مقابل برونه، درون، اندرون، شکم درونج، گیاهی با ساقۀ بلند و مجوف که روی زمین می خوابد، برگ های شبیه برگ بادام، گل های زرد رنگ، ریشۀ گره دار و به شکل عقرب و طعم تلخ که در طب به کار می رود، درونک عقربی، درونک
مقابلِ برونه، درون، اندرون، شکم دَرونَج، گیاهی با ساقۀ بلند و مجوف که روی زمین می خوابد، برگ های شبیه برگ بادام، گل های زرد رنگ، ریشۀ گره دار و به شکل عقرب و طعم تلخ که در طب به کار می رود، دَرونَک عقربی، دَرونَک
کمان، قوس، رنگین کمان، کمان حلاجی، آنچه به شکل کمان باشد، خمیده، کمانی، برای مثال بنفشه زار بپوشید روزگار به برف / درونه گشت چنار و زریره شد شنگرف (کسائی - ۴۴)
کمان، قوس، رنگین کمان، کمان حلاجی، آنچه به شکل کمان باشد، خمیده، کمانی، برای مِثال بنفشه زار بپوشید روزگار به برف / درونه گشت چنار و زریره شد شنگرف (کسائی - ۴۴)
عرب زبان شدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). عرب خالص شدن و دچار لحن نشدن، و فعل آن از باب ششم است، و گویند عروبه و عروبیه از مصادر بدون فعل می باشند. (از اقرب الموارد). عروبیّه. رجوع به عروبیه شود
عرب زبان شدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). عرب خالص شدن و دچار لحن نشدن، و فعل آن از باب ششم است، و گویند عروبه و عروبیه از مصادر بدون فعل می باشند. (از اقرب الموارد). عُروبیّه. رجوع به عروبیه شود
نگار کردن جامه را به نگار عرجون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازلسان العرب). صورتهای عرجون در جامه تصویر کردن. (از اقرب الموارد) ، زدن کسی را به عرجون. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آلودن و طلا نمودن به خون یا به زعفران یا خضاب کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
نگار کردن جامه را به نگار عرجون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازلسان العرب). صورتهای عرجون در جامه تصویر کردن. (از اقرب الموارد) ، زدن کسی را به عرجون. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آلودن و طلا نمودن به خون یا به زعفران یا خضاب کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
دهی است از دهستان کنار شهر بخش بردسکن شهرستان کاشمر. واقع در 60هزارگزی جنوب باختری بردسکن و سر راه مالرو عمومی بردسکن به درونه با 628 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان کنار شهر بخش بردسکن شهرستان کاشمر. واقع در 60هزارگزی جنوب باختری بردسکن و سر راه مالرو عمومی بردسکن به درونه با 628 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
به معنی درونک است و آن گیاهی باشد شبیه به عقرب. (برهان). بیخ گیاهی است دوائی که شبیه به کژدم باشد و آن را معرب ساخته اند درونج عقربی خوانند. (جهانگیری) (از آنندراج). و رجوع به درونج شود
به معنی درونک است و آن گیاهی باشد شبیه به عقرب. (برهان). بیخ گیاهی است دوائی که شبیه به کژدم باشد و آن را معرب ساخته اند درونج عقربی خوانند. (جهانگیری) (از آنندراج). و رجوع به درونج شود
درون. (آنندراج). اندرون. مقابل بیرون: لابه کنم که هی بیا درده بانگ الصلا او کتف این چنین کند که به درونه خوشترم. مولوی (از آنندراج) ، نهان. ضمیر. باطن: چون غمزده را در آن تحیر از خوردن غم درونه شد پر. امیرخسرو. ، به معنی درون که کنایه از شکم باشد. (برهان)
درون. (آنندراج). اندرون. مقابل بیرون: لابه کنم که هی بیا درده بانگ الصلا او کتف این چنین کند که به درونه خوشترم. مولوی (از آنندراج) ، نهان. ضمیر. باطن: چون غمزده را در آن تحیر از خوردن غم درونه شد پر. امیرخسرو. ، به معنی درون که کنایه از شکم باشد. (برهان)
کمان حلاجان. (لغت فرس اسدی). کمان حلاج. (برهان). کمان ندافی و آن را کمان کودک نیز خوانند. (جهانگیری). کمان حلاجی. (آنندراج) : سفید برف برآمد ز کوهسار سیاه و چون درونه شد آن سرو بوستان آرا. رودکی. میغ مانندۀ پنبه است و ورا باد نداف هست سد کیس درونه که بدو پنبه زنند. ابوالمؤید. بنفشه زاربپوشید روزگار به برف درونه گشت چنار و زریر شد شنگرف. کسائی. سرو بودیم چند گاه بلند کوژ گشتیم و چون درونه شدیم. کسائی. سر سرو سهی شد باژگونه دو تا شد پشت او همچون درونه. (ویس و رامین). کمان وی (کیومرث) بدان روزگار چوبین بود بی استخوان، یکپاره، چون درونۀ حلاجان. (نوروزنامه ص 39). نرسد بر شرف قدر تو هر شاعر کو خاطری دارد نظّام و زبانی وصّاف لفظقوس ارچه بود شامل نام هر دو شبه قوس قزح نیست درونۀ نداف. کمال اسماعیل (از آنندراج). ، قوس قزح. (برهان) (آنندراج)
کمان حلاجان. (لغت فرس اسدی). کمان حلاج. (برهان). کمان ندافی و آن را کمان کودک نیز خوانند. (جهانگیری). کمان حلاجی. (آنندراج) : سفید برف برآمد ز کوهسار سیاه و چون درونه شد آن سرو بوستان آرا. رودکی. میغ مانندۀ پنبه است و ورا باد نداف هست سد کیس درونه که بدو پنبه زنند. ابوالمؤید. بنفشه زاربپوشید روزگار به برف درونه گشت چنار و زریر شد شنگرف. کسائی. سرو بودیم چند گاه بلند کوژ گشتیم و چون درونه شدیم. کسائی. سر سرو سهی شد باژگونه دو تا شد پشت او همچون درونه. (ویس و رامین). کمان وی (کیومرث) بدان روزگار چوبین بود بی استخوان، یکپاره، چون درونۀ حلاجان. (نوروزنامه ص 39). نرسد بر شرف قدر تو هر شاعر کو خاطری دارد نظّام و زبانی وصّاف لفظقوس ارچه بود شامل نام هر دو شبه قوس قزح نیست درونۀ نداف. کمال اسماعیل (از آنندراج). ، قوس قزح. (برهان) (آنندراج)
بیشه و درختستان که جای شیر و کفتار و گرگ و مار باشد. (منتهی الارب). مأوای اسد و کفتار و گرگ و مار که در آن الفت کنند. گویند: لیث عرینه و لیث غابه. (از اقرب الموارد). عرین. رجوع به عرین شود. ج، عرائن. (از اقرب الموارد)
بیشه و درختستان که جای شیر و کفتار و گرگ و مار باشد. (منتهی الارب). مأوای اسد و کفتار و گرگ و مار که در آن الفت کنند. گویند: لیث عرینه و لیث غابه. (از اقرب الموارد). عَرین. رجوع به عرین شود. ج، عَرائن. (از اقرب الموارد)
مرد دانا و نیک ماهر و کارشناس. (منتهی الارب). دانا به چیزی، گویند: رجل عروف و عروفه بالامور، یعنی مردی که به امور دانا باشد و هرگاه کسی را یک بار دیده باشد، او را بشناسد (و تاء کلمه برای مبالغه است). (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
مرد دانا و نیک ماهر و کارشناس. (منتهی الارب). دانا به چیزی، گویند: رجل عروف و عروفه بالامور، یعنی مردی که به امور دانا باشد و هرگاه کسی را یک بار دیده باشد، او را بشناسد (و تاء کلمه برای مبالغه است). (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
ناقه که بدون مالیدن کوهان فربهی آن دریافته نشود، و ناقه ای که در پیه کوهانش شک باشد. (منتهی الارب). ماده شتری که فربهی آن شناخته نشود مگر بامالیدن سنامش، و گویند ماده شتری است که نسبت به سنام آن شک کنند که آیا دارای پیه است یا نه. (از اقرب الموارد). ج، عرک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
ناقه که بدون مالیدن کوهان فربهی آن دریافته نشود، و ناقه ای که در پیه کوهانش شک باشد. (منتهی الارب). ماده شتری که فربهی آن شناخته نشود مگر بامالیدن سنامش، و گویند ماده شتری است که نسبت به سنام آن شک کنند که آیا دارای پیه است یا نه. (از اقرب الموارد). ج، عُرُک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
دهی است از دهستان ماروسک بخش سرولایت شهرستان نیشابور در 36 هزارگزی جنوب چکنه بالا. کوهستانی و هوای آن معتدل است و 236 تن سکنه دارد. آب آن از قنات. شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان ماروسک بخش سرولایت شهرستان نیشابور در 36 هزارگزی جنوب چکنه بالا. کوهستانی و هوای آن معتدل است و 236 تن سکنه دارد. آب آن از قنات. شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
نام ناحیتی بوده است در ب اسی در شبه جزیره یونان که در سال 338 قبل از میلاد جنگی بین فیلیپ پادشاه مقدونیه پدر اسکندر و آتنی ها در این نقطه اتفاق افتاد. در این نبرد فیلیپ فرماندهی جناح راست قشون خود را به اسکندر داد و معاونین ممتاز خود را هم در کنار او جا داد و فرماندهی جناح چپ را خود بعهده گرفت و باقی قشون را بمکانهایی که موافق اقتضای محل و وقت بود فرستاد. آتنی ها نیز سپاهشان را نظر بقومیت بدو قسمت (آتنی و ب اسی) تقسیم کردند. جنگ خونین از طلیعۀ صبح اتفاق افتاد، در این جنگ خونین مردان بسیاری از طرفین کشته شدند. بالاخره اسکندر با شجاعت خاص مجاهدت زیاد کرد و صف دشمن را شکافت و تلفات زیاد بمردان آتنی وارد آورد ولی از آنجاکه فیلیپ نمی خواست شاهد فتح را کسی جز او به آغوش کشد با فشار زیاد جبهۀ آتنی را بعقب نشاند و بر اثر این جنگ هزار نفر آتنی کشته و دوهزار نفر اسیر شدند و جنگ به پیروزی فیلیپ و اسکندر خاتمه یافت و نیز بواسطۀ این جنگ و شکست آتنی ها لی سیک لس سردار خود را کشتند و فیلیپ در واقع پادشاه مقدونیه و تمام یونان شد. (از تاریخ ایران باستان ص 1203 و 1204 و 1205)
نام ناحیتی بوده است در ب ِاُسی در شبه جزیره یونان که در سال 338 قبل از میلاد جنگی بین فیلیپ پادشاه مقدونیه پدر اسکندر و آتنی ها در این نقطه اتفاق افتاد. در این نبرد فیلیپ فرماندهی جناح راست قشون خود را به اسکندر داد و معاونین ممتاز خود را هم در کنار او جا داد و فرماندهی جناح چپ را خود بعهده گرفت و باقی قشون را بمکانهایی که موافق اقتضای محل و وقت بود فرستاد. آتنی ها نیز سپاهشان را نظر بقومیت بدو قسمت (آتنی و ب ِاُسی) تقسیم کردند. جنگ خونین از طلیعۀ صبح اتفاق افتاد، در این جنگ خونین مردان بسیاری از طرفین کشته شدند. بالاخره اسکندر با شجاعت خاص مجاهدت زیاد کرد و صف دشمن را شکافت و تلفات زیاد بمردان آتنی وارد آورد ولی از آنجاکه فیلیپ نمی خواست شاهد فتح را کسی جز او به آغوش کشد با فشار زیاد جبهۀ آتنی را بعقب نشاند و بر اثر این جنگ هزار نفر آتنی کشته و دوهزار نفر اسیر شدند و جنگ به پیروزی فیلیپ و اسکندر خاتمه یافت و نیز بواسطۀ این جنگ و شکست آتنی ها لی سیک لس سردار خود را کشتند و فیلیپ در واقع پادشاه مقدونیه و تمام یونان شد. (از تاریخ ایران باستان ص 1203 و 1204 و 1205)