جدول جو
جدول جو

معنی عدوات - جستجوی لغت در جدول جو

عدوات
(عُ دَ)
جمع واژۀ عدوه و عدوه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوات
تصویر دوات
ظرف کوچکی که در آن مرکب یا جوهر می ریزند برای نوشتن، مرکب دان، دویت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عدات
تصویر عدات
دشمنان، جمع واژۀ عادی
در عداد: در شمار، در ردیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دعوات
تصویر دعوات
دعوت ها، فراخواندن کسانی به مهمانی یا برای کاری، دعاها، خواهش ها و طلب ها، جمع واژۀ دعوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عدوان
تصویر عدوان
دشمنی کردن، دشمنی، ستم کردن به کسی، ظلم و ستم آشکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غدوات
تصویر غدوات
غدات ها، بامدادها، اول روزها، صبح زودها، سپیده دم ها، پگاه ها، صبح ها، غادیه ها، بامدادان ها، بامگاه ها، صباح ها، غدوها، صدیع ها، علی الصباح ها، باکرها، صبح بام ها، صبحدم ها، صبحگاه ها، بام ها، جمع واژۀ غدات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عداوت
تصویر عداوت
خصومت، دشمنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادوات
تصویر ادوات
ادات، موجبات، عوامل
فرهنگ فارسی عمید
(اَدَ)
جمع واژۀ اداه. آلت ها. آلات حصول چیزی. (غیاث اللغات). اسباب. دست افزارها: چنانکه ظهورآن بی ادوات آتش زدن ممکن نگردد، اثر این تجربت و ممارست هم ظاهر نشود. (کلیله و دمنه چ 1332 ص 299).
- ادوات عمران، وسایل آبادی و تمدن.
- علم ادوات الخط، شرح آن در علم الخط بیاید. (کشف الظنون).
لغت نامه دهخدا
(عِ ضَ)
جمع واژۀ عضاهه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عضاهه شود، جمع واژۀ عضه. (ناظم الاطباء). رجوع به عضه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ذَ)
جمع واژۀ عذیه. (منتهی الارب). رجوع به عذیه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ وَ)
عداوه. دشمنی: با او نهانی عداوتی داشت. (گلستان).
هنر بچشم عداوت بزرگتر عیبی است. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(عُ دَ)
زمین درشت خشک، جائی که نشینندۀ آن جنبان و بی آرام باشد و بر وی آرام نتوان یافت، دوری جای. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، مرکب نامطمئن. (قطرالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ قَ)
دویدن اسب، دویدن خواستن اسب. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَدْ)
حارث بن عمرو بن قیس از قیس عیلان از عدنانیه. جدی جاهلی است که مسکن فرزندان آن به طائف بوده بواسطۀ غلبۀ ثقیف به تهامه کوچ کردند و سپس به افریقیه و جز آن پراکنده شدند.
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ)
جمع واژۀ غداه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
رأیها و اندیشه ها و تدبیرها، یقال: هو ذوبدوات. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ بداه و در حدیث آمده: السلطان ذوبدوات. اصل آن درمدح است لیکن در ذم بکار رود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ عَ)
جمع واژۀ دعوه. جمع دعوت که به معنی دعا است. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به دعا شود:
قوافل دعوات از زمانه در همه وقت
رفیق کوکبۀ صبح کاروان مساست.
سلمان (ازآنندراج).
- مجیب الدعوات، اجابت کننده دعاها. یکی از نامهای خدای تعالی است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عداوت
تصویر عداوت
دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدوان
تصویر عدوان
بیداد کردن، ستم کردن بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادوات
تصویر ادوات
آلت و افزارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوات
تصویر دوات
ظرف مرکب برای نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعوات
تصویر دعوات
جمع دعوه، نیودها فراخوانی ها سمیزها جمع دعوت دعاها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدوا
تصویر عدوا
ناآرامی، لغزان جنبان، زمین ناهموار، دوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدات
تصویر عدات
جمع عادی، دشمنان بیداد گران جمع عادی دشمنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عداوت
تصویر عداوت
((عَ وَ))
دشمنی، خصومت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عدات
تصویر عدات
((عُ))
جمع عادی، دشمنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عدوان
تصویر عدوان
((عُ))
دشمنی کردن، ستم کردن بر کسی، دشمنی، ظلم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادوات
تصویر ادوات
((اَ دَ))
جمع ادات، آلت ها، اسباب ها، دست افزارها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عدواء
تصویر عدواء
زمین خشک، سخت، جایی که در آن آرامش نتوان یافت، دوری جا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوات
تصویر دوات
((دَ))
ظرفی که در آن مرکب ریزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عداوت
تصویر عداوت
دشمنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوات
تصویر دوات
مرکب، جوهر
فرهنگ واژه فارسی سره
بغض، حقد، خصومت، دشمنی، عناد، کین، کینه، مخاصمه، مخالفت
متضاد: حب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آلات، ابزار، ادات، افزار، وسایل
فرهنگ واژه مترادف متضاد