دهی از دهستان وفس عاشقلو بخش رزن شهرستان همدان. سکنۀ آن 286 تن است. آب آن از قنات. محصول عمده آنجا غلات و لبنیات و انگور و صیفی. صنایع دستی زنان آنجا قالیبافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان وفس عاشقلو بخش رزن شهرستان همدان. سکنۀ آن 286 تن است. آب آن از قنات. محصول عمده آنجا غلات و لبنیات و انگور و صیفی. صنایع دستی زنان آنجا قالیبافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
ابن ثعلبه بن یربوع بن حنظله. جدی است جاهلی و فرزندان او بطنی از تمیم، از عدنانیه را تشکیل دهند. و نسبت بدو عرینی شود. ابوریحانه عبدالله بن مطر بصری محدث از نسل او است. (از الاعلام زرکلی از نهایهالارب و السبائک) ابن ابی جابر بن زهیر بن جناب بن هبل، از بنی عذره، از قضاعه. جدّی است جاهلی. و توبل بن بشر بن حنظله که در جنگ صفین از همراهان معاویه بود، از فرزندان او بشمار آید. (از الاعلام زرکلی از اللباب) جدی است جاهلی و فرزندان او بطنی از زهیر بن جذام، از قحطانیه را تشکیل میدهند و مسکن آنان دقهلیه و مرتاحیه در مصر بوده است. (از الاعلام زرکلی از نهایه الارب)
ابن ثعلبه بن یربوع بن حنظله. جدی است جاهلی و فرزندان او بطنی از تمیم، از عدنانیه را تشکیل دهند. و نسبت بدو عرینی شود. ابوریحانه عبدالله بن مطر بصری محدث از نسل او است. (از الاعلام زرکلی از نهایهالارب و السبائک) ابن ابی جابر بن زهیر بن جناب بن هبل، از بنی عذره، از قضاعه. جدّی است جاهلی. و توبل بن بشر بن حنظله که در جنگ صفین از همراهان معاویه بود، از فرزندان او بشمار آید. (از الاعلام زرکلی از اللباب) جدی است جاهلی و فرزندان او بطنی از زهیر بن جذام، از قحطانیه را تشکیل میدهند و مسکن آنان دقهلیه و مرتاحیه در مصر بوده است. (از الاعلام زرکلی از نهایه الارب)
بینی، یا استخوان درشت آن، یا بن بینی نزدیک ابرو. (منتهی الارب). بن بینی. (مهذب الاسماء). تمام بینی و یا استخوان سخت آن، و یا زیر محل اتصال دو ابرو، یعنی ابتدای بینی که ’شمم’ در آن قرار دارد. (از اقرب الموارد). گر ناصبی مثل مگسی گردد بگذشت نارد از در عرنینم. ناصرخسرو. ، اول و بهترین هر چیزی. (منتهی الارب). اول هر چیزی. (از اقرب الموارد) ، سردار و شریف قوم. (منتهی الارب). سید شریف. (اقرب الموارد). ج، عرانین. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
بینی، یا استخوان درشت آن، یا بن بینی نزدیک ابرو. (منتهی الارب). بن بینی. (مهذب الاسماء). تمام بینی و یا استخوان سخت آن، و یا زیر محل اتصال دو ابرو، یعنی ابتدای بینی که ’شمم’ در آن قرار دارد. (از اقرب الموارد). گر ناصبی مثل مگسی گردد بگذشت نارد از در عرنینم. ناصرخسرو. ، اول و بهترین هر چیزی. (منتهی الارب). اول هر چیزی. (از اقرب الموارد) ، سردار و شریف قوم. (منتهی الارب). سید شریف. (اقرب الموارد). ج، عَرانین. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
چیزی کثیف. (آنندراج). هر چیز کثیف و پلید و ناپاک و ملوث. (ناظم الاطباء). چیز چرکدار. (فرهنگ نظام). چرک آلود. چرک آلوده. چرکن. چرکین. شوخگین. مدمّس. (منتهی الارب). رجوع به چرک و چرکن شود، ریم آلود. (ناظم الاطباء). چرگین. زخم و جراحت چرکدار. زخم چرکی. وضر. (منتهی الارب). رجوع به چرک و چرک آلوده و چرکن شود، زنگ زده و زنگ خورده و زنگ گرفته. (ناظم الاطباء) ، تیره شده، زشت و کریه المنظر. (ناظم الاطباء). رجوع به چرگین و چرکین شدن شود
چیزی کثیف. (آنندراج). هر چیز کثیف و پلید و ناپاک و ملوث. (ناظم الاطباء). چیز چرکدار. (فرهنگ نظام). چرک آلود. چرک آلوده. چرکن. چرکین. شوخگین. مُدَمِّس. (منتهی الارب). رجوع به چرک و چرکن شود، ریم آلود. (ناظم الاطباء). چرگین. زخم و جراحت چرکدار. زخم چرکی. وَضِر. (منتهی الارب). رجوع به چرک و چرک آلوده و چرکن شود، زنگ زده و زنگ خورده و زنگ گرفته. (ناظم الاطباء) ، تیره شده، زشت و کریه المنظر. (ناظم الاطباء). رجوع به چرگین و چرکین شدن شود
پرحقد. حقود: وزان پس چو آگاهی آمد بشاه ز کردار افراسیاب و سپاه که آمد بنزدیک او کاکله ابا لشکری چون هزبر یله که از تخم تورست پرکین و درد بجوید همه روزگار نبرد. فردوسی. فرستاده زین روی برداشت پای وزانروی پرکین بشد سوفرای. فردوسی. چو همدان گشسپ و یلان سینه نیز برفتند پرکین و دل پرستیز. فردوسی
پرحِقد. حَقود: وزان پس چو آگاهی آمد بشاه ز کردار افراسیاب و سپاه که آمد بنزدیک او کاکله ابا لشکری چون هزبر یله که از تخم تورست پرکین و درد بجوید همه روزگار نبرد. فردوسی. فرستاده زین روی برداشت پای وزانروی پرکین بشد سوفرای. فردوسی. چو همدان گشسپ و یلان سینه نیز برفتند پرکین و دل پرستیز. فردوسی
میان ابرو، استخوان بینی، مهتران، آغاز هر چیز، آغاز باران بلندی و اول هر چیز. یا عرنین بینی. اول بینی که محل اجتماع دو ابروست، استخوان درشت بینی، بهترین هر چیز جمع عرانین
میان ابرو، استخوان بینی، مهتران، آغاز هر چیز، آغاز باران بلندی و اول هر چیز. یا عرنین بینی. اول بینی که محل اجتماع دو ابروست، استخوان درشت بینی، بهترین هر چیز جمع عرانین