جدول جو
جدول جو

معنی عدسه

عدسه
عدسی، جسمی عدسی شکل که در پشت مردمک چشم و جلو زجاجیه قرار دارد، در علم فیزیک قطعه ای شیشه ای یا پلاستیکی که یک یا دو طرف آن محدب یا مقعر است و در دوربین ها، ریزبین ها و دستگاه های عکاسی به کار می رود، عدسه، غذایی که از عدس پخته شده و بلغور تهیه می شود
تصویری از عدسه
تصویر عدسه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با عدسه

عدسه

عدسه
بلسنک (عدسک)، سرخکان دانه هایی که بر اندام برآید، یک دانه نرسک
عدسه
فرهنگ لغت هوشیار

عدسه

عدسه
آماسی است خرد و سخت که اندر پلک چشم گردآید و بفسرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، یک دانه نرسک، سرخکان که بر اندام برآید یا نوعی از جدری که میکشد مردم را. آبلۀ وبائی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از قطرالمحیط) ، هر چه شبیه عدس است و مدور و محدب است
لغت نامه دهخدا

هدسه

هدسه
همسر یهودی خشایار شاه که بعداً استر نام گرفت، محل دفن او و داییش (مردخای) جزء آثار باستانی همدان است
هدسه
فرهنگ نامهای ایرانی

عطسه

عطسه
خارج شدن هوای ریه با شدت و صدا از راه بینی و دهان بر اثر تحریک شدن مخاط بینی، اَشنوشه، سَتوسَر، شَنوسه،
کنایه از آنچه شبیه چیز دیگر باشد، کنایه از نتیجه، زاده، پرورده
عطسه زدن (کردن): خارج کردن هوا از بینی و دهان با شدت و صدا، اشنوسه کردن
عطسۀ صبح: کنایه از دمیدن صبح
عطسه
فرهنگ فارسی عمید

عدسی

عدسی
جسمی عدسی شکل که در پشت مردمک چشم و جلو زجاجیه قرار دارد
در علم فیزیک قطعه ای شیشه ای یا پلاستیکی که یک یا دو طرف آن محدب یا مقعر است و در دوربین ها، ریزبین ها و دستگاه های عکاسی به کار می رود، عدسه
غذایی که از عدس پخته شده و بلغور تهیه می شود
عدسی چشم: عدسی
عدسی
فرهنگ فارسی عمید

عدسک

عدسک
برجستگی های کوچک مانند عدس که بر روی ساقۀ گیاه پیدا می شود
عدسک
فرهنگ فارسی عمید