دهی است از دهستان لک بخش قروۀ شهرستان سنندج، ناحیه ای است جلگه، 160 تن سکنه دارد. شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی زنان قالیچه و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان لک بخش قروۀ شهرستان سنندج، ناحیه ای است جلگه، 160 تن سکنه دارد. شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی زنان قالیچه و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
مارمولک، گروهی از جانوران خزنده چابک و شبیه سوسمار با بدن فلس دار و دم بلند که قادرند دم ازدست رفتۀ خود را ترمیم کنند، چلپاسه، کرباسه، باشو، ماتورنگ، کربش، کرفش، کرپوک، کرباشه، کرباشو، کلباسو
مارمولَک، گروهی از جانوران خزنده چابک و شبیه سوسمار با بدن فلس دار و دُمِ بلند که قادرند دُم ازدست رفتۀ خود را ترمیم کنند، چَلپاسه، کَرباسه، باشو، ماتورَنگ، کَربَش، کَرفَش، کَرپوک، کَرباشه، کَرباشو، کَلباسو
خالص از عرب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زن بسیار خندنده. (منتهی الارب). عروب از نساء. (از اقرب الموارد) ، زن حریص بر بازی و لهو. (منتهی الارب) (آنندراج) ، معده تباه شده، چاه بسیار آب. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
خالص از عرب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زن بسیار خندنده. (منتهی الارب). عروب از نساء. (از اقرب الموارد) ، زن حریص بر بازی و لهو. (منتهی الارب) (آنندراج) ، معده تباه شده، چاه بسیار آب. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
به عبری عدل قوم، ، (پنهان کننده) اسم مغاره ای که در حوالی بیت لحم بوده داود در آنجامتواری گردیده و بر حسب تقلید در وادی قریطون در شرق بیت لحم میباشد و طول مغاره 550 قدم و دارای دهلیزهای بسیار است الا آنکه بزعم کاندر در وادی ایله در نزدیکی شهر عدلام بمسافت 13 میل بطرف غربی بیت لحم واقع است و در حوالی این شهر مغاره های بسیار است که فی الحقیقه از برای معاونان داود بسیار مناسب است اما مغاره های بیت جبرین که بزعم بعضی مغارۀ عدلام میباشد بسیار مرطوبی و سرد و پر از خفاشها است به حدی که برزگران آن نواحی نیز در آنجا زیست نتوانند کرد بر خلاف مغاره های عدلام که همواره مسکونند و در غایت استحکام و پایداری میباشند و از آن جمله معدودی است که از دویست الی سیصد مرد را گنجایش دهد و اسم مغاره ها عبدالماء است و محتمل است که لفظ مرقوم همان تصحیف عدلام باشد. (قاموس کتاب مقدس) ، شهر بزرگی از کنعانیان است که در قسمت یهودا واقع بود که در رحبعام آن را محصون نمود و در نبوت میکاهی نبی مذکور است و یهود بعد از مراجعت در آنجا سکونت ورزیدند. و کانوو کاندر گمان دارند که در وادی سنط بمسافت دو میل ونصف به جنوبی شوکوه واقع است. (قاموس کتاب مقدس)
به عبری عدل قوم، ، (پنهان کننده) اسم مغاره ای که در حوالی بیت لحم بوده داود در آنجامتواری گردیده و بر حسب تقلید در وادی قریطون در شرق بیت لحم میباشد و طول مغاره 550 قدم و دارای دهلیزهای بسیار است الا آنکه بزعم کاندر در وادی ایله در نزدیکی شهر عدلام بمسافت 13 میل بطرف غربی بیت لحم واقع است و در حوالی این شهر مغاره های بسیار است که فی الحقیقه از برای معاونان داود بسیار مناسب است اما مغاره های بیت جبرین که بزعم بعضی مغارۀ عدلام میباشد بسیار مرطوبی و سرد و پر از خفاشها است به حدی که برزگران آن نواحی نیز در آنجا زیست نتوانند کرد بر خلاف مغاره های عدلام که همواره مسکونند و در غایت استحکام و پایداری میباشند و از آن جمله معدودی است که از دویست الی سیصد مرد را گنجایش دهد و اسم مغاره ها عبدالماء است و محتمل است که لفظ مرقوم همان تصحیف عدلام باشد. (قاموس کتاب مقدس) ، شهر بزرگی از کنعانیان است که در قسمت یهودا واقع بود که در رحبعام آن را محصون نمود و در نبوت میکاهی نبی مذکور است و یهود بعد از مراجعت در آنجا سکونت ورزیدند. و کانوو کاندر گمان دارند که در وادی سنط بمسافت دو میل ونصف به جنوبی شوکوه واقع است. (قاموس کتاب مقدس)
سطحی که مرتفعتر از اطراف خود باشد. (فرهنگ فارسی معین). - عرشۀ کشتی، سطح بالای کشتی. (از فرهنگ فارسی معین). مرتفعترین جزء از کشتی که مردم در آنجا بنشینند. (از ناظم الاطباء)
سطحی که مرتفعتر از اطراف خود باشد. (فرهنگ فارسی معین). - عرشۀ کشتی، سطح بالای کشتی. (از فرهنگ فارسی معین). مرتفعترین جزء از کشتی که مردم در آنجا بنشینند. (از ناظم الاطباء)
مؤنث عربی. رجوع به عربی شود، لغت عرب. زبان عرب، آنچه عرب بدان سخن گوید و تکلم کند. (از اقرب الموارد) ، گاه در کتابهای فارسی پیش از نقل بیت یا قطعه از شعر عرب عربیه نویسند، مقصود از آن شعری عربی یا قطعه ای عربی است. (یادداشت مؤلف). - علوم عربیه، علوم عربی. دانشها که عرب را بود. ادب عرب. ادبیات عرب. - نقود عربیه، مسکوک قوم عرب یا ممالک عرب. سکه که نقش کلمات عرب دارد. یا در سرزمین عرب نقش شود یا در سرزمینی که حکومت عرب دارد زده شود. و نیز رجوع به النقود العربیه ص 92 شود
مؤنث عربی. رجوع به عربی شود، لغت عرب. زبان عرب، آنچه عرب بدان سخن گوید و تکلم کند. (از اقرب الموارد) ، گاه در کتابهای فارسی پیش از نقل بیت یا قطعه از شعر عرب عربیه نویسند، مقصود از آن شعری عربی یا قطعه ای عربی است. (یادداشت مؤلف). - علوم عربیه، علوم عربی. دانشها که عرب را بود. ادب عرب. ادبیات عرب. - نقود عربیه، مسکوک قوم عرب یا ممالک عرب. سکه که نقش کلمات عرب دارد. یا در سرزمین عرب نقش شود یا در سرزمینی که حکومت عرب دارد زده شود. و نیز رجوع به النقود العربیه ص 92 شود
بدخوئی. (منتهی الارب). بدخلقی. (از قطر المحیط) ، جنگجویی. (منتهی الارب) (آنندراج). نبرد و پیکارو مجادله و هنگامه و غوغا و شورش. (ناظم الاطباء). - عربده آوردن، داد و بیداد راه انداختن. بانگ و فریاد کشیدن. بانگ و فریاد داشتن بر کسی از سر مستی با خشم و بدخویی
بدخوئی. (منتهی الارب). بدخلقی. (از قطر المحیط) ، جنگجویی. (منتهی الارب) (آنندراج). نبرد و پیکارو مجادله و هنگامه و غوغا و شورش. (ناظم الاطباء). - عربده آوردن، داد و بیداد راه انداختن. بانگ و فریاد کشیدن. بانگ و فریاد داشتن بر کسی از سر مستی با خشم و بدخویی
دهی از دهستان چهار اویماق بخش قره آغاج، شهرستان مراغه. ناحیه ای است کوهستانی 246 تن سکنه دارد. شغل اهالی زراعت است. صنایع دستی جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان چهار اویماق بخش قره آغاج، شهرستان مراغه. ناحیه ای است کوهستانی 246 تن سکنه دارد. شغل اهالی زراعت است. صنایع دستی جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
کربس. سام ابرص. (از برهان). چلپاسه. (ناظم الاطباء). مارمولک. (فرهنگ فارسی معین). کربسو. کرباسه. کرباشو. کربشو. کربش. (احوال و آثار رودکی تألیف سعید نفیسی ج 3 ص 1090). و رجوع به کرباسو، کربس، چلپاسه و کربسه شود
کربس. سام ابرص. (از برهان). چلپاسه. (ناظم الاطباء). مارمولک. (فرهنگ فارسی معین). کربسو. کرباسه. کرباشو. کربشو. کربش. (احوال و آثار رودکی تألیف سعید نفیسی ج 3 ص 1090). و رجوع به کرباسو، کربس، چلپاسه و کربسه شود
گرفتن چیزی را و بستن آن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). یقال: کعبشه و کربشه. (اقرب الموارد) ، فراهم آوردن ستور پاها را جهت برجستن و مانند آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، رفتن چون رفتن بندی. (از اقرب الموارد). رجوع به کربسه شود
گرفتن چیزی را و بستن آن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). یقال: کعبشه و کربشه. (اقرب الموارد) ، فراهم آوردن ستور پاها را جهت برجستن و مانند آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، رفتن چون رفتن بندی. (از اقرب الموارد). رجوع به کربسه شود
تازی ناب، زن شوی دوست، پر آب، تباهیده تبست کم تبست (معده فاسد شده) منسوب به عرب از قوم عرب تازی، زبان قوم مزبور زبان تازی. منسوب به عرب از قوم عرب تازی، زبان قوم مزبور زبان تازی
تازی ناب، زن شوی دوست، پر آب، تباهیده تبست کم تبست (معده فاسد شده) منسوب به عرب از قوم عرب تازی، زبان قوم مزبور زبان تازی. منسوب به عرب از قوم عرب تازی، زبان قوم مزبور زبان تازی