جدول جو
جدول جو

معنی عجل - جستجوی لغت در جدول جو

عجل
عجله ها، گوساله های ماده، جمع واژۀ عجله
تصویری از عجل
تصویر عجل
فرهنگ فارسی عمید
عجل
بچۀ گاو، گوساله
تصویری از عجل
تصویر عجل
فرهنگ فارسی عمید
عجل(عَ جِ / جُ)
شتاب کننده. (اقرب الموارد). سریع. (منتهی الارب) ، آنکه بدین جهان خرسند باشد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عجل(عُ جُ)
جمع واژۀ عجول. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عجل(عِ)
گوساله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). گوسالۀ اول سال. (اقرب الموارد) (غیاث اللغات). ج، عجول: آل موسی کو دریغا تا کنون
عابدان عجل را ریزند خون.
مولوی (مثنوی).
قد شابه بالوری ̍ حمارٌ
عجلاً جسداً له خوارٌ.
سعدی (گلستان).
بچۀ گاو چون از مادر بزمین آید عجل بود. (از تاریخ قم ص 818)
لغت نامه دهخدا
عجل(عِ جَ)
جمع واژۀ عجله. (منتهی الارب). رجوع به عجله شود
لغت نامه دهخدا
عجل
جمع عجله، شتاب، سریع
تصویری از عجل
تصویر عجل
فرهنگ لغت هوشیار
عجل((عِ جْ))
گوساله
تصویری از عجل
تصویر عجل
فرهنگ فارسی معین
عجل((عَ جَ))
گل و لای سیاه و بدبو، جمع عجله
تصویری از عجل
تصویر عجل
فرهنگ فارسی معین
عجل
گوساله
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عدل
تصویر عدل
(پسرانه)
دادگری، داد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عسل
تصویر عسل
(دخترانه)
بسیار شیرین و دوست داشتنی، مایعی خوراکی که زنبور عسل می سازد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عجله
تصویر عجله
شتاب کردن، سرعت، شتاب
فرهنگ فارسی عمید
(عَجْ جَ)
عثمان بن علی بن شراف العجلی، مکنی به ابوسعد از اهل بنج دیه است. وی فقیهی فاضل بوده. فتوی میداد. نزد قاضی حسین المروالروذی فقه آموخت واز جماعتی حدیث شنید. در حدود سال 440 هجری قمری متولد شد و در سال 526 درگذشت. (از اللباب ج 2 ص 124)
لغت نامه دهخدا
(بَ عَ)
برانگیختن و شتافتن فرمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بشتافتن. (تاج المصادر بیهقی). شتافتن و شتابی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پینو را بغلظ کف دست دراز کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کشک را بغلظت و درازی کف دست دراز ساختن. (از اقرب الموارد) ، بها سردست دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، به شتاب فاستدن. (تاج المصادربیهقی). زود گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کرایه را بشتاب گرفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
کم مدت. و منه الحدیث: حتی یموت الاعجل ای لاافارقه حتی یموت احدنا و هو الاقرب اجلاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(عُ جَلِ)
شیر خفته. یا شیر دفزک زده و جغرات شده. (منتهی الارب). اللبن الخاثر جداً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ / عِ لِ)
رجوع به علجزه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ)
موضعی است نزدیک انبار و بنام عجله دختر عمرو بن عدی، جد ملوک لخم موسوم است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِ لَ)
گوسالۀ ماده. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، سقاء. (اقرب الموارد) ، خیک روغن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، دولاب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، توشه دان. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، عجل، عجال، عجال، نوعی از گیاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ لا)
زن شتاب کار. ج، عجالی ̍. (منتهی الارب) (آنندراج) ، کمان تیرزودگذر. (منتهی الارب). قوس عجلی، ای سریعه السهم
لغت نامه دهخدا
(عَ لی ی)
نسبت است به عجل بن لجیم بن صعب بن علی بن بکر بن وائل. رجوع به عجل بن لجیم و اللباب ج 2 ص 124 شود
لغت نامه دهخدا
(عَجْ جَ)
رجوع به عجلی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
عجله: آتش شیطنت او (دیو گاو و پای) لهبات غضب بر آورد اما عنان عجلت از دست نداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجل
تصویر بجل
بجول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجلس
تصویر عجلس
کمارماهیک از ماهیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجله
تصویر عجله
شتاب، سرعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجلی
تصویر عجلی
شتابان: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعجل
تصویر تعجل
بشتاقتن، زود گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذجل
تصویر ذجل
ستم کردن ستم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجله
تصویر عجله
((عَ جَ لِ))
شتاب کردن، تعجیل، تندی، شتاب، سرعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آجل
تصویر آجل
پس آینده، درآینده، دیررس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جعل
تصویر جعل
برساخت، روسازی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عجله
تصویر عجله
شتاب
فرهنگ واژه فارسی سره
تسریع، تعجیل، سرعت، شتاب، شتابزدگی، شتابندگی
متضاد: تامل، درنگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد