جدول جو
جدول جو

معنی عرصفه - جستجوی لغت در جدول جو

عرصفه
(خِ)
کشیدن و به درازا دوباره کردن. (از منتهی الارب). جذب کردن و کشیدن چیزی و آن را از طول شکافتن و پاره کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عاصفه
تصویر عاصفه
(دخترانه)
معرب از سریانی، باد تند و شدید، تندباد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عرفه
تصویر عرفه
روز نهم ذی الحجه، روز قبل از عید قربان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاصفه
تصویر عاصفه
عاصف، تند، شدید، باد تند و شدید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرصه
تصویر عرصه
میدان، فضای جلو عمارت، ساحت خانه، حیاط، جای وسیع
فرهنگ فارسی عمید
(عَ صَ)
حشیشی است که آنرا به شیرازی ماش دارو و به یونانی کمافیطوس خوانند. (برهان). نباتی است. (از اقرب الموارد). گیاهی است یونانی مانند مافیطوس که ورقش با آب عسل چهل روز نوشیدن، دافع عرق النساء است و هفت روز، دافع یرقان. (منتهی الارب). و رجوع به مخزن الادویه و تحفۀ حکیم مؤمن و جامع المفردات ابن البیطار شود
لغت نامه دهخدا
(عِ فَ)
شناخت و شناختن. (منتهی الارب). شناخت و شناسائی، سؤال. (ناظم الاطباء). اسم است اعتراف بمعنی سؤال را. (منتهی الارب). اسم است از ’اعتراف’ بمعنی استخبار. (از اقرب الموارد). عرفه. رجوع به عرفه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ فَ)
نام جایگاهی است که در شعر ذی الرمه آمده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ فَ)
ابن الحارث، مکنی به ابوالحارث. صحابی است. (یادداشت مرحوم دهخدا). در تاریخ اسلام، صحابی عنوانی است که به یاران و همراهان راستین پیامبر اسلام (ص) داده می شود. این افراد در گسترش اسلام، نشر قرآن و حفظ سنت نبوی نقش بی بدیلی ایفا کردند. بسیاری از آنان در جنگ های صدر اسلام حضور داشتند و از اسلام دفاع کردند.
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ فَ)
روز نهم از ذی الحجه. گویند هذا یوم عرفه (بدون تنوین و بدون ال). (از منتهی الارب). روز نهم ذی حجه، چرا که روز استاده شدن حاجیان است در مقام عرفات. و به سکون ثانی خطا است. عوام هند که یک روز پیشتر شب برات و عیدالفطر و نهم ماه محرم را نیز عرفه گویند خطا است. (غیاث اللغات).
- یوم عرفه، روز نهم از ذی حجه. (از اقرب الموارد). مشهود، روز عرفه. وتر و وتر، روز عرفه. (منتهی الارب).
، نام جایگاهی است در مکه که آن را ’عرفات’ نیز گویند. رجوع به عرفات شود
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
اسم المره است از مصدر عصف. (از اقرب الموارد). رجوع به عصف شود، عصفهالخمر، بوی شراب. (منتهی الارب). گویند: للخمر عصفه،یعنی آن شراب را رایحه ای است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ صَ)
عرصه. میدان و صحرا. (ناظم الاطباء). میدان. (غیاث). فارسیان، عرصه را به معنی مطلق میدان استعمال نمایند و لهذا عرصۀ شطرنج و عرصۀ آفاق و عرصۀ بزم آمده است. (از آنندراج). پهنه. فراخنا. ساحت. فضا:
کهینه عرصه ای از جاه او فزون ز فلک
کمینه جزوی ازقدر او مه از کیوان.
رودکی.
چندانت بود فتح که در عرصۀ عالم
هر روز بگویند به هرجا خبر فتح.
مسعودسعد.
صبح صادق عرصۀ گیتی را به نورجمال خویش منور گردانید. (کلیله و دمنه) و گردانیدن پای از عرصۀ یقین. (کلیله و دمنه). عرصۀ امید بر ایشان فراخ میدار. (کلیله و دمنه).
پندار سر خر و بن خار
در عرصۀ بوستان ببینم.
خاقانی.
دوم آنکه عرصۀ عربیت فسحتی تمام و اتساعی کامل دارد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 8). خوف و رعب عرصۀ سینۀ ایشان را فرا گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 274).
عرصه ای کش خاک زر ده دهی است
زر به هدیه بردن آنجا ابلهی است.
مولوی (مثنوی ج 4 ص 311).
عرصۀ دنیا مجال همت او نیست
روز قیامت نگر مجال محمد.
سعدی.
خسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد
ساحت کون و مکان عرصۀ میدان تو باد.
حافظ.
ای مگس عرصۀ سیمرغ نه جولانگه تست
عرض خود میبری و زحمت ما میداری.
حافظ.
عرصۀ بزمگاه خالی ماند
از حریفان و جام مالامال.
حافظ.
مرد مصاف در همه جا یافت می شود
در هیچ عرصه مرد تحمل ندیده ام.
صائب.
میدان، عرصۀ اسب دوانی وچوگان بازی. (از منتهی الارب).
- به عرصۀ ظهور رسیدن، متولد شدن. پدید آمدن. (فرهنگ فارسی معین).
- پا به عرصۀ ظهور نهادن، متولد شدن. پدید آمدن. (فرهنگ فارسی معین).
- عرصۀ اسب دوانی، محل و میدان اسب دوانی. اسپریس.
- عرصۀ بزم، میدان و فضا و ساحت جشن.
- عرصۀ پیکار، میدان جنگ. رزمگاه.
- عرصۀ جنگ، رزمگاه. میدان جنگ.
- عرصه را بر کسی تنگ گرفتن، او را در تنگنا و در مضیقه قرار دادن. بر کسی سخت گرفتن. (از فرهنگ عوام). او را زبون و مستأصل کردن.
- عرصۀ رزم، میدان پیکار. رزمگاه.
- عرصۀ زمین، سطح زمین. (ناظم الاطباء).
- عرصۀ کارزار، رزمگاه. میدان نبرد.
- عرصۀ محشر، صحرای قیامت. (ناظم الاطباء). آنجا که حساب اعمال مردمان را رسند. آنجا که مردمان حشر کنند.
- عرصۀ هیجا، میدان نبرد. رزمگاه.
، سرزمین: از عرصۀ خراسان بر بایدخاستن و به قهستان... (ترجمه تاریخ یمینی). رسول را بر جملۀ طاعات باز گردانید و از عرصۀ ملک خراسان برخاست. (ترجمه تاریخ یمینی). ناحیت ناردین در عرصۀ اسلام افزود. (ترجمه تاریخ یمینی) ، جنگ گاه. (منتهی الارب). باهه. (منتهی الارب). میدان نبرد. رزمگاه. میدان. (غیاث) :
زود بینی ز عرض مرکب او
عرصه ها تنگتر ز حلقۀ میم.
ابوالفرج رونی.
در تضاعیف این حالات هنوز ’کیوک’ باز نرسیده بود و عرصه خالی می نمود. (جهانگشای جوینی) ، بساط شطرنج. (غیاث) (ناظم الاطباء). صفحۀ نرد و شطرنج و غیره. (یادداشت مرحوم دهخدا). رقعۀ شطرنج. صفحۀ شطرنج. نطع. بساط نرد. سفره:
پس عرصه بیفکند و فروچیدش مهره
هر زخم که او میزد بس کارگر آمد.
سوزنی.
که شاه ارچه در عرصه زورآور است
چو ضعف آمد از بیدقی کمتر است.
سعدی.
بازی به کنار عرصه بهتر پیداست.
واعظ قزوینی.
- عرصۀ شطرنج، بساط شطرنج. نطع. صفحۀ شطرنج. رقعۀ شطرنج:
بر عرصۀ شطرنج ثنا گفتن تو صدر
من سوزنیم بیدق و صاحب شرفان شاه.
سوزنی.
یا للعجب پیادۀ عاج عرصۀ شطرنج بسر میبرد و فرزین میشود. (گلستان سعدی).
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصۀ شطرنج رندان را مجال شاه نیست.
حافظ.
، آن قسمت از زمین که بر آن بنائی نباشد. مقابل بنا. (یادداشت مرحوم دهخدا). زمین. مقابل اعیان. زمینی. مقابل هوایی: به وقت نهضت فرموده بود تا از بهر مسجد جامع به غزنه عرصه ای اختیار کنند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 420). زید همگی و تمامی شش دانگ خانه ، واقع در فلان کوچه را از عرصه و بنا فروخت به... (یادداشت مرحوم دهخدا).
- عرصۀ خانه، زمین خانه. در مقابل اعیان.
- عرصه و اعیان، مجموع زمین و بنای متعلق به آن زمین. زمین و ساختمان.
، در مجمل التواریخ گلستانه دو جا این کلمه در معنی فاصله زمانی بکار رفته است مرادف عرض (اگر مصحف عرض نباشد) : در عرصۀ یک ماه در هفت جا نمود سنگر کرده بفاصله یک میدان تفاوت سنگرها از یکدیگر بود. (مجمل التواریخ گلستانه). کریم خان به استعداد لشکر پرداخته اسب و سرانجام طلبیده در عرصۀ دو ماه خود را ساخته. (مجمل التواریخ گلستانه)
لغت نامه دهخدا
(حَ صَ)
عریف گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به عرافت شود
لغت نامه دهخدا
(عِ فَ)
عرافت. عریفی کردن. رجوع به عریف شود
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
مرد دانا و نیک ماهر و کارشناس. (منتهی الارب). دانا به چیزی، گویند: رجل عروف و عروفه بالامور، یعنی مردی که به امور دانا باشد و هرگاه کسی را یک بار دیده باشد، او را بشناسد (و تاء کلمه برای مبالغه است). (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صِ فَ)
مؤنث عاصف: ریح عاصفه، باد سخت. لیل عاصفه، شب با باد سخت تند. ج، عاصفات و عواصف. (ناظم الاطباء) (المنجد) (منتهی الارب) (غیاث اللغات). رجوع به عاصف شود
لغت نامه دهخدا
متعۀ شادل که بدن دو پسر خود را که جیعونیان بر دار کشیده و مدت چند ماه شب و روز بر دار گذارده بودند حراست می نمود. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(رَ صِ فَ)
دندان بردیف و منظم و هموار روییده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ صَ فَ)
رصفه. سنگ بر سنگ آبراهه نهاده، یا عام است. ج، رصف. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). سنگ نهاده شده یکی بر روی دیگر در مسیل. (از اقرب الموارد) ، پی که بر تیر و کمان پیچند. ج، رصاف. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از مهذب الاسماء) ، نام استخوانی در سر زانو. مؤلف ذخیرۀ خوارزمشاهی گوید: بر سر زانو که بندگاه ران است با ساق یک پاره استخوان است آنرا الرصفه گویند و به پارسی گردنای زانو گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(عَ صَ)
گشادگی میان سرای که در آن بنا نباشد و گویند عرصهالدار، وسط آن است. (از منتهی الارب). صحن خانه، و آن بقعه و زمین وسیعی است در میان خانه ها که در آن ساختمانی نیست و گویند هر بقعه و زمینی که بنا در آن نباشد، عرصه است. (از اقرب الموارد). ج، عراص و عرصات و أعراص. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، زمین سرای. (منتهی الارب) ، جنگ گاه. (منتهی الارب). رجوع به عرضه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عصفه
تصویر عصفه
مونث عفص: ادویه عفصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرفه
تصویر عرفه
نام کوهی در نزدیکی مکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرصف
تصویر عرصف
ماشدارو از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
گشادگی میان سرای که در آن بنا نباشد، صحن خانه، زمین سرای، جنگ گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عروفه
تصویر عروفه
دانا کارشناس: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرافه
تصویر عرافه
نیشان زمان اندازی (فالگیری فالگویی) پیشگویی، اخترماری، جادوگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاصفه
تصویر عاصفه
توفان تند باد مونث عاصف جمع عواصف عاصفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرصه
تصویر عرصه
((عَ ص))
حیاط، فضای خالی جلوی خانه، میدان، صحرا، جمع عرصات
عرصه را به کسی تنگ کردن: در فشار و مضیقه قرار دادن
به عرصه رسیدن کسی: بزرگ شدن و از عهده کارهای خود برآمدن، به ثروت و قدرت رسیدن
فرهنگ فارسی معین
((عَ رَ فِ))
روز نهم ذی الحجه که حجاج در نزدیکی مکه توقف می کنند و بعضی از مراسم حج را به جا می آورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرصه
تصویر عرصه
پهنه
فرهنگ واژه فارسی سره
پهنه، جولانگاه، رزمگاه، زمینه، ساحت، صحنه، فضا، گستره، مصاف، میدان، حیاط، بیابان، صحرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد