جدول جو
جدول جو

معنی عراکه - جستجوی لغت در جدول جو

عراکه
(عُ کَ)
شیر که پیش فیقۀ نخستین دوشند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عراده
تصویر عراده
واحد شمارش توپ، از آلات جنگی شبیه منجنیق که برای پرتاب کردن سنگ به کار می رفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دراکه
تصویر دراکه
نیک دریابنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عراضه
تصویر عراضه
سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد
رهاورد، تحفه، ارمغان، سفته، نورهان، نوراهان، نوارهان، راهواره، بازآورد، بلک، لهنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عریکه
تصویر عریکه
نفس، طبیعت، خلق، خوی، سرشت
فرهنگ فارسی عمید
(اَ کَ)
یک بنۀ اراک. یک اصلۀ پیلو. درخت مسواک. ج، ارک، ارائک. رجوع به اراک شود
نامی از نامهای زنان عرب.
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
ذوال اراکه،.، نخلی است بموضعی از یمامه، بنی عجل را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
الثقفی. شاعری است و او را مرثیه ایست عمرو بن اراکه را و این ابیات از آنست:
لعمری لئن اتبعت عینک ما مضی
به الدهر او ساق الحمام الی القبر
لتستنفدن ماءالشئون بأسره
و ان کنت تمریهن من ثبج البحر
تبین فان کان البکا رد هالکا
علی احد فاجهد بکاک علی عمرو
فلاتبک میتاً بعد موت احبّه
علی و عباس و آل ابی بکر.
(عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 3 ص 251 و 252)
لغت نامه دهخدا
(چِ کِ)
کلمه تعلیل. یعنی زیرا که. (ناظم الاطباء). زیرا. ازیرا. ازیرک. ازیراکه. بعلت آنکه. بدلیل آنکه. بسبب آنکه. بدان دلیل که. بدان سبب که. بخاطر آنکه. بدان جهت که. چونکه:
بترک خدمت پیر مغان نخواهم گفت
چراکه مصلحت خود در آن نمی بینم.
حافظ.
رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت
چراکه حال نکو در قفای فال نکوست.
حافظ.
رجوع به زیرا شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ / کِ)
ارث و میراث و ترکه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ را کَ)
دراکه. دریافت کننده. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- قوه دراکه، قوه دریافت کننده و فهم و عقل و شعور. (ناظم الاطباء) : آدمی را قوه ای است دراکه که منتقش شود در وی صور موجودات. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
ناقه که بدون مالیدن کوهان فربهی آن دریافته نشود، و ناقه ای که در پیه کوهانش شک باشد. (منتهی الارب). ماده شتری که فربهی آن شناخته نشود مگر بامالیدن سنامش، و گویند ماده شتری است که نسبت به سنام آن شک کنند که آیا دارای پیه است یا نه. (از اقرب الموارد). ج، عرک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
کوهان یا باقی ماندۀ آن. (منتهی الارب). کوهان شتر. (غیاث اللغات). سنام. (اقرب الموارد). سنام بعیر است، یعنی کوهان شتر. (مخزن الادویه). جبله. کتر، نفس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، طبیعت و خوی: رجل لین العریکه، نرم خوی. لانت عریکته، نخوت و تکبر او شکست. (از منتهی الارب). طبیعت. (غیاث اللغات) (آنندراج) (اقرب الموارد). ج، عرائک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ عَ لَ)
شدید و سخت گردیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، شوخ شدن. (منتهی الارب) ، احمق شدن. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ)
آب صافی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، باران بسیار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ فَ)
عرافت. عریفی کردن. رجوع به عریف شود
لغت نامه دهخدا
(حَ صَ)
عریف گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به عرافت شود
لغت نامه دهخدا
(فَ گَ)
قریه ای است در دوفرسنگی مغرب قلعه سوخته در فارس. (از فارسنامۀ ابن بلخی)
لغت نامه دهخدا
(عُ عِ)
دهی است از دهستان منیوحی بخش قصبۀ معمرۀ شهرستان آبادان، واقع در 15هزارگزی شمال باختری نهر قصر و 13هزارگزی جنوب خاوری راه خسروآباد به آبادان کنار شطالعرب. گرمسیر و مرطوب است. 200 تن سکنه دارد. آب آن از شطالعرب و آب لوله کشی خسرو آباد تأمین میشود. محصولات آن خرما و انگور است. شغل اهالی ماهیگیری و حصیربافی است. ساکنین از طائفۀآل ابومصرف هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دراکه
تصویر دراکه
دریافت دریابنده نیک دریابنده، مدرکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراکه
تصویر کراکه
لایروب دستگاه لایروبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عریکه
تصویر عریکه
طبیعت و خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عراوه
تصویر عراوه
گل پیچان از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرابه
تصویر عرابه
وسیله نقلیه ساده که با چرخ حرکت کند
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی از آلات جنگ و قلعه گیری است که کوچکتر از منجنیق که بدان سنگ بر دشمن اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عراره
تصویر عراره
بد خویی، سختی، مهتری، ملخ، پسر زای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عراضه
تصویر عراضه
ره آورد راه آورد (طعام و جز آن)، راه آورد (طعام و جز آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرافه
تصویر عرافه
نیشان زمان اندازی (فالگیری فالگویی) پیشگویی، اخترماری، جادوگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عراقه
تصویر عراقه
باران بسیار، آب روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شراکه
تصویر شراکه
بطور شراکت و به همراهی یکدیگر و باتفاق هم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراکه
تصویر تراکه
ارث و میراث و ترکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عراضه
تصویر عراضه
((عُ ض ِ یا ضَ))
ره آورد (طعام و جز آن)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عریکه
تصویر عریکه
((عَ کَ یا کِ))
خلق و خوی
فرهنگ فارسی معین
((عَ دِ))
از ابزارهای جنگ شبیه به منجنیق که در قدیم برای پرتاب سنگ ازآن استفاده می کردند، واحد شمارش توپ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تراکه
تصویر تراکه
منفجره
فرهنگ واژه فارسی سره