جدول جو
جدول جو

معنی عدفه - جستجوی لغت در جدول جو

عدفه(عِ فَ)
از ده تا پنجاه مرد یا عام است. (منتهی الارب). بین ده تا پنجاه مرد. (اقرب الموارد). گروه مردم یا مابین ده تا پنجاه از مردان. (قطرالمحیط) ، فراهم آمدگی مردم. (منتهی الارب) ، پاره ای از هر چیزی. (منتهی الارب) (قطر المحیط) ، و طرۀ جامه یعنی ملک کرباس و جز آن مانند صنفه. (منتهی الارب). کالصنفه من الثوب، شاماکچه. (منتهی الارب). الصدره. (از اقرب الموارد) (قطرالمحیط) ، بیخ درخت در زیر زمین. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عدفه(عَ دَ فَ)
بیخ درخت که رفته است درزیر زمین. ج، عدف. (اقرب الموارد) (قطرالمحیط)
لغت نامه دهخدا
عدفه
آرش های برابر با عدف را دارد چهره
تصویری از عدفه
تصویر عدفه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عدسه
تصویر عدسه
عدسی، جسمی عدسی شکل که در پشت مردمک چشم و جلو زجاجیه قرار دارد، در علم فیزیک قطعه ای شیشه ای یا پلاستیکی که یک یا دو طرف آن محدب یا مقعر است و در دوربین ها، ریزبین ها و دستگاه های عکاسی به کار می رود، عدسه، غذایی که از عدس پخته شده و بلغور تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرفه
تصویر عرفه
روز نهم ذی الحجه، روز قبل از عید قربان
فرهنگ فارسی عمید
آنچه از خوراک و لوازم دیگر که در قدیم پادشاهان برای پذیرایی سفرا و ملازمان و دواب آنان می دادند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطفه
تصویر عطفه
مهره ای که زنان با آن مردان را افسون کنند، مهرۀ افسون
فرهنگ فارسی عمید
(اَ فَ)
یکی از قرای اخمیم از صعید مصر است. (مراصدالاطلاع) ، چیز دقیق دادن. اندک دادن. (تاج المصادر بیهقی) ، نرم کردن آرد. باریک کردن آرد. (آنندراج) ، گوسفند بخشیدن به، یقال اتیته فماادقنی ولااجلنی، ای مااعطانی دقیقاً و لاجلیلا. (منتهی الارب) ، نیکو گفتن، نیکو گرفتن
لغت نامه دهخدا
(سُ فَ)
در خانه یا درگاه، پوششی که بر دروازه سازند تا آن را از باران نگاه دارد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سیاهی شب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ فَ)
آنکه او را آب زند، پس بگرداند آسیا را. (منتهی الارب) (آنندراج). هر آنچه آب بر آن خورد و بگرداند آسیا را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنچه مابین دو خطکشت است. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه مابین دو خطکشت واقع باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سُ دَ / فَ)
تاریکی بلغت تمیمیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) ، روشنایی بلغت قیسیه (از اضداد است). (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) ، یا تاریکی با روشنایی در آمیخته چنانکه میان صبح و اسفار باشد. وقت سپیده دم. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) ، پاره ای از شب، سیاهی شب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَ فَ)
دستمالی که زنان وهابی به سر بندند. (دزی ج 2 ص 202). ظاهراًهمان مصحف قطیفه است که به معنای خاص به کار رفته
لغت نامه دهخدا
اسم عربی مرزنجوش است. (مخزن الادویه). رجوع به مرزنجوش شود
لغت نامه دهخدا
(عُ فَ / عُ نُ فَ)
ائتناف و ابتدا. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). گویند: کان ذلک منا عنفه.
لغت نامه دهخدا
تصویری از ودفه
تصویر ودفه
بستان سبز پیه، نای هندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنفه
تصویر عنفه
دولاب (توربین آبی)، کرت کرد (بازه میان گیاهان کشت شده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیفه
تصویر عیفه
چار پای بر گزیده دریا کنار، میدان، گوشه خانه
فرهنگ لغت هوشیار
چرامین خورش ستور، چراباژ گونه ای باژ در زمان تیموریان و صفویان آنچه که ستور آن را بخورد گیاه (سبز)، آنچه پادشاهان برای پذیرایی سفر او لوازم نگاه داشت ایشان و ملازمان و اتباع و دواب ایشان به مصرف رسانند، مالیاتی که برای تهیه خوراک عمال حکومت وصول می شد (تیموریان و صفویان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرفه
تصویر عرفه
نام کوهی در نزدیکی مکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدقه
تصویر عدقه
کجک سه شاخه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدفه
تصویر جدفه
بانگ، آواز دویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدفه
تصویر سدفه
در پوش، درگاه، سیاهی شب تاریکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدفه
تصویر شدفه
پاره پاره ای ازچیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدفه
تصویر صدفه
دانه سب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدوه
تصویر عدوه
جای بلند، رود کنار، کناره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدله
تصویر عدله
تزکیه شوندگان از شهود، شایستگان گواهی
فرهنگ لغت هوشیار
مهره ما مهره ای که بدان زنان مهر شویان را به سوی خود بر انگیزند گشت برگشت از گیاهان، برگریشه برگ رشته مانندی که گیاهان بالا رونده با آن خود را به تنه درختان می چسبانند، پیچک پاپیچال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصفه
تصویر عصفه
مونث عفص: ادویه عفصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدسه
تصویر عدسه
بلسنک (عدسک)، سرخکان دانه هایی که بر اندام برآید، یک دانه نرسک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عداه
تصویر عداه
جمع عادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطفه
تصویر عطفه
((عَ طَ فَ))
گیاهی است بی شاخ و برگ که بر درخت می پیچد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علفه
تصویر علفه
((عَ لَ فَ یا فِ))
آن چه که ستور آن را بخورد، گیاه، آن چه پادشاهان برای پذیرایی سفرا و لوازم نگاه داشت ایشان و ملازمان و اتباع و دواب ایشان به مصرف رسانند، مالیاتی که برای تهیه خوراک عمال حکومت وصول می شد (تیموریان و صفوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عدله
تصویر عدله
((عَ دَ لِ))
جمع عادل، کسانی که برای شهادت دادن شایسته باشند
فرهنگ فارسی معین
((عَ رَ فِ))
روز نهم ذی الحجه که حجاج در نزدیکی مکه توقف می کنند و بعضی از مراسم حج را به جا می آورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عطفه
تصویر عطفه
((عَ طْ فِ یا فَ))
مهره ای جادویی برای افسون کردن مرد تا پای بند زن خود باشد
فرهنگ فارسی معین