جدول جو
جدول جو

معنی عرجا - جستجوی لغت در جدول جو

عرجا
مؤنث واژۀ اعرج، کسی که پایش لنگ باشد
کفتار، پستانداری گوشت خوار شبیه سگ که دست هایش از پاها بلندتر است و معمولاً از لاشۀ جانوران تغذیه می کند، ضبع
تصویری از عرجا
تصویر عرجا
فرهنگ فارسی عمید
عرجا
کفتار از جانوران
تصویری از عرجا
تصویر عرجا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ورجا
تصویر ورجا
(دخترانه)
بلندمرتبه، ارجمند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عرفا
تصویر عرفا
عارف ها، شناسنده ها، داناها، در تصوف کسانی که خدا او را به مرتبه های شهود ذات و اسما و صفات خود رسانده باشد، حکمای ربانی، صبورها، شکیباها، جمع واژۀ عارف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارجا
تصویر ارجا
به تاخیر انداختن کاری، امیدوار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درجا
تصویر درجا
به جا، به جای خود، در امور نظامی فرمانی که در نظام به صفی از سربازان داده می شود تا در جایی که ایستاده اند پا به زمین بزنند
درجا زدن: در امور نظامی پا بر زمین زدن بدون پیش رفتن، کنایه از در یک حال یا در یک مقام باقی ماندن و پیشرفت نکردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارجا
تصویر ارجا
نواحی، اطراف، کناره ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرجا
تصویر هرجا
همه جا
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
بنوالعرجاء حیی است از تمیم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ)
پشته ای است به زمین مزینه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ جَ)
شاخ کج نخل. عرجد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ جَدد)
عرجد. شاخ کج خرمابن. عرجون. (ناظم الاطباء). رجوع به عرجون شود
لغت نامه دهخدا
(عُ جُ)
عرجد. شاخ کج نخل. (منتهی الارب). عرجون نخل. عرجدّ. عرجود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
لنگان رفتگی. (منتهی الارب) (آنندراج). مشی اعرج. (از اقرب الموارد). رفتار بلنگی. لنگان رفتن. (یادداشت مؤلف). قزلان. (تاج المصادر بیهقی). لنگیدن به لنگی خلقی. عرج. (ناظم الاطباء). رجوع به عرج شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ أعرج. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به اعرج و عرج شود، جمع واژۀ عارج. پوشیده. (آنندراج). رجوع به عارج شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بمعنی ’أما’ است. رجوع به عرمی ̍ و أما شود
لغت نامه دهخدا
(عُ جُدد)
عرجد. عرجود. (اقرب الموارد). رجوع به عرجد شود
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ / عُ جَ)
مقام و موقف و آنچه بر او ایستاده شود. یقال مالی علیه عرجه و عرجه، ای مقام و موقف. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ جَ)
دهی است به بحرین از آن بنی محارب از بنی عبدالقیس. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ جَ)
توقف و میل. یقال مالی علیه عرجه، ای توقف. (منتهی الارب). تأخیر. (یادداشت مؤلف). موضع العرج. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
عبدالله بن عمر بن عبدالله بن عمرو بن عثمان بن عفان اموی عرجی. شاعر و از مردم عرج است از نواحی طائف. (از معجم البلدان) (از اللباب ج 2 ص 131)
شاعری از امویان معاصر ولید بن یزید. و او راست بیت معروف:
أضاعونی و أی فتی أضاعوا
لیوم کریهه و سداد ثغر.
(یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَ جی ی)
نسبت است به عرج که موضعی است به مکه. (از اللباب ج 2 ص 131). منسوب است به عرج که دهی است از نواحی طائف و در ابتدای تهامه واقع، و میان آن و مدینه هفتاد و هشت میل است و در بلاد هذیل واقع است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
کفتار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرجا
تصویر فرجا
چوز نما، گشاده سرین: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرجا
تصویر هرجا
هرمحل هرمکان، درهرجا بهرمکان: (هرجاکه جان بزجر یکی ناتوان دهد رشکم کشد مبادا بجان تو جان دهد) (تاریخ عالم آرا. چا. امیرکببر. 188)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرجه
تصویر عرجه
ایستگاه، پایگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرضا
تصویر عرضا
از پهنا و از پهنی، به عرض و پهنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجرا
تصویر عجرا
تخله گرهدار (تخله عصای سرکج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برجا
تصویر برجا
ثابت، برقرار، استوار
فرهنگ لغت هوشیار
فرمانی که در نظام بسربازان تا هر کس در هر محل که ایستاده پای خود را با آهنگ بزمین کوبد
فرهنگ لغت هوشیار
امید بخشیدن، دیر کاری، جمع رجا، کناره ها کرانه ها طرف ها گوشه ها. امیدوار کردن، واپس بردن کار را به تاء خیر انداختن وا پس داشتن پس افکندن باز پس بردن سپس انداختن کاری را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرجان
تصویر عرجان
لنگان رفتن، جمع عارج، پوشیدگان نبود گان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرفا
تصویر عرفا
((عُ رَ))
جمع عریف، مردان دانا و آگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برجا
تصویر برجا
((بَ))
شایسته، سزاوار
فرهنگ فارسی معین
ثابت، مستقر
متضاد: متزلزل، باقی، برقرار، پابرجا، پایا، پایدار
متضاد: ناپایدار
فرهنگ واژه مترادف متضاد