جدول جو
جدول جو

معنی عدبس - جستجوی لغت در جدول جو

عدبس
(عَ دَبْ بَ)
توانا و استوار محکم اندام از شتر و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (قطرالمحیط) ، بدخوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، سطبر درشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطرالمحیط)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عدس
تصویر عدس
گیاهی بوته ای از خانوادۀ باقلا با گل های سفید رنگ و برگ های باریک که دانۀ گرد و محدب این گیاه که مصرف خوراکی دارد، دانچه، انژه، مژو، نسک، نرسک، نرسنگ، مرجو، مرجمک، بنوسرخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عابس
تصویر عابس
اخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، عبّاس، گره پیشانی، ترش روی، بداخم، اخم رو، سخت رو، بداغر، دژبرو، تندرو، تیموک، زوش، متربّد، روترش، ترش رو، عبوس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبس
تصویر عبس
سیسنبر، گیاهی شبیه نعناع، با برگ های خوش بو، گل های سفید مایل به سرخی و تخم های ریز شبیه تخم ریحان که در قدیم آن را برای معالجۀ عقرب گزیده به کار می بردند
سوسنبر، سه سنبل، هرفولیون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبس
تصویر عبس
هشتادمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۴۲ آیه
اعمی
اخم کردن، رو ترش کردن، اخم، چین و شکنی که هنگام نارضایتی، عصبانیت یا فکر کردن بر پیشانی و ابرو می افتد، تجهّم، ترش رویی، عبوس، سخت رویی، تندرویی
فرهنگ فارسی عمید
(عَ دَ بی ی)
نیک خوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آنکه در وی عیبی نباشد. (از اقرب الموارد) (قطرالمحیط) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
ابن بغیض بن ریث بن غطفان. از عدنان. جد جاهلی است پسران او عبسیون اند و عنتره بن شداد به آن منسوب است. مسکن آنها ابتدا به نجد بود پس از اسلام پراکنده شدند و هیچ یک از آنان بدانجا نماندند. (از الاعلام زرکلی) (معجم البلدان)
ابن رفاعه بن الحارث. جدی جاهلی است و عباس بن مرداس السلمی از نسل اوست. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
محله ای است به کوفه وبنی عبس بن بغیض بدانجا منسوب است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
ترشرویی. (غیاث اللغات از لطائف و منتخب) :
گر جان شیرین خواهد از تو سائلی
هرگز اندر چهرۀ شیرین تو ناید عبس.
سوزنی.
زشت آن زشت است و خوب آن خوب و بس
دایم این ضحاک و آن اندر عبس.
(مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَبْ بَ)
ببر نر یا بچۀ آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَبْ بِ)
پوشیده شونده و پوشیده کننده. (آنندراج). پوشنده و پوشیده شده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از تدبیس. رجوع به تدبیس شود
لغت نامه دهخدا
(عِ بِ)
پشتۀ بلند هموار از زمین سهل و نرم جهت فرود آمدن آخر شب. (منتهی الارب) (آنندراج). المتن المستوی من الأرض السهل... (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَدْ دا)
رفتن در زمین. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَنْوْ)
ابومحمد حسن بن علی بن موسی العدّاس المصری. عالم باخبار و تواریخ بوده. ولی به سال 324 هجری قمری درگذشت. (از اللباب ج 2 ص 125)
لغت نامه دهخدا
(حَ وَ)
به زمین رفتن. (آنندراج). رفتن آب در زمین
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
نام ناقه ای بسیارشیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
زن دلیر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، رجل عدوس،مرد نیک توانا و قوی بر نیروی و رفتار. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (آنندراج). امراءه عدوس کذلک، ضبع عدوس، سخت رفتار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نام شمشیر عبدالرحمان بن سلیم کلبی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
ابن سعید المرادی. قاضی و ازوالیان و پیشوایان بود. مسلمه بن مخلد به سال 49 هجری قمری وی را شرطگی مصر سپس ولایت دریا داد و عابس در مرزها غزو کرد. دیگر بار وی را مسلمه به سال 57 بشرطگی بازگرداند و به سال 60 خلیفتی خویش در فسطاط بدو گذاشت. آنگاه قضاوت و شرطگی با هم یافت و بدان دو شغل بود تا به سال 68 هجری قمری درگذشت. (الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
که با سیاهی زند: طیر ادبس، پرندۀ سرخ سیاه رنگ.
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسد. (اقرب الموارد). عنابس. رجوع به عنابس شود، نعت است برای شیر که وزن فنعل باشد از عبوس. ج، عنابس. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ)
ابن ثعلبه. از صحابیان بود. پسرش خالد نیز از صحابیان به شمار می رفت. (از منتهی الارب). صحابی به یار و همراه پیامبر اسلام (ص) اطلاق می شود که در دوران حیات پیامبر با او ملاقات کرده، به اسلام گرویده و ایمان خود را حفظ کرده باشد. صحابه نقش مهمی در گسترش دین اسلام، انتقال احادیث و ثبت وقایع تاریخی دارند. بررسی زندگی صحابه یکی از ارکان مهم مطالعات اسلامی است و شناخت آنان به درک بهتر صدر اسلام کمک می کند.
لغت نامه دهخدا
(عُ کَ بِ)
چیز متراکم، و آنچه بر هم سوار باشد. (از اقرب الموارد) ، شتر بسیار، یا شتران که نزدیک هزار رسیده باشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عکابس. و رجوع به عکابس شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
گیاهی است، به فارسی شاپاپک یا سیسنبر و به مصر یرنوف نامند. (منتهی الارب). رستنی است. فارسی آن سابانک است یا سیسنبر است و در مصر به یرنوف معروف است. (اقرب الموارد). در تحفه ذیل نوف آرد: به فارسی شابانک و معرب از او شاباسنج است. رجوع به شابانج شود
لغت نامه دهخدا
سیاه، دوساب شیره گروه مردم بسیار بارانی آسمان بارانی شیره خرما دوشاب خرما، شیره انگبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عابس
تصویر عابس
ترشروی، شیر جانور
فرهنگ لغت هوشیار
پیشیاری، سپردن، کوشیدن، لگد کردن ونوک وینوک میشوک میچوک دانجه دانج مچک مژو مرجمک بلس بلسن نرسک بنو سرخ از گیاهان گیاهی است از تیره پروانه واران که یک ساله است و دندانه هایش یکی از مواد عالی غذایی انسان است. برگهای این گیاه دارای 10 تا 14 برگچه دراز کرکدار می باشد گلهایش سفید و دارای لکه های بنفش است. میوه اش حاوی دو دانه و نیامک است. ساقه و برگهای عدس به مصرف علوفه حیوانات می رسد. عدس در اراضی آهکی خوب می روید ولی در اراضی رستی عمل نمی آید. موقع درو عدس وقتیست که میوه های پایین بوته آن شروع به قهوه ای شدن کنند. دانه های عدس محدبالطرفین می باشند بلس مرجمک. یا عدس آبی. گیاهی است از رده تک لپه ییها که دارای برگهاو ریشه و گلهای کوچک است و در آبهای راکد می روید و سطح آب ها را از یک ورقه سبز نازک می پوشاند. یا عدس پلو. پلوی که در آن عدس داخل کنند. عدس تلخه. یا عدس تلخه. گیاهی است از تیره سبزی آساها که گیاهی علفی و دارای برگهاب متناوب و مرکب شانه یی است. در حدود 50 گونه از این گیاه شناخته شده که همه در نواحی گرم و معتدل می باشند. این گیاه پایا و دارای ریشه ای طویلی است و ساقه ای بر افراشته دارد که بانشعابات زیاد منقسم شده است. گلهایش سرخ یا صورتی است که دارای آرایش سنبله مخروطی شکل می باشند عدس تلخ عدس مر. یا عدس مر. عدس تلخه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبس
تصویر عبس
ترشروئی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنبس
تصویر عنبس
شیر بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدبی
تصویر عدبی
نیکخوی، بی آک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدوس
تصویر عدوس
زن دلیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبس
تصویر دبس
((دَ بْ یا بِ))
شیره خرما، دوشاب خرما، شیره انگبین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عدس
تصویر عدس
((عَ دَ))
گیاهی یک ساله از تیره پروانه واران، دانه هایش یکی از مواد عالی غذایی است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبس
تصویر عبس
((عَ بَ))
ترشرویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبس
تصویر عبس
((عَ بْ))
روی ترش کردن
فرهنگ فارسی معین