نسبت است به عدی بن افلت. رجوع به عدی بن افلت شود، نسبت است به عدی بن جندب. رجوع به عدی بن جندب شود، نسبت به عدی بن اسامه بن مالک بن بکر بن حبیب است. رجوع به عدی بن اسامه شود. (از لباب الانساب ج 2 ص 127)
نسبت است به عدی بن افلت. رجوع به عدی بن افلت شود، نسبت است به عدی بن جندب. رجوع به عدی بن جندب شود، نسبت به عدی بن اسامه بن مالک بن بکر بن حبیب است. رجوع به عدی بن اسامه شود. (از لباب الانساب ج 2 ص 127)
کرانۀ وادی، چوب که میان دو چوب باشد، سنگ تنک که بدان چیزی را پوشند، دور شوندگان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، غرباء. (اقرب الموارد). مسافران. (منتهی الارب)
کرانۀ وادی، چوب که میان دو چوب باشد، سنگ تنک که بدان چیزی را پوشند، دور شوندگان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، غرباء. (اقرب الموارد). مسافران. (منتهی الارب)
طلاق عدی، در مقابل طلاق غیر عدی. طلاق غیر عدی که زن عده نداشته باشد مانند طلاق قبل از دخول و طلاق زن یائسه. و طلاق عدی طلاقی است که عده داشته باشد و آن یا رجعی است که مرد در حال عده حق رجوع دارد یا بائن است که مرد این حق را ندارد مانند طلاق خلعی. رجوع به طلاق رجعی و نیز به عده و به شرایع صص 184- 186 شود
طلاق عدی، در مقابل طلاق غیر عدی. طلاق غیر عدی که زن عده نداشته باشد مانند طلاق قبل از دخول و طلاق زن یائسه. و طلاق عدی طلاقی است که عده داشته باشد و آن یا رجعی است که مرد در حال عده حق رجوع دارد یا بائن است که مرد این حق را ندارد مانند طلاق خلعی. رجوع به طلاق رجعی و نیز به عده و به شرایع صص 184- 186 شود
گول، دیوانه، نیازمند. درویش. (منتهی الارب). ج، عدماء، معدوم. (ناظم الاطباء) ، گاه بمنزلۀ کلمه نفی است که بر سر اسم معرف به الف و لام درآید و آن را منفی سازد و در حقیقت نوعی صفت مرکب درست کند چون عدیم الخیر، بی خیر. - عدیم الحرکه، بی حرکت. - عدیم الرائحه، بی بو. - عدیم الرأس، بی سر. - عدیم الطعم، بی مزه. - عدیم الفضل، بی خرد. - عدیم المثال، بی مثال. بی مانند. - عدیم المثل، بی مثل. بی مانند. - عدیم النظیر،بی نظیر. - عدیم الوفاء، بی وفا
گول، دیوانه، نیازمند. درویش. (منتهی الارب). ج، عُدماء، معدوم. (ناظم الاطباء) ، گاه بمنزلۀ کلمه نفی است که بر سر اسم معرف به الف و لام درآید و آن را منفی سازد و در حقیقت نوعی صفت مرکب درست کند چون عدیم الخیر، بی خیر. - عدیم الحرکه، بی حرکت. - عدیم الرائحه، بی بو. - عدیم الرأس، بی سر. - عدیم الطعم، بی مزه. - عدیم الفضل، بی خرد. - عدیم المثال، بی مثال. بی مانند. - عدیم المثل، بی مثل. بی مانند. - عدیم النظیر،بی نظیر. - عدیم الوفاء، بی وفا
مثل. مانند. همتا. همانند. (اقرب الموارد) (قطرالمحیط). ج، عدلا، هم کجاوه. (از اقرب الموارد). دو کس که هر دو جانب یک کجاوه نشینند هر یکی مر دیگری را عدیل باشد. (آنندراج) (غیاث اللغات) ، برابر در قدر و مرتبت. (غیاث اللغات) ، هم شأن. هم رتبه. رقیب: خرد و جهل کی شوند عدیل برز را نیست آشنا ردّاس. ناصرخسرو. بارت ز خرد باید و طاعت به سوی آنک او را نه عدیل است و نه فرزند و نه یار است. ناصرخسرو. تا دهک راه سخت شوریده ست جفت عقل تو و عدیل هنر. مسعودسعد. ، هم وزن. عدیلک هو الذی یعادلک فی الوزن والقدر. (قطرالمحیط). هم سنگ. ج، عدلاء، همسر. (منتهی الارب) : نیم روز اندر بهشت آدم عدیل ملک بود هفتصد سال از جگر خون راند، بر سنگ و گیا. سنایی. ، شوهران دو خواهر
مثل. مانند. همتا. همانند. (اقرب الموارد) (قطرالمحیط). ج، عُدَلا، هم کجاوه. (از اقرب الموارد). دو کس که هر دو جانب یک کجاوه نشینند هر یکی مر دیگری را عدیل باشد. (آنندراج) (غیاث اللغات) ، برابر در قدر و مرتبت. (غیاث اللغات) ، هم شأن. هم رتبه. رقیب: خرد و جهل کی شوند عدیل برز را نیست آشنا ردّاس. ناصرخسرو. بارت ز خرد باید و طاعت به سوی آنک او را نه عدیل است و نه فرزند و نه یار است. ناصرخسرو. تا دهک راه سخت شوریده ست جفت عقل تو و عدیل هنر. مسعودسعد. ، هم وزن. عدیلک هو الذی یعادلک فی الوزن والقدر. (قطرالمحیط). هم سنگ. ج، عُدلاء، همسر. (منتهی الارب) : نیم روز اندر بهشت آدم عدیل ملک بود هفتصد سال از جگر خون راند، بر سنگ و گیا. سنایی. ، شوهران دو خواهر