جدول جو
جدول جو

معنی عربشاه - جستجوی لغت در جدول جو

عربشاه(عَ رَ)
دهی از دهستان چهار اویماق بخش قره آغاج، شهرستان مراغه. ناحیه ای است کوهستانی 246 تن سکنه دارد. شغل اهالی زراعت است. صنایع دستی جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عربده
تصویر عربده
بدمستی، نعره، فریاد، بدخلقی، بدخویی، جنگجویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عربانه
تصویر عربانه
گاری، کالسکه، دلیجان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حربگاه
تصویر حربگاه
حرب جای، جای جنگ، میدان جنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طربگاه
تصویر طربگاه
طربخانه، طرب سرا، محل عیش و عشرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرباشه
تصویر کرباشه
مارمولک، گروهی از جانوران خزنده چابک و شبیه سوسمار با بدن فلس دار و دم بلند که قادرند دم ازدست رفتۀ خود را ترمیم کنند، چلپاسه، کرباسه، باشو، ماتورنگ، کربش، کرفش، کرپوک، کرباشه، کرباشو، کلباسو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرضگاه
تصویر عرضگاه
جای عرض و نمایش دادن چیزی، میدان سان دیدن و شمردن سپاهیان، جای گرد آمدن سپاهیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کربشه
تصویر کربشه
مارمولک، گروهی از جانوران خزنده چابک و شبیه سوسمار با بدن فلس دار و دم بلند که قادرند دم ازدست رفتۀ خود را ترمیم کنند، چلپاسه، کرباسه، باشو، ماتورنگ، کربش، کرفش، کرپوک، کرباشه، کرباشو، کلباسو
فرهنگ فارسی عمید
(عَ / عَ رَ)
جای عرض دادن چیزی. (آنندراج). جای عرض و نمایش چیزی. محل عرضه. (فرهنگ فارسی معین). معرض. نمایشگاه. عرضه گاه. عرضگه. رجوع به عرضگه و عرضه گاه شود، میدان شمار کردن سپاه. (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). فراهم آمدنگاه دشمن. (ناظم الاطباء). میدان سان. جای سان دادن سپاه. عرضگه. عرضه گاه. لشکرگاه. رجوع به عرضگه و عرضه گاه شود: روز چهارم بابک به عرضگاه بنشست و سپاه گرد آمد. (ترجمه طبری بلعمی).
سپه گرد کرد اندران، رشنواد
عرضگاه بنهاد و روزی بداد.
فردوسی.
عرضگاه و دیوان بیاراستند
کلید در گنجها خواستند.
فردوسی.
سپهبد بشد تا عرضگاه شاه
بفرمود تا پیش او شد سپاه.
فردوسی.
به عرضگاه تو لشکر چنانکه پار نبود
هزار و هفتصد و اند پیل بد به شمار.
فرخی.
گفت این فراخ و پهنا دشت گشاده چیست
گفتم که عرضگاه بشد بی عدد سپاه.
فرخی.
لشکرگه سفاهت من عرض داد دیو
من ایستاده همره عارض به عرضگاه.
سوزنی.
عرضگاه دشت موقف عرض جنات است از آنک
مصنع او کوثر و سقاش رضوان دیده اند.
خاقانی.
فردا که عرضگاه محشر و هول و فزع اکبر باشد. این اهمال و امهال را چه حجت آرد. (سندبادنامه ص 217).
ز بس غارت آوردن از بهر شاه
غنیمت نگنجیددر عرضگاه.
نظامی.
شها منم که بلا را بجز فضای دلم
بگاه عرض سپه نیست عرضگاه سپاه.
عرفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ عِ / عَ وَ)
دهی است از دهستان سیس، بخش شبستر، شهرستان تبریز. واقع در 12هزارگزی جنوب خاوری شبستر، و 4هزارگزی راه شوسۀ صوفیان به سلماس، و 2هزارگزی خط آهن جلفا. ناحیه ای است جلگه و دارای آب و هوای معتدل و 1910 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات و حبوب است. اهالی به زراعت و گله داری اشتغال دارند. و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ رُ)
یکی از امرای سیستان در زمان سلجوقیان است. وی دو بار، یکی در سال 490 ه. ق. و دیگر در 501 ه. ق. به حکومت سیستان رسیده است. (از تاریخ سیستان چ بهار ص 389 و 391)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ را بَ)
دهی است از دهستان پیشکوه بخش تفت شهرستان یزد، واقع در 12هزارگزی باختر تفت، متصل به جادۀ ارنون به تفت و یزد. ناحیه ای است کوهستانی و معتدل که دارای 1109 تن سکنه است. از قنات مشروب میشود. محصولش غلات است و اهالی به کشاورزی گذران میکنند. صنعت دستی زنان آنجا کرباس بافی است. راه فرعی و دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ نَ)
دف و دائره باشد و بعضی دائرۀ حلقه دار را گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
عبدالرحمان بن صاچلی امیر (متوفی در 987 هجری قمری). او راست: تحفه الغرائب، به فارسی در خواص اشیاء و انواع حیل مشتمل بر 35 باب. و نیز تعلیقی بر شرح وقایۀ صدرالشریعۀ ثانی دارد. (از کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
رشوه دادن کسی را. (منتهی الارب). مصانعه. (اقرب الموارد) (متن اللغه). ملاینه. (متن اللغه) ، یاری بخشیدن و هم پشت گردیدن. (منتهی الارب). مظاهره. (اقرب الموارد) (متن اللغه). محاباه. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
طربخانه. طرب سرای. محل شادی. جایگاه طرب:
خویشتن را زتنگنای دلم
به طربگاه دل براندازد.
عرفی (از آنندراج).
گوش مخالفش به طربگاه عافیت
مغز فغان شنیده ز نی های استخوان.
ملا طغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عُ مَ)
ملقب به شهاب الدین. از سلاطین خلجی در دهلی بود که از 715 تا 716 ه. ق. سلطنت کرد. (از طبقات سلاطین اسلام ص 268)
لغت نامه دهخدا
(سَ بِ)
کنایه از سرانجام دهنده کار. (آنندراج). مطیع و فرمانبردار. حرف شنو، شخصی سربراه، که هیچیک اعمال زشت را ندارد. (یادداشت مؤلف) : آدمی سربراه. پسری سربراه
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است از دهستان لک بخش قروۀ شهرستان سنندج، ناحیه ای است جلگه، 160 تن سکنه دارد. شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی زنان قالیچه و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَ طَیْ یُ)
تباه کردن کتاب. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ بُ تَ / تِ)
معرب خرپشته. (یادداشت بخط مؤلف) :
خلیفه فی وجهه روشن
خربشته قد ظلل العسکرا.
ابن الحجاج (در ذم بینی الطائعﷲ عباسی از فوات الوفیات)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است از دهستان سنخواست بخش اسفراین شهرستان بجنورد. واقع در 60هزارگزی باختر اسفراین وپنج هزارگزی شمال مالرو عمومی میان آباد به جاجرم. این ناحیه کوهستانی با آب و هوای معتدل و 123 تن سکنۀکردی و ترکی زبان می باشد. آب آن از رودخانه و قنات و محصولاتش غلات است. اهالی بکشاورزی گذران می کنند و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است از دهستان اندیکا بخش قلعه زرین شهرستان اهواز واقع در 21 هزارگزی شمال خاوری قلعه زرین. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حرب جای. معرکه. میدان جنگ. مأزم. مأزق. (منتهی الارب). معترک. (محمود بن عمر ربنجنی). ملحمه. حربگه. رجوع به حرب جای شود:
به حربگاهی کو تیغ برکشد ز نیام
به صیدگاهی کو تیر برنهد به کمان.
فرخی.
پیش خردمند در این حربگاه
بیخردان را همه تن عورت است.
ناصرخسرو.
و طاهر از حربگاه گریخته برفت. (مجمل التواریخ و القصص).
به حربگاه دو کار است دشمنانش را
قفا نمودن یا تیغ بر قفا دیدن.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از عربیه
تصویر عربیه
مونث عربی تازیکی مونث عربی. مونث عربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرباء
تصویر عرباء
تازی ناب
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی ربون پیشمزد پیشا دست (بیعانه) آرمون گشاده زبان تازیکان تازیان تازیان پارسی تازی گشته آزمون ربون پیشمزد پیش پرداخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عربده
تصویر عربده
بدخوئی، جنگجوئی غوغا و شورش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عربانه
تصویر عربانه
کلی از ابزار های خنیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طربگاه
تصویر طربگاه
محل شادی، طربخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرضگاه
تصویر عرضگاه
نمایشگاه، معرض، محل عرضه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرباشه
تصویر کرباشه
مارمولک مارمولک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرشاه
تصویر فرشاه
پارسی تازی گشته فرچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرضگاه
تصویر عرضگاه
((عَ رَ یا رْ))
محل سان دیدن و گرد آمدن لشکر
فرهنگ فارسی معین
چلپاسه، رزمگاه، میدان، میدان جنگ، نبردگاه
متضاد: بزمگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد