرد، میر شب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عسجد
تصویر عسجد
زر، گوهر مانند یاقوت، مروارید و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عسکری
تصویر عسکری
لشکری، سپاهی
نوعی انگور سبز رنگ و بی دانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عسل مصفا
تصویر عسل مصفا
عسلی که مومش را گرفته باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عسلی
تصویر عسلی
ویژگی آنچه به رنگ عسل یا شبیه عسل است، پارچۀ زرد رنگی که در قدیم یهودیان برای امتیاز از مسلمانان بر شانۀ لباس خود می دوختند، زردپاره، پاره زرد، جهودانه، میز کوچک چهارپایه که معمولاً کنار یا جلو مبل می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عسرت
تصویر عسرت
تنگی، سختی، دشواری، تنگدستی، بی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عسوم
تصویر عسوم
پر خانواده، خانواده دوست کمی، پاره نان خشک خشکنانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسنب
تصویر عسنب
گل پنگانی گل زنگوله ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسنج
تصویر عسنج
شترمرغ: نر شتر خروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسنق
تصویر عسنق
خوش اندام خوبروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسو
تصویر عسو
سپندار (شمع)، کلانسال گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسوب
تصویر عسوب
سالار بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
گزیر شبگرد، گرگ، شکار جوی، زن بی باک از مردان، گشت کننده، شب شکار، تهی مرد (مرد بی خیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسوف
تصویر عسوف
ستمگر زورستان بیراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسول
تصویر عسول
جنبنده، نیک راستکار مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسیقه
تصویر عسیقه
می پرآب می هیچکاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسون
تصویر عسون
فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسوه
تصویر عسوه
پیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسی
تصویر عسی
سزاوار شایسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسی و لعل
تصویر عسی و لعل
بوک و مگر
فرهنگ لغت هوشیار
پشت پا، شاخه بی برگ خرما، شکاف در کوه، دمغازه استخوان دم، پشت پر، رویشگاه مو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسیر
تصویر عسیر
دشوار، سخت، مشکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسیف
تصویر عسیف
هرزه گرد مزدور، بنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسیل
تصویر عسیل
مرد سخت زننده سبک دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسیله
تصویر عسیله
آب مرد شوسر شوس (منی)، خوشی شوس دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسن
تصویر عسن
پیه، بلند اندامی زیبایی، درازی زلف پیه پیه دیرینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسگری
تصویر عسگری
نازا
فرهنگ واژه فارسی سره