جدول جو
جدول جو

معنی عجله - جستجوی لغت در جدول جو

عجله
شتاب کردن، سرعت، شتاب
تصویری از عجله
تصویر عجله
فرهنگ فارسی عمید
عجله
(عِ لَ)
گوسالۀ ماده. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، سقاء. (اقرب الموارد) ، خیک روغن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، دولاب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، توشه دان. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، عجل، عجال، عجال، نوعی از گیاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عجله
(عَ جَ)
موضعی است نزدیک انبار و بنام عجله دختر عمرو بن عدی، جد ملوک لخم موسوم است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
عجله
شتاب، سرعت
تصویری از عجله
تصویر عجله
فرهنگ لغت هوشیار
عجله
((عَ جَ لِ))
شتاب کردن، تعجیل، تندی، شتاب، سرعت
تصویری از عجله
تصویر عجله
فرهنگ فارسی معین
عجله
شتاب
تصویری از عجله
تصویر عجله
فرهنگ واژه فارسی سره
عجله
تسریع، تعجیل، سرعت، شتاب، شتابزدگی، شتابندگی
متضاد: تامل، درنگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عاجله
تصویر عاجله
عاجل، کنایه از دنیا، این جهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمله
تصویر عمله
عامل، کارگر ساختمان. در فارسی به صورت مفرد استعمال می شود، کارکنان، کارگران
عملۀ طرب: مطربان، خوانندگان و نوازندگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجله
تصویر اجله
جلیل، بزرگوار، کلان سال و محترم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عضله
تصویر عضله
گوشت بدن که پیچیده و مجتمع باشد، ماهیچه، مایچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقله
تصویر عقله
بند، بندی که بر دست یا پا ببندند، از اشکال رمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عجاله
تصویر عجاله
کاری که با شتاب انجام داده شود، آنچه با عجله آماده کنند، وقت اندک، زمانی که به سرعت می گذرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عجزه
تصویر عجزه
عاجز، سست، ناتوان، خسته، درمانده، ویژگی آنکه عضوی از اعضای بدنش ناقص و معیوب باشد
فرهنگ فارسی عمید
(زَ جَ لَ)
بدخلقی و تنگ خوئی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زعلجه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کویک خرمابن که از هسته خرما روید، هسته، شتر سنگ مهسنگ کند زبانی، پرخید گی (ابهام) لکنت زبان کند زبانی، عدم فصاحت، ابهام. یک هسته خرما، یک تکسک انگور، خرما بن که از هسته روید جمع عجمات
فرهنگ لغت هوشیار
مونث عاجل نا پایدار، جهان خاکی مونث عاجل، ناپایدار فانی، جهان خاکی این دنیا. یا حیات عاجله. زندگانی ناپایدار عمر فانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدله
تصویر عدله
تزکیه شوندگان از شهود، شایستگان گواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجده
تصویر عجده
زاغ
فرهنگ لغت هوشیار
به هم رسیدنی سردستی خوراک آماده، پیش خوراک، توشه کم بی درنگ بدون تاخیر فورا، فعلا اکنون: عجاله با شما کاری ندارم. توضیح نوشتن آن به صورت عجالتا غلط است
فرهنگ لغت هوشیار
کمان پارسی، سرپاش سرپاچ (چماق) دفنوک، دیلم، اهرم، ویجینار ابزاری برای ویجین کردن، تیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذله
تصویر عذله
نکوهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجوه
تصویر عجوه
ارماو خرمای درشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجره
تصویر عجره
گره رگه در چوب، کارپیچیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجله
تصویر دجله
نهر بغداد، رودی بعراق که بغداد ساحل آنست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجله
تصویر تجله
بزرگی
فرهنگ لغت هوشیار
خانه آراسته به تخت و جامه و پرده برای عروس، اطاق آراسته و زینت شده جهت عروس و داماد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زجله
تصویر زجله
آواز مردم
فرهنگ لغت هوشیار
مونث رجل زن، زن مردوار مردی مردانگی، نیرو در رفتن، گله از پا درد خرفه زار، آبراهه، خرفه، تیره خرفه، جای روییدن خرفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجله
تصویر اجله
جمع جلیل، بزرگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعجله
تصویر زعجله
بد خویی تنگخویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجله
تصویر دجله
اروند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عضله
تصویر عضله
ماهیچه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عمله
تصویر عمله
کارگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجله
تصویر مجله
گاهنامه
فرهنگ واژه فارسی سره