جدول جو
جدول جو

معنی عریقه - جستجوی لغت در جدول جو

عریقه
(عَ قی یَ)
جائی است و مر آن را روزی است. (منتهی الارب). یوم عریقه، از ایام و جنگهای عرب است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ویژگی آنچه متعلق به دوران کهن است و دارای ارزش هنری و تاریخی است، قدیمی، آنچه متعلق به دوران کهن است، کنایه از زشت، مسخره، به دردنخور مثلاً آمده بود اینجا، خواهر عتیقه اش را هم آورده بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عریکه
تصویر عریکه
نفس، طبیعت، خلق، خوی، سرشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طریقه
تصویر طریقه
حالت، کنایه از راه و روش، کنایه از سیرت، مذهب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرقیه
تصویر عرقیه
عرق گیر، عرق چین که زیر کلاه یا عمامه بر سر می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عریضه
تصویر عریضه
شکواییه، نامه ای که کسی به شخص بالاتر از خود می نویسد، عرض حال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقیقه
تصویر عقیقه
موی نوزاد، گوسفندی که روز هفتم تولد نوزاد و هنگام تراشیدن موی سر او قربانی می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(طَ قَ)
راه. طریق، حالت که بر آن باشی. یقال: مازال فلان علی طریقه واحده، ای علی حاله واحده. (منتهی الارب) (آنندراج) ، عادت. خو. دأب. سنت. شیوه. نمط، مسلک. مذهب. (منتهی الارب) (آنندراج) :
نه در طریقۀ رندی حریص باید بود
نه در صلاح و ورع اقتحام باید کرد.
قاآنی.
ابابه. دبه. ذل ّ. شرع. شریه. سیره. (منتهی الارب) ، روش. (منتهی الارب). وتیره. (دهار) ، طریقت. تصوف. و رجوع به طریق و طریقت شود، خرمابن نیک بلند. ج، طریق. (منتهی الارب). خرمابن دراز. (مهذب الاسماء) ، ستون سایبان، گزیدۀ قوم و امثال آنها. ج، طرائق. یقال: هذا طریقه قومهم، و طرائق قومهم ایضاً و منه قوله تعالی: کنا طرائق قدداً (قرآن 11/72) ، ای کنا فرقاً مختلفه اهوائنا. (منتهی الارب) (آنندراج). گروه بزرگواران. (مهذب الاسماء) ، ثوب طرائق، جامۀ کهنه. (منتهی الارب). واحد و جمع در او یکسان است. (آنندراج) ، هر شکاف زمین که بدرازا بود، خط هر چیزی، نهالی دراز از پشم و جز آن بافته. (منتهی الارب) ، گستردنی از موی و پشم بافته، در عرض یک ذراع، و در طول برابر خانه، و درملتقای شقاق و از کسر تا کسر دوخته. (منتهی الارب). فتخیط فی ملتقی الشقاق من الکسر الی الکسر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ قَ)
نام کاهنۀ حمیریه که زوجه امروءالقیس بن عمرو ملقب به ماءالسماء بود. وی هنگامی که سطیح و شق متولد گشتند آن دو مولود را طلبید و آب دهن خود در دهن ایشان نهاد و گفت این دو پسردر کهانت قائم مقام من خواهند شد و همان لحظه خود وفات یافت. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 271 شود
لغت نامه دهخدا
(خَ قَ)
خریق. مغاکی که در آبراهۀ سیل که در آن سنگریزه باشد کنند تا آنکه بزمین سخت رسد و آن را از ریگ پر کرده نهال از خرما نشانند. (آنندراج) ، خریق. خرما بن رطب چیدنی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ قَ)
گرمی. گرما، حروقه. ج، حرائق، طعامی که آنرا کاچی نامند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
موضعی بشمال احسا
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ)
شیر که بر آن پیه یا قدری روغن ریخته باشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). طعامی است که از شیر و روغن کنند. (بحر الجواهر). ج، برائق. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آلتی مسطح از چوب که در زیر آن خارهای آهنین دارد و آنگاه که باران زمین را سربست می کند و زمین سلّه می بندد به گاو می بندند و بر زمین مرور میدهند تا زمین را کمی خارش دهد و تخمها را که قادر به روئیدن در آن زمین نیستند قدرت سر زدن و بیرون آمدن دهد، بیشتر این کار را برای زراعت پنبه کنند. (یادداشت دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بُ رَ قَ)
نام ماده بز است که وقت دوشیدن شیر بدان خوانند. (منتهی الارب) ، کارد (؟). (یادداشت دهخدا) :
از این بدخو ببر از پیش آنک او
نهد بر سینه ت آن ناخوش برینه.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
مؤنث عمیق یعنی دورتک و دراز. (از ناظم الاطباء) : بئرعمیقه، چاه دورتک. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، عمق، عمق، عمائق، عماق. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عریضه
تصویر عریضه
نامه ای که به شخص بالاتر از خودش بنویسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علیقه
تصویر علیقه
کابین تو بره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طریقه
تصویر طریقه
سستی و زمین نرم و سیر و حالت و مذهب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتیقه
تصویر عتیقه
کهنه، دیرینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عراقه
تصویر عراقه
باران بسیار، آب روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عایقه
تصویر عایقه
مونث عایق جمع عوایق (عوائق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسیقه
تصویر عسیقه
می پرآب می هیچکاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرقیه
تصویر عرقیه
دستمال رومال خوی پاک کن خوی گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرینه
تصویر عرینه
سوراخ مار، کنام شتر، لانه کفتار، لانه گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عریکه
تصویر عریکه
طبیعت و خوی
فرهنگ لغت هوشیار
دانه پخت خوراکی که از دانه های گیاهی پزند، گوسپندان پریشان جدا مانده از گله عده ای از گوسفندان متفرق و پریشان شده بشب از گله خود، نوعی طعام زچه که از دانه شنبلید یا خرما یا دانه ها بزند، شنبلیله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عریقطه
تصویر عریقطه
یونانی تازی گشته سرگین گردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقیقه
تصویر عقیقه
گوسفندی که در هفته نخست مولود قربانی کنند جهت سلامتی کودک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریقه
تصویر فریقه
((فَ قَ یا ق))
عده ای از گوسفندان متفرق و پریشان شده به شب از گله خود، نوعی طعام که از دانه شنبلید یا خرما یا دیگر دانه ها پزند، شنبلیله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عتیقه
تصویر عتیقه
((عَ قِ))
مؤنث عتیق، هرچیز گران قیمت و باارزش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طریقه
تصویر طریقه
((طَ قِ))
راه، شیوه، روش، آئین، مسلک، حال، حالت، عادت، خو، پیشه، شغل، مفرد طرق، طریق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عریضه
تصویر عریضه
((عَ ض))
مؤنث عریض، عرض حال، نامه یا در خواستی که کسی به شخص بالاتراز خود می نویسد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عریکه
تصویر عریکه
((عَ کَ یا کِ))
خلق و خوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طریقه
تصویر طریقه
شیوه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عتیقه
تصویر عتیقه
باستانه
فرهنگ واژه فارسی سره