مثل. مانند. همتا. همانند. (اقرب الموارد) (قطرالمحیط). ج، عدلا، هم کجاوه. (از اقرب الموارد). دو کس که هر دو جانب یک کجاوه نشینند هر یکی مر دیگری را عدیل باشد. (آنندراج) (غیاث اللغات) ، برابر در قدر و مرتبت. (غیاث اللغات) ، هم شأن. هم رتبه. رقیب: خرد و جهل کی شوند عدیل برز را نیست آشنا ردّاس. ناصرخسرو. بارت ز خرد باید و طاعت به سوی آنک او را نه عدیل است و نه فرزند و نه یار است. ناصرخسرو. تا دهک راه سخت شوریده ست جفت عقل تو و عدیل هنر. مسعودسعد. ، هم وزن. عدیلک هو الذی یعادلک فی الوزن والقدر. (قطرالمحیط). هم سنگ. ج، عدلاء، همسر. (منتهی الارب) : نیم روز اندر بهشت آدم عدیل ملک بود هفتصد سال از جگر خون راند، بر سنگ و گیا. سنایی. ، شوهران دو خواهر