جدول جو
جدول جو

معنی عروضیه - جستجوی لغت در جدول جو

عروضیه
(عَ ضی یَ)
وی زنی ادیب و از اهالی اندلس بود و مولای ابوالمطرف عبدالرحمان بن غلبون کاتب بشمار میرفت. بسبب مهارتی که در فن عروض داشت این نام بر وی نهاده و نام اصلی او به دست فراموشی سپرده شد. او امالی قالی و الکامل مبرد را از حفظ داشت و شرح میگفت. عروضیه در بلنسیه ساکن بود و به سال 450 ه. ق. در دانیه درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 5 ص 16 از الدر المنثور و نفح الطیب). و رجوع به اعلام النساء شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حروریه
تصویر حروریه
خوارج، گروهی که در جنگ صفّین از بیعت علی بن ابی طالب خارج شدند و معتقد بودند مرتکب معاصی کبیره، کافر است و خروج بر امام ظالم را واجب می دانستند، کافران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عروضی
تصویر عروضی
عالم به عروض، کسی که علم عروض می داند، عروض دان
فرهنگ فارسی عمید
فرقه ای مذهبی که برای حروف و حساب جمّل تاثیر و ارزش بسیار قائل بوده و معنی های شگفت انگیز برای آیه های قرآن و سخنان پیغمبر اسلام بیان می کردند
فرهنگ فارسی عمید
(عَ رَ وی یَ)
فرقه ای از معتزله اند. و احکام مذهبی آنان موافق احکام مذهبی واصلیه است، جز آنکه عمرویه در قضیۀ عثمان، دو طرف منازع را فاسق میشمارند. و ایشان از یاران عمرو بن عبید که از راویان حدیث و زهاد مشهور بوده و در احکام به واصل بن عطا پیروی میکرده، میباشند. و این عمرو بن عبید تعمیم به فسق را بر احکام واصل بن عطا افزوده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و نیز رجوع به اقرب الموارد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ ضی یَ)
دهی است نزدیک مدینه، انصار را. موضعی است قرب ابلی و بئرمعونه بین مکه و مدینه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
بسریانی زعرور است. (فهرست مخزن الادویه). ارونیا
لغت نامه دهخدا
(اُ می یَ)
ارمیه. ارومی. شهری بمغرب دریاچۀ ارومیه و نسبت بدان ارموی باشد. رجوع به ارمیه شود: آزادخان... بعضی از بلاد آذربایجان هم در تحت تصرف آورده کوچ و متعلقان خود را بامتوسلان فتحعلی خان و شهبازخان در قلعۀ ارومیه که از قلاع مشهوره و در استحکام و متانت آن شهرۀ آفاق است گذاشته قلعۀ مذکوره را محل سکنا مقرر... (مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه ص 157). و رجوع به فهرست آن کتاب شود
دریاچۀ ارومیه، دریاچه ای بمغرب آذربایجان. دریاچۀ ارومیه. چیچست. دریاچۀ شاهی. دریاچۀ تلا. نسبت بدان ارموی است. رجوع به ارمیه (دریاچۀ...، شود
لغت نامه دهخدا
(حَ ری یَ)
نسبتی است در گفتۀ نابغۀ جعدی:
ایا دار سلمی بالحروریه اسلمی
الی جانب الصمان فالمتثلم
أقامت به البردین ثم تذکرت
منازلها بین الدخول فجرثم.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
سرگشته گردیدن و دودله شدن. (از منتهی الارب). عمه. عمهان. عموه. عموهه. رجوع به عموهه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ وَ هَِ)
از اعلام مردان، و علم مرکب است. و چون جزء دوم آن اعجمی و مشابه اصوات است، لذا مبنی بر کسر میباشد. و در حالت تنکیر تنوین می پذیرد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ ضی یَ)
نوعی حلوا است سخت و لزج که آن را مانند قبیطاء سازند با مغز و بی مغز و با قیچی آن را به اندازه یک گلوله یا بزرگتر می برند. (از بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(قَ طُ)
جایی است و از آن در شعر بشر بن ابی خازم یاد شده است آنجا که گوید:
و حل الحی حی بنی سبیع
قراضیه و نحن له اًطار.
برخی آن را قراضبه با باء موحده ضبط کرده اند ولی ابن اعرابی آن را انکار کرده و گوید آن با یاءاست و جایی است معروف. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ بی یَ)
کروبیون. (از اقرب الموارد). رجوع به کروبیون شود
لغت نامه دهخدا
(عُرْ رُ وَ)
بمعنی خرابه ها. و آن نام چند مکان است:
1- شهری که در شمال نهر ارنون در موآب واقع و بر أوبین داده شد، که در اول متعلق به سیحون پادشاه آموریان بود، پس از آن حزائیل پادشاه سوریه آن را مفتوح ساخت. و خرابه ها بر محل مرتفعی است که به مسافت 12 میل به مشرق دریای مردآب واقع است و آن را عراعیر گویند.
2- شهری است در برابر ربه، که همان عمان حالیه باشد، و جادیان آن را بنا کردند.
3- موضعی است در حوالی دمشق.
4- شهری است در قسمت جنوبی یهودیه، و این همان عرعارۀ حالیه است که بر راه غزه و وادی موسی که به جنوب بئر شبع واقع، و در آنجا چهار چاه است. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
قلعه ای است به یمن. (منتهی الارب). قلعه و حصنی است ازآن عبدالله بن سعید ربیعی کردی در یمن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَمْ مو یَ)
شهرکی است در ساحل نهر عاصی، در بین فامیه و شیزر. (از معجم البلدان). شهری است در خاک روم که ابن خلدون در بحث جغرافیایی خود، آن را در شمال بخش پنجم اقلیم پنجم یاد کرده. و نام این شهررا به عموریه بنت الروم بن الیفزبن سام بن نوح نسبت داده اند. شهر عموریه را معتصم خلیفۀ عباسی در سال 223ه.ق. با شهر انقره فتح کرد و آن از اعظم فتوحات اسلام بشمار می رود. و در این سفر ابوتمام همراه خلیفه بود و بمناسبت این فتح قصیدۀ مشهور خود را بمطلع:
السیف أصدق انباءً من الکتب
فی حده الحد بین الجد و اللعب
سرایید. و گویند خلیفه ابوتمام را سی هزار درهم بخاطر این قصیده بخشید. و چون به این بیت رسید که می گوید:
رمی بک اﷲ یرجیها فهدمها
ولو رمی بک غیراﷲ لم تصب
معتصم گفت: ’دنّرت دراهمک’، یعنی درهمهای خود را به دینار تبدیل کردی، و سی هزار دینار به وی بخشید. رجوع به تجارب السلف نخجوانی چ عباس اقبال صص 174- 175 و فهرست ترجمه مقدمۀ ابن خلدون شود:
ز عموریه مادرش را بخواند (اسکندر)
چو آمد سخنهای دارا براند.
فردوسی.
افریقیه صطبل ستوران بارگیر
عموریه گریزگه باز بازدار.
منوچهری.
من گفته شعری مشتهر، در تهنیت وندر ظفر
از ((سیف أصدق)) راست تر در فتح آن عموریه.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ مَ)
از آبهای بنی عجلان است و آن را نخل بسیار باشد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ ضی یَ)
منسوب به عریض که از دیهای مدینه باشد: دیگر از فرزندان علی بن جعفر صادق و از فرزندان محمد بن علی جعفر سادات، عریضیه اند. (تاریخ قم ص 224)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
به معنی عروبه است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عرب زبان شدن. عروبه. رجوع بعروبه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منسوب است به عروض که از اوزان شعر بحث میکند. (از الانساب سمعانی). رجوع به عروض شود.
- وزن عروضی، وزن کلمه است ازنظر حرکات و سکنات، بدون در نظر گرفتن نوع حرکت، و آن در مقابل وزن صرفی است که در آن نوع حرکت و نیز نوع حرف زائد مورد نظر قرار میگیرد.
، آنکه عروض داند. عالم عروض. (از فرهنگ فارسی معین). عروض دان. و رجوع به عروض شود
لغت نامه دهخدا
مونث ضروری: آچار بایسته درواژ مونث ضروری. یا ضروریه مطلقه. قضیه موجهه که در آن حکم شود به ضرورت نسبت ثبوتیه یا سلبیه بین موضوع و محمول مادام که ذات موضوع موجود است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عروضی
تصویر عروضی
ویچستیک، چامه سنج آن که عروض داند عالم عروض
فرهنگ لغت هوشیار
واتگرایان پیروان فضل الله سبزواری همروزگار تیموریان که باورهایی درباره وات ها و چم هروات دارد
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره گل میمون که پایاست و به طور خودرو در مزارع می روید و دارای دانه های ریز شبیه بارزن و سیاه رنگ است و آن در تداوی به عنوان قابض و مسکن به کار می رفته است اخینوس اخیروس ارینوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرانیه
تصویر عرانیه
آبخیز، میانه دریا، کوهه کند آنچه کوهه (موج) به کنارافکند، پرآبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورودیه
تصویر ورودیه
درآیه حق دخول در جایی (انجمن مدرسه و غیره) حق الورود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عروتیز
تصویر عروتیز
سر و صدا، هارت و پورت، داد و فریاد بتظاهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمرویه
تصویر عمرویه
پیروان عمرو بن عبید تیره ای از خرد گرایان (معتزله)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروسیه
تصویر فروسیه
از ریشه پارسی فروسه بنگرید به فروسه و دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
انگشتو گونه ای افروشه (حلواء) نوعی حلوای سخت و لزج که آن را مانند قبیطا سازند با مغز و بی مغز و با قیچی آن را باندازه یک گلوله یا بزرگتر برند
فرهنگ لغت هوشیار
مروریه در فارسی: کاهوی تلخ کاسنی دشتی یکی از گونه های کاسنی که آنرا کاهوی تلخ نیز گویند خندریلی خس بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عروضی
تصویر عروضی
عالم علم عروض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورودیه
تصویر ورودیه
((وُ یِّ))
حق وجهی که بابت داخل شدن در جایی پرداخت می شود، حق الورود
فرهنگ فارسی معین
عینیّت
دیکشنری اردو به فارسی