جدول جو
جدول جو

معنی عریب - جستجوی لغت در جدول جو

عریب
(عُ رَ)
ابن زهیر بن أبین (یا أیمن) بن الهمیسع، از حمیر، از قحطانیه. جدی است جاهلی. و قبایل صنهاجه و جناده و زناته، که از قبایل مشهور مغرب هستند از نسل او میباشند. (از الاعلام زرکلی از طرفهالاصحاب و نهایه الارب)
ابن زید بن کهلان، از قحطانیه. جدی است جاهلی. و لخم و جذام و کنده و عامله و طی ٔ و اشعریون و مذحج و مره از نسل او باشند. (از الاعلام زرکلی از ابن خلدون و الاکلیل و طرفهالاصحاب و نهایهالارب)
ابن جشم بن حاشد، از بنی همدان، از قحطان. جدی جاهلی و یمانی بود. فرزندان او بطن هایی را تشکیل داده اند که ازجملۀ آنها حجور بن اسلم بن عریب میباشد. (از الاعلام زرکلی از الاکلیل ج 10 ص 97)
ابن حیدان (یا حدان) بن عمرو، از قضاعه، از قحطانیه. جدی است جاهلی. (از الاعلام زرکلی از النویری و السبائک و نهایهالارب و جمهرهالانساب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عتیب
تصویر عتیب
سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، تفش، بیغار، بیغاره، تفشه، نکوهش، سرزنش، پیغاره، زاغ پا، ملامت، سرکوفت، سراکوفت، تفشل، طعنه
برای مثال مکن با من ناشکیبا عتیب / که در عشق صورت نبندد شکیب (سعدی۱ - ۱۰۲)،
خشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عریض
تصویر عریض
مقابل طویل، پهناور، پهن، در علوم ادبی در علم عروض بخری بر وزن مفاعیلن فعولن مفاعیلن فعولن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصیب
تصویر عصیب
نوعی غذا که از رودۀ آکنده از دل و جگر درست می کنند، جگرآکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اریب
تصویر اریب
عاقل، دانا، خردمند، متدبّر، متفکّر، فروهیده، نیکورای، داناسر، بخرد، صاحب خرد، فرزانه، راد، خردور، پیردل، لبیب، فرزان، خردومند، خردپیشه، حصیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعریب
تصویر تعریب
مطلبی را به عربی ترجمه کردن، شکل عربی دادن به کلمه ای که از زبان دیگر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جریب
تصویر جریب
واحد اندازه گیری سطح زمین برابر با ۰۰۰/۱۰ مترمربع، هکتار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرین
تصویر عرین
انبوه درخت یا خار، بیشه، نیزار، جایگاه شیر، کفتار و گرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عربی
تصویر عربی
زبانی از شاخۀ زبان های سامی که در شبه جزیرۀ عربستان، شمال قارۀ افریقا و کشورهای کویت، عراق، فلسطین، امارات و چند کشور دیگر رایج است، مربوط به قوم عرب مثلاً رقص عربی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اریب
تصویر اریب
کج، خمیده، به صورت کج مثلاً کمد را اریب گذاشته بود
بر (به) اریب: به صورت مایل و کج، برای مثال یک قدم چون رخ ز بالا تا نشیب / یک قدم چون پیل رفته بر اریب (مولوی - مجمع الفرس - اریب)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شریب
تصویر شریب
آب قابل آشامیدن، هر مایعی که قابل آشامیدن باشد، برای مثال کسی که خورده بود شربتی شراب هوات / بر او شرنگ شود خوش تر از شراب شریب (قطران - ۴۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضریب
تصویر ضریب
عددی که نشان دهندۀ مقدار خاصیت یا مشخصه ای است، در ریاضیات عاملی عددی که قبل از یک کمیت مجهول در یک جملۀ جبری قرار می گیرد مثلاً در عبارت y١4 + ٢x٣y٧ + ٢x4، ضریب ٢x، 4 است، ضریب ٢x٣y، ٧ است و ضریب y، ١4 است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عریف
تصویر عریف
دانا، شناسنده، آشنا به چیزی، نقیب، کارگزار قوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عجیب
تصویر عجیب
هر چه از آن تعجب می کنند، شگفت آور، شگرف، به طور شگفت آور مثلاً غروب ها عجیب دلگیر بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقیب
تصویر عقیب
آنکه پس از دیگری می آید، ازپی آینده، چیزی که پس از چیز دیگر باشد، دنبال، دنباله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غریب
تصویر غریب
دورافتاده از وطن، ویژگی مکانی که محل زندگی شخص نیست و برای او نا آشناست، کنایه از موجب شگفتی، عجیب، در علوم ادبی در علم عروض از بحور شعر بر وزن «فاعلاتن فاعلاتن مستفعلن»، جدید، کنایه از خوب
غریب آمدن: شگفت انگیز و عجیب به نظر رسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رعیب
تصویر رعیب
ترسیده، کسی که دچار بیم و ترس شده
وحشت زده، هراسیده، مرعوب، متوحّش، خائف، چغزیده، نهازیده، مروع
فرهنگ فارسی عمید
(عُ رَ)
منسوب به عریب که از اعلام است. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
نام قومی که موکل راه هستند. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
پاک کردن زبان از غلطگویی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پاک کردن سخن از خطا. (آنندراج). مهذب ساختن سخن از لحن. (از اقرب الموارد) ، سخن پیدا گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بریدن شاخ خرما. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بریدن شاخ خرما و آشکار کردن و تشذیب آن. (از اقرب الموارد) ، نشتر کردن اشاعر ستور را سپس آن داغ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زشت نمودن قول یا فعل کسی را و بازگردانیدن بر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). عرب علیه قبح علیه کلامه. (الاساس از اقرب الموارد) ، از قوم گفتن و حجت آوردن برای ایشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، نیک نوشیدن آب صافی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فراوان نوشیدن آب صافی را. (از منتهی الارب) ، آزمند گشن گردانیدن گاو نر، ماده را، به انکار بازگردانیدن، سخن عجمی را عربی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسم عجمی را بر روش عرب بیان کردن و عربی کردن آن. (از اقرب الموارد) ، کمان عربی ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اتخاذ کمان یا اسب عربی را. (از اقرب الموارد) ، تباه گردیدن ذرابت معده (؟). (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). بیمار ساختن فساد معده کسی را: عربه العرب، مرضه الذرب. (از اقرب الموارد) ، فحش گفتن و سخن زشت بر زبان راندن، بیعانه دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شریب
تصویر شریب
هم پیاله آب ناگوار آب کش
فرهنگ لغت هوشیار
تازی گرداندن واژه پارسی یا واژه جز تازی را تازی کردن، به تازی برگرداندن، پاک کردن سخن: از لغزش بعربی ترجمه کردن بتازی گردانیدن، کلمه ای غیر عربی را بصورت عربی در آوردن، بی غلط و فصیح بیان کردن،جمع تعریبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریب
تصویر اریب
خردمند، عاقل، زیرک، دانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعیب
تصویر رعیب
ترسیده بیمزده بیمناک هراسان، فربه پر چربی، کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جریب
تصویر جریب
مقدار معلوم از موزون و زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حریب
تصویر حریب
کسی که مال او را ربوده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صریب
تصویر صریب
شیر ترش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریب
تصویر تریب
خاکنشین، درویش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعریب
تصویر تعریب
((تَ))
به عربی ترجمه کردن، واژه ای غیر عربی را به شکل عربی درآوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریب
تصویر فریب
حیله، مکر، حقه، تزویر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عجیب
تصویر عجیب
شگفت، شگفت آور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عریض
تصویر عریض
پهن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اریب
تصویر اریب
مورب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غریب
تصویر غریب
بیگانه، نا آشنا، دور، ناشناخته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قریب
تصویر قریب
نزدیک
فرهنگ واژه فارسی سره