- عرصه
- پهنه
معنی عرصه - جستجوی لغت در جدول جو
- عرصه
- میدان، فضای جلو عمارت، ساحت خانه، حیاط، جای وسیع
- عرصه
- گشادگی میان سرای که در آن بنا نباشد، صحن خانه، زمین سرای، جنگ گاه
- عرصه ((عَ ص))
- حیاط، فضای خالی جلوی خانه، میدان، صحرا، جمع عرصات
عرصه را به کسی تنگ کردن: در فشار و مضیقه قرار دادن
به عرصه رسیدن کسی: بزرگ شدن و از عهده کارهای خود برآمدن، به ثروت و قدرت رسیدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چیرگی، شایستگی، نمایش، جربزه
خانه دیو دیو جای، ریگستان
رخصت، شربت از آب
لیاقت، طاقت، توانایی، نشانه، در معرض
روز نهم ذی الحجه، روز قبل از عید قربان
حلقه، دسته، دستگیره، دستۀ چیزی، مثل دستۀ ابریق، دستاویز، مال نفیس و پربها، آنچه بشود به آن امید داشت واطمینان کرد
سطح بالای کشتی، هر جای مسطحی که از اطراف خود بلندتر باشد
ارائه، اظهار، هدیه، سان، بیان همت، طاقت
ماشدارو از گیاهان
ایستگاه، پایگاه
تازی ناب، زن شوی دوست، پر آب، تباهیده تبست کم تبست (معده فاسد شده) منسوب به عرب از قوم عرب تازی، زبان قوم مزبور زبان تازی. منسوب به عرب از قوم عرب تازی، زبان قوم مزبور زبان تازی
موی میانسر، موی پشت گردن در آدمی، پر گردن در خروس، گربز مرد
خرمن: جویاگندم، گوشت، بوی پختنی بند (سد)، موش دشتی: نر خرمن ناکوفته
بنگرید به ارقه
نام کوهی در نزدیکی مکه
باد سر
دسته کوزه، دسته دول، زرفین (حلقه)، دستاویز، شیربیشه، همیشه سبز، درخت انبوه، ستور نژاده -9 مادگی در پوشش
در فارسی عفصه مونث عفص گریشنک زگیل گیاهی
پناهگاه جای رهایی بوی خوش، گرد خاک، گرد باد
گره شاخ گیس بافته
بیماری کوژی فرصت در فارسی دمان یاور زمان دیل یارا، فر زمان روزگار که اژدها شود ار روزگار یابد مار (فرخی)، پروا، تون توان
گرده قرص گرده: قرصه ای نان، قرص جرم (خورشید و ماه و غیره) : ز آتش لاله شمال سوخت سحر گه بخور قرصه خورشید را لخلخه کرد از بخار (عمادی. گنج شخن 311: 1) یا قرصه زر. آفتاب
((عَ رَ فِ))
فرهنگ فارسی معین
روز نهم ذی الحجه که حجاج در نزدیکی مکه توقف می کنند و بعضی از مراسم حج را به جا می آورند
گرده، گرد، گردۀ نان