جدول جو
جدول جو

معنی عزیب - جستجوی لغت در جدول جو

عزیب
(عَ)
مرد بی زن. (منتهی الارب). مردی که او را اهل و خانواده نباشد. (از اقرب الموارد) ، مرد که از اهل و مال خود دور شود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، اعزاب. (ناظم الاطباء) ، شتر و گوسپند که از صاحب خود دور رود در چراگاه، جمع واژۀ عازب. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). گویند: ابل عزیب، شترانی که بشب برنگردند بر حی و قبیله. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عزیب
(عَ بَ)
نام شهری است و در شعر خالد بن زهیر هذلی آمده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
عزیب
بی زن، دورافتاده آواره: مرد، چراگاه
تصویری از عزیب
تصویر عزیب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عزیر
تصویر عزیر
(دخترانه)
نامی که اعراب مسلمان به عزرا می دهند، عزرا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عزیز
تصویر عزیز
(پسرانه)
گرامی، محبوب، گرانمایه، محترم، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عزاب
تصویر عزاب
عزب ها، ازدواج نکرده ها، مجردها، جمع واژۀ عزب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عتیب
تصویر عتیب
سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، تفش، بیغار، بیغاره، تفشه، نکوهش، سرزنش، پیغاره، زاغ پا، ملامت، سرکوفت، سراکوفت، تفشل، طعنه
برای مثال مکن با من ناشکیبا عتیب / که در عشق صورت نبندد شکیب (سعدی۱ - ۱۰۲)،
خشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصیب
تصویر عصیب
نوعی غذا که از رودۀ آکنده از دل و جگر درست می کنند، جگرآکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عجیب
تصویر عجیب
هر چه از آن تعجب می کنند، شگفت آور، شگرف، به طور شگفت آور مثلاً غروب ها عجیب دلگیر بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عزیز
تصویر عزیز
شریف، گرامی، گران مایه، ارجمند، بزرگوار،
لقب هر یک از فرمانروایان مصر یا بزرگترین صاحب منصب دربار فرعون،
خویشاوند بسیار نزدیک، آنچه به سختی به دست می آید، کمیاب، نیرومند، قوی، در تصوف پیر،
از نام های خداوند
عزیز داشتن: گرامی داشتن، ارجمند داشتن
عزیز کردن: گرامی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقیب
تصویر عقیب
آنکه پس از دیگری می آید، ازپی آینده، چیزی که پس از چیز دیگر باشد، دنبال، دنباله
فرهنگ فارسی عمید
(بَ غَ)
دور شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دراز شدن غیبت کسی. (از اقرب الموارد) ، دور بردن به چرا. (تاج المصادر بیهقی). بسوی چراگاه دور بردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سستی کردن در آنچه که بدان آغاز کرده است، بردن زن عزوبت مرد را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عزیق
تصویر عزیق
هموار و پست: زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزوب
تصویر عزوب
پنهان گردیدن و دور رفتن و دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزیف
تصویر عزیف
آواز پری و آن آوازی نرم است که به شب در بیابان شنیده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزیز
تصویر عزیز
شریف و بزرگوار و با عزت، منیع، گران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصیب
تصویر عصیب
سخت دشوار، روز سخت گرم یا روز سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزبی
تصویر عزبی
عزب بودن مجرد بودن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عزب، بی زنان بی شویان مرد یا زن تنها، مرد بی زن مجرد جمع عزاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشیب
تصویر عشیب
کوته بالا مرد، گیاهناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقیب
تصویر عقیب
از پی آینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزیم
تصویر عزیم
دشمن نیرومند
فرهنگ لغت هوشیار
پشت پا، شاخه بی برگ خرما، شکاف در کوه، دمغازه استخوان دم، پشت پر، رویشگاه مو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجیب
تصویر عجیب
کارهای شگفت آور
فرهنگ لغت هوشیار
خشم گرفتن، ناز کردن، ملامت کردن، قهر غضب، ملامت. یا عتاب وخطاب. سرزنش ملامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شزیب
تصویر شزیب
شاخ پژمریده، کمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزیب
تصویر حزیب
کار سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعیب
تصویر زعیب
ویز آوای کبت (زنبور عسل)، غار آوای کلاغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزیب
تصویر بزیب
زیبا، جمیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازیب
تصویر ازیب
نشاط، شادمانی، خوشوقتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعزیب
تصویر تعزیب
دور رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزیز
تصویر عزیز
((عَ))
گرامی، محبوب، ارجمند، بزرگوار، کمیاب، نادر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عجیب
تصویر عجیب
((عَ))
شگفت آور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عجیب
تصویر عجیب
شگفت، شگفت آور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عزیز
تصویر عزیز
گرامی، نازنین، گرانمایه، مهربان
فرهنگ واژه فارسی سره